28-04-2012، 23:19
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-04-2012، 0:18، توسط vahidnet66.)
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش