سلام خدمت دوستان گل فلش خور. این رمان نوشته ی ( امیلی برونته ) است. این رمان
قشنگ ترین رمان دنیا شناخته شده. باور نمیکنید !!! در اینترنت سرچ کنید!!!! ( گوگل )
اول از خانم امیلی برونته بگیم :
امیلی جین برونته در سال 1818 میلادیبه دنیا آمد.امیلی ، فرزند پنجم از شش فرزن خانواده بود .
او دوساله بود که مادرش درگذشت.خواهران بزرگ تر امیلی هر دو سل گرفتند و مردند.
بعد از چند سال پدرشان هم درگذشت. چند سال بعد برادر امیلی برونته در زمستان خلنگ زار مرد. امیلی سرما شدیدی خورده بود ولی در مراسم خاک سپار هیچ دم مزد.
و بعد اجازه نداد هیچ دکتری به معالجه اش بیاید . در آخر عمر خود به خواهرش گقت دکتر بیارد ولی وقتی خوارش برگشت او مرده بود. خوا هرش در باره ی او میگوبد:
او فدرتی همچون مرد و سادگی همچون کودکی داشت
و حالا رمان.
تازه از دیدن صاحب خانه ام برگشته ام . همسایه ی گوشه گیری که برایم درد سر ساز خواهد شد. این جا واقعا منطقه ی زیباییست!! باور نمی کردم در تمام انگلستان جایی را بیابم که دور از هیاهو و جنبو جوش باشد .اینجا بهشت بی نظیری برای گوشه گیران است.من و آفای هیت کیلیف ( صاحب خانه )به خوبی میتوانیم این تنهایی و ازوا را باهم شریک شویم . او همدم بی همتاییسست!! هم چنان که سوار بر اسب از تپه ها بالا میرفتم متوجه شدم چشمان سیاهش را با بد گمانی به من دوخته است . نمی توانست تصورکندبا چه شور و احساسی به طرفش میروم و وقتی اسمم را به او گفتم با قاطعیتی شرک آمیز انگشتش را در جیب جلیقه اش برد.
گفتم :" آقای هیت کیلیف؟؟"
فقط سرش را تکان داد . ادامه دادم : " لاک وود هستم . مستاجر جدیدتان . در اولین فرصت به دیدارتان آمد تا مطمئن شوماصرارم بر اجاره و سکونت در تراش کراس گرنج باعث زحمتو ناراحتی شما نشده باشد .دیروز شنیدم فکر هایی کردید.... "
حرفم را قطع کرد و گفت :" آقا تراش کراس گرنج ملک من است. تا جایی که بزارم نمی گزارم کسی مزاحمم شود... حالا بفر مایید."
بفرمایید را جوری از لای دندان هایش ادا کرد که انگار میخواهد بگوید " برو پی کارت " و از جلوی دری که به آن تکیه داده بود تکان خورد.فکر میککنم همین چیز ها باعث شد که دعوتش را بپزیرم . در واقع ویژگیهایاخلاقیمردی که از منخود دار تر و محتاط تر بود توجهم را جلب کرد . وقتی دید اسبم سینه اش رابه در باغ می ساید بی معطلی در را باز کرد و جلوی من راه افتاد.
وقتی وارد حیاط شدیم فریاد زد :" جوزففف اسب آقای لاک وود را بگیر و دو تا نوشیدنی بیاور. "
به نظرم با دادن دو دستور به یک نفر میخواست به من بفهماند که تمام کار های خانه را یک نفر انجم میدهد.
ادامه دارد......
بچه ها کل رمان 598 صفحه است که هروز من 2 صفحه میزارم
قشنگ ترین رمان دنیا شناخته شده. باور نمیکنید !!! در اینترنت سرچ کنید!!!! ( گوگل )
اول از خانم امیلی برونته بگیم :
امیلی جین برونته در سال 1818 میلادیبه دنیا آمد.امیلی ، فرزند پنجم از شش فرزن خانواده بود .
او دوساله بود که مادرش درگذشت.خواهران بزرگ تر امیلی هر دو سل گرفتند و مردند.
بعد از چند سال پدرشان هم درگذشت. چند سال بعد برادر امیلی برونته در زمستان خلنگ زار مرد. امیلی سرما شدیدی خورده بود ولی در مراسم خاک سپار هیچ دم مزد.
و بعد اجازه نداد هیچ دکتری به معالجه اش بیاید . در آخر عمر خود به خواهرش گقت دکتر بیارد ولی وقتی خوارش برگشت او مرده بود. خوا هرش در باره ی او میگوبد:
او فدرتی همچون مرد و سادگی همچون کودکی داشت
و حالا رمان.
تازه از دیدن صاحب خانه ام برگشته ام . همسایه ی گوشه گیری که برایم درد سر ساز خواهد شد. این جا واقعا منطقه ی زیباییست!! باور نمی کردم در تمام انگلستان جایی را بیابم که دور از هیاهو و جنبو جوش باشد .اینجا بهشت بی نظیری برای گوشه گیران است.من و آفای هیت کیلیف ( صاحب خانه )به خوبی میتوانیم این تنهایی و ازوا را باهم شریک شویم . او همدم بی همتاییسست!! هم چنان که سوار بر اسب از تپه ها بالا میرفتم متوجه شدم چشمان سیاهش را با بد گمانی به من دوخته است . نمی توانست تصورکندبا چه شور و احساسی به طرفش میروم و وقتی اسمم را به او گفتم با قاطعیتی شرک آمیز انگشتش را در جیب جلیقه اش برد.
گفتم :" آقای هیت کیلیف؟؟"
فقط سرش را تکان داد . ادامه دادم : " لاک وود هستم . مستاجر جدیدتان . در اولین فرصت به دیدارتان آمد تا مطمئن شوماصرارم بر اجاره و سکونت در تراش کراس گرنج باعث زحمتو ناراحتی شما نشده باشد .دیروز شنیدم فکر هایی کردید.... "
حرفم را قطع کرد و گفت :" آقا تراش کراس گرنج ملک من است. تا جایی که بزارم نمی گزارم کسی مزاحمم شود... حالا بفر مایید."
بفرمایید را جوری از لای دندان هایش ادا کرد که انگار میخواهد بگوید " برو پی کارت " و از جلوی دری که به آن تکیه داده بود تکان خورد.فکر میککنم همین چیز ها باعث شد که دعوتش را بپزیرم . در واقع ویژگیهایاخلاقیمردی که از منخود دار تر و محتاط تر بود توجهم را جلب کرد . وقتی دید اسبم سینه اش رابه در باغ می ساید بی معطلی در را باز کرد و جلوی من راه افتاد.
وقتی وارد حیاط شدیم فریاد زد :" جوزففف اسب آقای لاک وود را بگیر و دو تا نوشیدنی بیاور. "
به نظرم با دادن دو دستور به یک نفر میخواست به من بفهماند که تمام کار های خانه را یک نفر انجم میدهد.
ادامه دارد......
بچه ها کل رمان 598 صفحه است که هروز من 2 صفحه میزارم