امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شبی در گورستان2

#1
Heart 
شبی در گورستان2

شبی در گورستان 2

و با اینکار صدای ناله ها بیشتر شد...کفن رو کنار زدند تا برای آخرین بار صورتش رو ببینندعلیرضا موفق نشد جلو بره اما محدثه از زیر دست و پا خودش رو کنار گور رسوند و صورت پدربزرگکه گویا سفید شده بود و دیگر رنگی نداشت رو دیده بود .....
غروب رسید و خاکسپاری پایان گرفت همه داخل مسجد مشغول تدارک مراسم ختم و شام بودند هوا
رو به تاریکی میرفت و بچه ها در گورستان مشغول بازی کردن بودند...محدثه هم مثل همیشه سخنرانی میکردو از صورت پدربزرگ وصف های مختلف میکردهوا کاملا تاریک شده بود و مه خفیفی گورستان رو در بر گرفته بود صدای برهم زدن دیگ های غذاو همهه مردم از داخل مسجد بگوش میرسید ،
گورستان درست کنار مسجد بود و جنگل کمی پایین تر .

بچه ها جلوی مسجد و در محوطه گورستان مشغول بازی بودند ،
سهیل با تعجب به آسمان اشاره کرد و گفـت نگاه کنید چقدر ستاره...آسمان ده از شدت هوای پاک ،مملو از ستاره بود...محدثه دو دستش رو بهم کوبید و گفت: نظرتون راجب قایم موشک بازی چیه؟

همه هورا کشیدند....سپس با حالتی حق به جانب گفت: پس من چشم میزارم و شروع به شمارش کرد....همه پا به فرار گذاشتند...عده ای سمت کوه عده ای داخل مسجدو عده ای نزدیک جنگل...علیرضا که مردد مانده بود دوان دوان به سمت گورستان رفت

گورستان بزرگ و انتهاش به جنگل ختم میشد ، صدای شمارش محدثه ضعیف و ضعیفتر میشد

مه گورستان بیشتر از پیش شده بود بحدی که علیرضا احساس کرد داخل گورستان بزرگ گم شده

دورو اطرافش فقط قبر بود و مه و تاریکی شب....آرام قدم برمیداشت و ضربان قلبش اوج گرفته بود

از ترس مدام آب دهانش رو قورت میداد ،تنها صدای آواز جیرجیرک ها و خس خس خاکهایی که زیر پایشلگد میشد بگوش میخورد، برای قلبه به ترس با صدایی نازک که خودش به روح شباهت داشت

شروع به آواز خواندن کرد....همان لحظه در چندقبر آنطرف تر احساس کردچیزی داره تکان میخوره و بلرزش در اومده

صدای خس خس جنازه گونه ای از داخل گور کاملا بگوش میرسید تا اینکه سر خاک آلود جنازه از گور بیرون زد علیرضا جیغ بلندی کشید و با آخرین توانش دوید صدای فریاد جنازه لرزه به اندامش می انداخت ...حتی داخل جنگل هم قبرهایی دیده میشد ، در اواسط جنگل به اتاقک سفالی رسید که درش نیمه باز بود!با تردید وارد شد، داخل پر از قبر بود (قبرستان خانوادگی) و یک پیرزن بدترکیب با چشمان سفیدوحشت زده سرش رو بادهانی باز که دندانهای زرد و شکسته اش نمایان بود و لکه های خون برویش میلغزید به سمت علیرضا برگرداند،علیرضا از ترس برگشت و اومد فرار کنه که با سربه دیواره گورستان خورد و گیج و بیهوش همانجا آفتاد...؟!؟!؟

لیلا دختر جوان ننه سلیمه مرده شور ده بود و انصافا چهره زیبایی داشت که باعث شده بود مراد و چند نفر از اهالی ده بشدت عاشقش باشند...عصر آنروز مراد طبق عادت بسمت ایستگاه رهسپار شد و در راه تمام فکرش پیش لیلا و پیشه گرفتن از دیگر رقبا بود، به ایستگاه که رسید صدای قطاری که از دور می آمد بگوشش خوردایستکاه متروک و چند نفر از بقال های ده بدون مشتری جلوی دکون های خاک گرفته و کوچک خود نشسته بودندو قهوه خانه با پنج شش نفر مشتری و صداهای قلیان و برهم خوردن استکان پر سرو صدا ترین بخش ایستگاه و ده بود...مراد از در وارد شد ونگاهی به سمت دو رقیب جدی خودش نجف و قاسم انداخت

فکری توی سر داشت که باعث شد با لبخند شیطنت آمیزی بستمشون برهشاگرد قهوه چی با سینی و لنگی به دور گردن بکنار میز آمد ،
مراد بلند گفت: اسماعیل سه تا چایی بزن به حساب.نجف و قاسم نگاهی به مراد انداختند و هردو از دست و دل وازی مراد به عجب آمده بودندمراد به میز تکیه زد و رو به رقبا گفت: میخوام یه شرطی ببندم

اسماعیل با سینی چای وارد شد و جلوی هر کدام یک استکان گذاشت

مراد حبه قند رو گوشه لب گذاشت ودر حالیکه که استکان چایی رو سر میکشید با غرور گفت:

اگه یک شب تا صبح تو گورستان بخوابم لیلا مال من میشه و شما هم دورشو خط میکشین

قاسم نگاهی به نجف کرد که مشغول کشیدن قلیان بود ، نجف هم در حالیکه کهتوده سنگینی از دود را از دهانش خارج میکرد ، بدون فکر گفت: قبوله.؟؟!!!!از جایی که مراد به ترسو و بزدل بودن در ده مشهور بود قبول کردن،

مراد لبخندی از رضایت بروی لبش نقش بست و درحالیکه استکان را تا ته سر کشیدروی نربکی قرار داد و تسبیه اش رو در مشتش فشرد گفت: پس تا شب عزت زیاد....

نجف و قاسم با نگاه تمسخر آمیز و متعجب خود مراد رو تا دم در همراهی کردند..

مراد از غروب تا شب مدام داخل خانه قدم و باخودش حرف میزد:تو باید بتونی...اگه لیلا رو میخوای فقط چارش همینه ,باید یه تودهنی به قاسم ونجف و همه اونایی که بهم میخندن بزنم

آره من باید اینکارو بکنم...شب هنگام از خونه بیرون زد و بسمتگورستان راه افتاد ،نجف و قاسم هم آنجا منتظرش بودند

مراد با دیدن شلوغی مسجد و آنسوی گورستان پرسید: چه خبره؟ کسی مرده؟

قاسم گفت: آره..مشت رحیم دیروز تموم کرده امروزم آوردنش اینجا...

نجف گفت: اینکه نصف عمرشو تهران بوده خوب همونجا خاکش میکردن دیگه

مراد سر تکان داد: خدا بیامرزه، خوب من آمادم

قاسم و نجف خندیدن و گفتنن: نگران نباش ما قبرو برات آماده کردیمباید دست و پاتو ببندیم که فرار نکنی...صبح خودمون میایم باز میکنیم...قبولهمراد قبول کرد ..قاسم طناب زخیمی آورد و دست و پاهاش رو بست و آرام داخل گور گذاشتنش خاک تمام صورت و اندامش رو پر کرد

سپس قاسم ونجف خندان از آنجا دور شدن،در راه قاسم مدام به نجف میگفت: فکر نمیکردم بیاد

فکرنمیکردم قبول کنه حالا چه خاکی تو سرمون بریزیم

نجف : منکه میگم نهایت یک ساعت دیگه شلوارشو خیس میکنه و داد و فریاد راه می اندازه...اونوقته که ننه سلیمه میاد و حالشو جا میاره

قاسم با بدبینی ادامه داد: اگه طاقت آورد چی ؟ اگه صبح رفتیم و شاخ و شمشاد همونجا بود چی؟

نجف : ای بابا ، دیوار حاشا بلنده! میزنیم زیرش شاهد که نداره

قاسم با رضایت خندید و گفت: این شد یه چیزی سپس هردو خندیدند و از آنجا دور شدند....

آسمان مملو از ستاره و مه گورستان رو پر کرده بودگهگاهی صدای زوزه گرگ به اندام جنگل طنین می انداخت حس اضطراب مراد هر لحظه بیشتر میشد از طرفی از ارواح و تاریکی میترسید

از طرف دیگه از جک و جونورهای خاکی که اتفاقا دیری نپاییدکه یک هزارپا بزرگ از لای خاکهای نمور به سمت صورتش راه افتادمراد به سختی سرش رو بلند کرد تا هزار پا از زیر سرش رد بشه

چند لحظه همین کارو کرد گردنش داشت خسته میشد ، اگه مورچه هم بود تا الان باید رد میشد

از خستگی سرش رو برگردوند اما با سر روی هزار پا فرود آمد و هزارپا وحشیانهشروع به جنباندن خود کرد مراد که بشدت حس چندش آوری بهش دست داده بود

دیوونه وار وول میخورد تا اینکه احساس کرد کسی آن بالا داره حرکت میکنه دیگه قلبش داشت از حرکت می ایستاد چون هیچکس آن موقع شب در گورستان نمی آمد

چند لحظه کوتاه گذشت تا اینکه صدای آواز زنونه و روح گونه ای از آن بالای سرش آمد مراد با آخرین توانش از ترس به بیرون قبر جهش کرد اما فقط سرش از بیرون قبر مشخص شد

روح که گویا متوجه حضور آن شده بود جیغ وحشیانه و بلندی کشید و شروع به دویدن کردمراد با آخرین توانش نعره ای کشید ..و چند لحظه بعد احساس کرد آن شخص رفته چون هیچ صدایی نمی آمد..تا اینکه چند لحظه بعد دوباره صدای جیغ البته از راه دوربگوش رسید که سریعا هم قطع شد...مراد زیر لب زمزمه کرد: خدایا اینجا چه خبره؟؟؟؟!

تا دقایقی آرامش به گورستان برگشت....مراد تند تند نفس میکشید ، احساس بدی دوباره بهش دست دادچیزی از زیر خاک درست زیر پایش در حال بیرون آمدن بود آنقدر تاریک بود که بخوبی مشخص نبود

پاهایش رو کنار کشید و خیره نگاه انداخت...یک مار سیاه و خوش خط و خال موزیانه بیرون آمد

نفسش بند اومد تنها کاری که میتونست بکنه این بود که تکان نخوره ،تازه فهمید چه کار خطرناکی کرده...
شبی در گورستان2 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ ، MoJoOnBi ، shawkila ، Mιѕѕ UηυѕυαL ، BlAcK dAy ، ♀✘ دُختَــ♥ـر بَهــآرے ♀✘ ، rana m ، فاطمه:ef ، قرقی ، hokm
آگهی
#2
دمت پاییز قسمت بعدیش رو بزار تازه داره حال میده
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#3
ConfusedConfusedConfusedConfusedمن ترسیدم ممنون جالب بود
شبی در گورستان2 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#4
خیلی باحال بود (:

استان ترسناک دوست دارم (:
قسمت جدیدشو بزار و بم خبر بده (:

ممنون .. !!
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#5
خیلی باحال
فقط یک سوال علیرضا چه بلایی سرش اومدHuh
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شبی در گورستان2 1
می بخشم کسانی که هر چه خواستند بامن با دلم با احساسم کردند
ومرا در دور دست خودم تنها گذاردند ومن امروز به پایان خودم نزدیکم
پروردگارا به من بیاموز در این فرصت حیاتم اهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند

یاد ان دوران خوش باد
نمیدانم چرا منو بردی از یاد
الان هر جا هستی با هر که هستی
ارزو دارم باشی همیشه شاد
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘ ، نفس.
#6
عالی بود ادامشم بزار باشع
اگر روزی دیدی دختری بر درخت تکیه کرده
                              
                              بدان گیره ی سرش بر درخت گیر کرده
                                      (پاشو برو کمکش کن)


شبی در گورستان2 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان