22-04-2014، 18:26
تو نیستی كه ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عكس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می كنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد كاج
كنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاك آب می نگرند
تو نیستی كه ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی كه بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها كز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانكه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی كه ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می كند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی كه ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یك دوست از تو می گویم
تو نیستی كه ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی كه ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دیرن خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی كه ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاكرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساكت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی كه ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عكس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می كنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد كاج
كنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاك آب می نگرند
تو نیستی كه ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی كه بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها كز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانكه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی كه ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می كند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی كه ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یك دوست از تو می گویم
تو نیستی كه ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی كه ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دیرن خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی كه ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاكرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساكت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی كه ببینی