ارسالها: 1,731
موضوعها: 190
تاریخ عضویت: Sep 2012
سپاس ها 1668
سپاس شده 4053 بار در 1245 ارسال
حالت من: هیچ کدام
همش با خودکار میزدم رو نیمکت آهنگ درست کنم معلمم حسابی از خجالتم د ر می اومد
هزار بار پ.خ داده برو موهاتو کوتاه کن گفتم نمیکنم!
میلیون بار گفته برو موهاتو کوتاه کن گفتم کوتاه نمیکنم!
حالا رفتم آرایشگاه ؛ شخمی ترین مدل مو رو ورداشته داره میزنه!
من... (به دلیل وجود کلمات نامناسب امکان پخش نیست)...!
ملت به مو نیاز نععععععرن!!!
ارسالها: 157
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Jun 2012
سپاس ها 371
سپاس شده 191 بار در 70 ارسال
حالت من: هیچ کدام
30-08-2013، 10:08
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-08-2013، 10:09، توسط payamshams.)
من مبصر بودم بعد داشتم یکی از بچه هارو مثل سگ میزدم
بعد ناظممون اومد قشنگ ارادتشو بهم نشون داد !!!!
روزهای سخت همیشه دوستان واقعی را معلوم خواهد کرد...
ارسالها: 257
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: Mar 2013
سپاس ها 96
سپاس شده 1019 بار در 238 ارسال
حالت من: هیچ کدام
من فقط یه روز اونم صبح تنها بودم پاشدم بدون اینکه به ساعت نگاه کنم همه جا تاریک بود ساعتم نمی دیدیم رفتم مدرسه دیدیم در مدرسه بسته است ترسیدم که یدرسیدم رفتم کوبیدم به در با لگد هیشکی در باز نکرد نشتم گریه کردم یهو دیدم ناظمون با ماشین اومد ازم پرسید چی شده گفتیمه هیشکی درو باز نمی کنه معلمون خندید بعدا فهمیدم من نیم ساعت زود رفت بودم یه بارم قرار شد برم پای تخته نقشه گشور بکشم برگه دستم برعکس بود منم که گیج نقشه رو تو تخته بر عکس کشیدم کلاسمون پسر هم داشت پسرها کلی بهم خندیدن اب شدم از خجالت
یه بار تو ابتدایی واسه نمایش رفته بود کانون میثم ما نمایشمون رو اجرا کردیم نشستیم نمایش بعدی رو ببینیم بعده بچه های اونا کمک کردیم بعد معلم تربیتی ما تابلو نمایش رو دیوار رو بر عکس زده بود هیشکس هم نفهمید یهو دوستم گفت بچه ها چرا چوب های گل افتاب گردون ها رو حواست بیشتر که دقت کردیم فهمیدیم خانوم شیر خدا بر عکس زده کلی خندیدیم بعد رفتیم بهشون گفتیم
یه بارم تو کتاب خونه مدرسه 4 نفر تنها بودیم یکی از بچه ها رفت بیرون من به یکی از دوستام گفتم حواسش باشه هر وقت اومد من اونو بترسونم بعد نگو خانوم قرانی مون میاد این میگه اومد اونکه میاد تو منم وارد عمل میشم تازه می فهمم که خانوم قرانی مونه شانس اوردم جوون بود از اون گیرا نبود هیچی نگفت وگرنه پدرم در اومده بود
ارسالها: 499
موضوعها: 114
تاریخ عضویت: Jul 2013
سپاس ها 1757
سپاس شده 1409 بار در 455 ارسال
حالت من: هیچ کدام
یه روز داشتم با دوستام سرکلاس میرقصیدم(با چادر)یک دفعه معاونمون اومد دستمونو گرفت با همون وضعیت مارو برد دفتر پیش مدیر خلاصه از منو دوستام یه تعهد خوشگل گرفتن
ارسالها: 691
موضوعها: 27
تاریخ عضویت: Mar 2013
سپاس ها 97
سپاس شده 1102 بار در 427 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ی بار به معلممون گفتم خاله
از افتابگردان پرسیدند:چرا شبها سرت به زیر است گفت: ستاره چشمک میزند نمیخواهم به خورشید خیانت کنم