نظرسنجی: این رمان را بنویسم یا نه ؟
این نظرسنجی بسته شده است.
آره
0%
0 0%
نه
0%
0 0%
در کل 0 رأی 0%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 117 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کره فروش{داستان}

#11
خواهش من یه بخش دیگه می زنم که داستان های خودمون رو بگیم


پاسخ
 سپاس شده توسط امیر ، ارمين2012
آگهی
#12
خوبه...
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر ، ارمين2012
#13
amin
RE: داستان های کوتاه
این ها رو از کجا میاری؟

اينا رو از كتاب ميخونم
دو راهب و يک دختر زيبا

دو راهب در مسير زيارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه اي رسيدند.
لب رودخانه ، دختر زيبائي را ديدند که لباس گرانقيمتي به تن داشت.
از آنجائي که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نميخواست هنگام عبور لباسش آسيب ببيند ، منتظر ايستاده بود .

يکي از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف ديگر روي قسمت خشک ساحل پائين گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومي يک ساعت ميشد که هي شکايت ميکرد : ” مطمئنا اين کار درستي نبود ، تو با يه خانم تماس داشتي ، نميدوني که در حال عبادت و زيارت هستيم ؟ اين عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “

و ادامه داد : ” تو چطور بخودت اين اجازه رو دادي که بر خلاف قوانين رفتار کني ؟ “

راهبي که خانم رو به اين طرف رودخونه آورده بود ، سکوت ميکرد ، اما ديگر تحملش طاق شد
و جواب داد:” من اون خانوم رو يه ساعت ميشه زمين گذاشتم اما تو چرا هنوز داري اون رو تو ذهنت حمل ميکني ؟! “
با تشكر \mo@mmad
 ڪاش یادمان بماند۰ ۰
 باشڪستن دلـ❤️ـ دیگران                ماخوشبخت ترنمےشویم !!!
 ڪاش بدانیم۰ ۰ ۰                             اگردلیل اشڪ ڪسے شویم 
دیگربا اوطرف نیستیم با خداے او طرفیم۰ ۰
پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، مسعود ، امیر ، ململ جوجو ، ارمين2012 ، parmidaa ، پری خانم
#14
باحال بود


پاسخ
 سپاس شده توسط امیر ، ارمين2012
#15
تلخ در قصابي
توي قصابي بودم که يه پيرزن اومد تو و يه گوشه وايستاد .

يه آقاي خوش تيپي هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کيلو فيله گوساله بکش عجله دارم .....

آقاي قصاب شروع کرد به بريدن فيله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همينجور که داشت کارشو مي‌کرد رو به پيرزن کرد گفت: چي مِخي نِنه ؟

پيرزن اومد جلو يک پونصد تومني مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه .....

قصاب يه نگاهي به پونصد تومني کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟

پيرزن يه فکري کرد گفت بده نِنه!

قصاب اشغال گوشت‌هاي اون جوون رو مي‌کند مي‌ذاشت براي پيره زن .....

اون جووني که فيله سفارش داده بود همين جور که با موبايلش بازي مي‌کرد گفت: اينارو واسه سگت مي‌خواي مادر؟

پيرزن نگاهي به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت اّره ..... سگ من اين فيله‌ها رو هم با ناز مي‌خوره ..... سگ شما چجوري اينا رو مي‌خوره؟
با تشكر \mo@MMAD
 ڪاش یادمان بماند۰ ۰
 باشڪستن دلـ❤️ـ دیگران                ماخوشبخت ترنمےشویم !!!
 ڪاش بدانیم۰ ۰ ۰                             اگردلیل اشڪ ڪسے شویم 
دیگربا اوطرف نیستیم با خداے او طرفیم۰ ۰
پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، مسعود ، امیر ، niloofar joon ، ململ جوجو ، ارمين2012 ، parmidaa ، pedig ، matadorrr ، پری خانم
#16
جای پا
شبی از شب ها، مردی خواب عجیبی دید.او دید که در عالم رویا پا به پا ی خداوند روی ماسه های ساحل دریا قدم می زند و در همان حال،در آسمان بالا ی سرش، خاطرات دوران زندگی اش به صورت فیلمی در حال نمایش است.او که محو تماشای زندگی اش بود، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جای پای یک نفر روی شن ها دیده می شود و آن هم وقت هایی است که او دوران پر رنج و درد زندگی اش را طی می کرده است. بنا بر این با ناراحتی به خدا که در کنارش راه می رفت رو کرد و گفت:«پروردگارا...تو فرموده بودی که اگر کسی به تو روی آوَرَد و تو را دوست بدارد، در تمام مسیر زندگی در کنارش خواهی بود و او را محافظت خواهی کرد. پس چرا در مشکل ترین لحظات زندگی ام فقط جای پای یک نفر وجود دارد، چرا مرا در لحطاتی که به تو سخت نیاز داشتم، تنها گذاشتی؟
خداوند لبخندی زد و گفت:«بنده ی عزیزم من تو را دوستت دارم و هرگزتو را تنها نگذاشته ام.
زمان هایی که در رنج و سختی بودی، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کنی!
پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، امیر ، niloofar joon ، ململ جوجو ، ارمين2012 ، parmidaa ، pedig ، پری خانم
#17
شاگرد زيرك و استاد!
استاد دانشگاه با اين سوال شاگردانش را به يك چالش ذهني کشاند: آيا خدا هر چيزي که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردي با قاطعيت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسيد: "آيا خدا همه چيز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چيز را خلق کرد, پس او شيطان را نيز خلق کرد. چون شيطان نيز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمايانگر صفات ماست, خدا نيز شيطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخي نداد. استاد با رضايت از خودش خيال کرد بار ديگر توانست ثابت کند که عقيده به مذهب افسانه و خرافه اي بيش نيست.

شاگرد ديگري دستش را بلند کرد و گفت: "استاد ميتوانم از شما سوالي بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ايستاد و پرسيد: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "اين چه سوالي است البته که وجود دارد. آيا تا کنون حسش نکرده اي؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خنديدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فيزيک چيزي که ما از آن به سرما ياد مي کنيم در حقيقت نبودن گرماست. هر موجود يا شي را ميتوان مطالعه و آزمايش کرد وقتيکه انرژي داشته باشد يا آنرا انتقال دهد. و گرما چيزي است که باعث ميشود بدن يا هر شي انرژي را انتقال دهد يا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در اين درجه بدون حيات و بازده ميشوند. سرما وجود ندارد. اين کلمه را بشر براي اينکه از نبودن گرما توصيفي داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاريکي وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کرديد آقا! تاريکي هم وجود ندارد. تاريکي در حقيقت نبودن نور است. نور چيزي است که ميتوان آنرا مطالعه و آزمايش کرد. اما تاريکي را نميتوان. در واقع با استفاده از قانون نيوتن ميتوان نور را به رنگهاي مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمي توانيد تاريکي را اندازه بگيريد. يک پرتو بسيار کوچک نور دنيايي از تاريکي را مي شکند و آنرا روشن مي سازد. شما چطور مي توانيد تعيين کنيد که يک فضاي به خصوص چه ميزان تاريکي دارد؟ تنها کاري که مي کنيد اين است که ميزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگيريد. درست است؟ تاريکي واژه اي است که بشر براي توصيف زماني که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسيد: "آقا، شيطان وجود دارد؟"

زياد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز مي بينيم. او هر روز در مثال هايي از رفتارهاي غير انساني بشر به همنوع خود ديده ميشود. او در جنايتها و خشونت هاي بي شماري که در سراسر دنيا اتفاق مي افتد وجود دارد. اينها نمايانگر هيچ چيزي به جز شيطان نيست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شيطان وجود ندارد آقا. يا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شيطان را به سادگي ميتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاريکي و سرما. کلمه اي که بشر خلق کرد تا توصيفي از نبود خدا داشته باشد. خدا شيطان را خلق نکرد. شيطان نتيجه آن چيزي است که وقتي بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبيند. مثل سرما که وقتي اثري از گرما نيست خود به خود مي آيد و تاريکي که در نبود نور مي آيد.

نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چيزي نبود جز ، آلبرت انيشتن !!!!
با تشكر \mo@mmad
 ڪاش یادمان بماند۰ ۰
 باشڪستن دلـ❤️ـ دیگران                ماخوشبخت ترنمےشویم !!!
 ڪاش بدانیم۰ ۰ ۰                             اگردلیل اشڪ ڪسے شویم 
دیگربا اوطرف نیستیم با خداے او طرفیم۰ ۰
پاسخ
 سپاس شده توسط مسعود ، SABER ، امیر ، niloofar joon ، ارمين2012 ، parmidaa ، pedig ، matadorrr ، پری خانم
#18
زن باهوش و قورباغه
روزي خانمي در حال بازي گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و ديد که يک قورباغه در تله گير کرده است.

قورباغه به او گفت : اگر مرا از اين تله آزاد کني سه آرزوي تو را برآورده مي کنم .

زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم” ولي من يادم رفت بگويم شرايطي براي آرزوهايت هست؛ هر آرزويي داشته باشي شوهرت ?? برابر آن را ميگيرد.

زن گفت : اشکال ندارد! زن براي اولين آرزويش ميخواست که زيباترين زن دنيا شود!

قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستيد با اين آرزو شوهر شما نيز جذابترين مرد دنيا مي شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد؟

زن جواب داد : اشکالي ندارد من زيباترين زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه ميکند!

بنابراين اجي مجي ……. و او زيباترين زن جهان شد!

براي آرزوي دوم خود، زن ميخواست که ثروتمندترين زن جهان باشد!

قورباغه گفت : اين طوري شوهرت ثروتمندترين مرد جهان خواهد شد و او ?? برابر از تو ثروتمندتر مي شود.

زن گفت اشکالي ندارد! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است …

بنابراين اجي مجي ……. و او ثروتمندترين زن جهان شد!

سپس قورباغه از آرزوي سوم زن سوال کرد و او جواب داد :

من دوست دارم که يک سکته قلبي خفيف بگيرم و شوهرم…!!!

نتيجه داستان :
زنان زرنگ هستند بنابراين با آنها در نيفتيد !

قابل توجه خانمها :
همين جا توقف کنيد و همچنان حس خوبي داشته باشيد !!!
.
.
.
.
.
.

قابل توجه آقايان :
مرد سکته قلبي، ?? برابر خفيف تر از زن خود را گرفت !

نتيجه داستان :
نکته : اگر شما زن هستيد و همچنان در حال خواندن هستيد فقط اين را ميرساند که زن ها هيچ وقت حرف آدم را گوش نمي دهند.
پاسخ
 سپاس شده توسط mo@mmad ، امیر ، ململ جوجو ، ارمين2012 ، parmidaa ، pedig ، پری خانم
#19
این جا هم کارش گرفته ها
پاسخ
 سپاس شده توسط امیر ، ارمين2012
#20
يك انگليسي ؛ يك آمريكايي و يك يارو مردند و همگي رفتند جهنم


فرد انگليسي گفت: دلم براي انگليس تنگ شده
مي خواهم با انگلستان تماس بگيرم و ببنيم بعضي افراد آنجا چه كار مي كنند...
تماس گرفت و به مدت 5دقيقه صحبت كرد...
سپس گفت:
خب، شيطان چقدر بايد براي تماسم بپردازم؟؟؟
شيطان 5 ميليون دلار خواست..
5 ميليون دلار !!!!!!!
انگليسي چك كشيد و برگشت روي صندلي اش نشست


فرد آمريكايي خيلي حسود بود و شروع كرد به جيغ و فرياد كه من هم مي خواهم با امريكا تماس بگيرم و از اوضاع اونجا با خبر شوم..
او تماس گرفت!!
و به مدت 10 دقيقه صحبت كرد.سپس گفت: خب شيطان، چقدر بايد بابت تماسم پرداخت كنم؟
شيطان 10 ميليون دلار خواست...
10 ميليون دلار!!!! امريكايي چك چكشيد و برگشت بر روي صندلي اش نشست...



و اما يارو خيلي خيلي حسود بود.او شروع كرد به جيغ و فرياد كه من هم مي خواهم با كشورم تماس بگيرم و از اوضاع آنجا باخبر بشوم

او با كشورش تماس گرفت و به مدت 12ساعت صحبت كرد
سپس گفت: خب شيطان، چقدر بايد براي تماسم پرداخت كنم؟
شيطان گفت:
1دلار......
فقط 1دلار؟!!!!
شيطان گفت بله خب...
از جهنم به جهنم داخليه !!!!

پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، امیر ، ارمين2012 ، parmidaa ، pedig ، matadorrr


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان