گرگ پس از مدت ها به یاد بره ها افتاد و خواست یک بار دیگر بختش را در ورود به خانه انها امتحان کند.
گرگ:درو باز کنید،مادرتون هستم.
از پشت در:اولا که این کلک قدیمی شده و دیگه کسی باور نمی کند.دوما خیلی دیر امدی؛شنگول،منگول،حبه انگور بزرگ شدند وهر کدام برای خودشان تشکیل خانواده دادند و از اینجا رفته اند.ضمنا منم مستاجرم،لطفا دیگه مزاحم نشو.
از کتاب ارامش کنجشک ها مجموعه داستان های بسیار کوتاه به قلم مصطفی چترچی
گرگ:درو باز کنید،مادرتون هستم.
از پشت در:اولا که این کلک قدیمی شده و دیگه کسی باور نمی کند.دوما خیلی دیر امدی؛شنگول،منگول،حبه انگور بزرگ شدند وهر کدام برای خودشان تشکیل خانواده دادند و از اینجا رفته اند.ضمنا منم مستاجرم،لطفا دیگه مزاحم نشو.
از کتاب ارامش کنجشک ها مجموعه داستان های بسیار کوتاه به قلم مصطفی چترچی