شهدای نسل سومی یعنی شهدایی که تازه شهید شدن و سنشون هم به جنگ نمی خوره
مامانی میگفت : آقا محمد خیلی رو حجاب حساس بود ...
خیلی میخواست همه ی دخترا با حجاب باشن ...
یه دختری بود تو فامیلشون .
محمد چندبار به آبجیش میگه : آبجی به فلانی بگو حجاب داشته باشه .
آبجیش روش نمیشه به اون بنده خدا بگه .
تا بعد شهادت محمد. آبجی بهش میگه : آجی داداش محمدم خیلی ناراحت بود تو اینجوری بی حجاب بودی.
بهش میگه : چرا قبل شهادتش بهم نگفتی تا محمد منو اینجوری نبینه ...
الان اون بنده خدا با حجاب شده .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://sangariha.com/i/attachments/1/1376481910187499_large.jpg
شهید محمد سلیمانی
ادامه اش رو تو دیدگاه می زارم
مادربزرگ از مهار آشوبهای سال فتنه هم از میثم خاطره دارد: در اغلب شلوغیهای سال 88 بیرون بود. بیرون بود و وقتی هم که میآمد، حرفی نمیزد. گاهی که غیرت انقلابیاش زیاد به جوش میآمد، از خانه میزد بیرون. تاب ماندن نداشت، تا نیمههای شب بیرون بود. یک بار دیدم نشستن و برخاستن برایش سخت شده است. پرسوجو که میکردم حرفی نمیزد. بعدتر اتفاقی دیدم که باتوم خورده و پایش کبود شده است. یک بار هم خانمی آمده با چاقو به پهلویش بزند که با زیرکی چاقو را گرفته بود.
نمیشد بگوییم که نرود، ناراحت میشد. حرف از شهید شدنش میزد. این آخریها، اصلاً خبر داشت که قرار است آسمانی شود و برود. بعدازظهر بود. میخواست برود بسیج. وضو گرفت. گفتم هنوز تا مغرب خیلی مانده... گفت: فکر میکنید برای نماز وضو میگیرم؟! من برای شهادت وضو میگیرم.شهد میثم مقبولی
تاریخ شهادت :فتنه ی 88
چند سال پیش ُمحرم بود .دقیقا یادم نیست شب تاسوعا بود یا شب عاشورا
نزدیک غروب بود جلوی مسجدرحسام برای سیم کشی پرژکتور مسجد بالای چهارپایه ۵ متری مسجد بود که به خاطر اینکه جریان برق به فتوسل(قطعه ای که با غروب آفتاب و شب شدن جریان برق را وصل میکند)یکدفعه سیمی که دست حسام بود برق دار شد طوری که حسام رو پرت کرد .حسام هم برای اینکه نیفته دستش رو به چارپایه گرفت که باعث شد حسام با چارپایه با هم بیفتن کف خیابون حسام افتاد و چهارپایه هم افتاد روی حسام .همه گفتند که کار حسام تمومه به سرعت رفتیم سمت حسام که دیدیم داره میگه یکی این چارپایه رو از روی من برداره نفسم بالا نمیاد .... اما تعجب کردیم که یه خراش هم به دست حسام نیفتاده بود هرکس دیگه ای جای حسام بود حداقلش ضربه مغزی شده بود البته خود حسام میگفت که این لطف امام حسین بوده...
شهید حسام ذوالعلی
شهید فتنه ی سال88
مامانی میگفت : آقا محمد خیلی رو حجاب حساس بود ...
خیلی میخواست همه ی دخترا با حجاب باشن ...
یه دختری بود تو فامیلشون .
محمد چندبار به آبجیش میگه : آبجی به فلانی بگو حجاب داشته باشه .
آبجیش روش نمیشه به اون بنده خدا بگه .
تا بعد شهادت محمد. آبجی بهش میگه : آجی داداش محمدم خیلی ناراحت بود تو اینجوری بی حجاب بودی.
بهش میگه : چرا قبل شهادتش بهم نگفتی تا محمد منو اینجوری نبینه ...
الان اون بنده خدا با حجاب شده .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://sangariha.com/i/attachments/1/1376481910187499_large.jpg
شهید محمد سلیمانی
ادامه اش رو تو دیدگاه می زارم
مادربزرگ از مهار آشوبهای سال فتنه هم از میثم خاطره دارد: در اغلب شلوغیهای سال 88 بیرون بود. بیرون بود و وقتی هم که میآمد، حرفی نمیزد. گاهی که غیرت انقلابیاش زیاد به جوش میآمد، از خانه میزد بیرون. تاب ماندن نداشت، تا نیمههای شب بیرون بود. یک بار دیدم نشستن و برخاستن برایش سخت شده است. پرسوجو که میکردم حرفی نمیزد. بعدتر اتفاقی دیدم که باتوم خورده و پایش کبود شده است. یک بار هم خانمی آمده با چاقو به پهلویش بزند که با زیرکی چاقو را گرفته بود.
نمیشد بگوییم که نرود، ناراحت میشد. حرف از شهید شدنش میزد. این آخریها، اصلاً خبر داشت که قرار است آسمانی شود و برود. بعدازظهر بود. میخواست برود بسیج. وضو گرفت. گفتم هنوز تا مغرب خیلی مانده... گفت: فکر میکنید برای نماز وضو میگیرم؟! من برای شهادت وضو میگیرم.شهد میثم مقبولی
تاریخ شهادت :فتنه ی 88
چند سال پیش ُمحرم بود .دقیقا یادم نیست شب تاسوعا بود یا شب عاشورا
نزدیک غروب بود جلوی مسجدرحسام برای سیم کشی پرژکتور مسجد بالای چهارپایه ۵ متری مسجد بود که به خاطر اینکه جریان برق به فتوسل(قطعه ای که با غروب آفتاب و شب شدن جریان برق را وصل میکند)یکدفعه سیمی که دست حسام بود برق دار شد طوری که حسام رو پرت کرد .حسام هم برای اینکه نیفته دستش رو به چارپایه گرفت که باعث شد حسام با چارپایه با هم بیفتن کف خیابون حسام افتاد و چهارپایه هم افتاد روی حسام .همه گفتند که کار حسام تمومه به سرعت رفتیم سمت حسام که دیدیم داره میگه یکی این چارپایه رو از روی من برداره نفسم بالا نمیاد .... اما تعجب کردیم که یه خراش هم به دست حسام نیفتاده بود هرکس دیگه ای جای حسام بود حداقلش ضربه مغزی شده بود البته خود حسام میگفت که این لطف امام حسین بوده...
شهید حسام ذوالعلی
شهید فتنه ی سال88