21-04-2013، 16:14
(آخرین ویرایش در این ارسال: 24-05-2013، 20:12، توسط ashkyakhee.)
مشتم را محکم روی میز کوبیدم ، این بار به جای میز تنم لرزید، آخ...
گمان کردم که ورقم قصد کرده برگردد ، ورقم سبک بود، با نسیمی برگشت به رویش
بی خوابی شب های من و بسته ی اگزازپام و کابووس و کابووس و طاووس ...
بیدار می شوم روی مبل می نشینم ، سیگارم را گوشه ی لبم میذارم، با شعله ی کبریتی که با آن احساس گرمی می کنم، سیگارم را روشن می کنم،
کبریتم را با حرکت دستم خاموش می کنم ، سیگارم را دوباره بر گوشه لبم میذارم و اولین کام بعد از روشن کردنش را به درونم می کشم
و با بازدم بعدی، هوفففففففف هوفف...
رفیق من و شب های من، گرما بخش تنهایی من ، هم دم بی کلک! یار قسم خورده ک با خنده ی من تبسمی می کند ، با اندوه من گریه! سیگارم سیگارم
وقت وقت من و کمل است!
نفس ، نفس غم است ، دلم ریش ریش شده، می سوزد، آه ه ... ، که این آه یک روز تو را می گیرد.
نگاهم ، نگاه بی تفاوتی به دنیا و به دورو ورم ، به اینکه باید زندگی کنم با دلی غمگین
به آدم های عاشق نگاه می کنم! به تماشاگر نماها نگاه می کنم ، به آنکه گفت یار من است اما نبود نگاه می کنم!
به فتنه هایی که آدم ها را جدا میکند فکر میکنم، دلم برای خودم تنگ می شود !
احساسم، احساسی نادیده، باورنشده ، مشتی، احساسش اما زیر پوستی...
نگاه زیبا به اندازه یه پک، که اندازه همین یه پک را هم ندانند.
وجودم ، وجودی منتظر، منتظر حقیقت، عدالت ، برگشت ، دیدار،
که هر روز آبپاشیش می کنم!
دلم خسته از نارفاقتی ها،
دلم تنگ برای بوی او و صدایش
دلم شکسته از دنیا و دنیایی بودن
چه کنم که چیزی در دلم جایش خالی است که هارمونی لحظه هایم را دلتنگ ساخته،
آخرین کام سیگارم را با قدرت گرفتم! گونه هام جم شد!
من از دیار بهمنی، او از زمان شصت و سه سالگی
حیف انسانم و می دانم تا همیشه تنها هستم،
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن به امروز؟
من ولی در کار جان شستن از غبار فردا هستم ، صفحه ای کاغذ بر می دارم و با مداد نامه هایم
می نویسم،
من آن دستی که رفت ز دست شما هستم
همه و همه می خندند،
من به چشمانم می گویم:
زندگی را می بینی ؟
زندگی رویا نیست.
بگذار
این چنین باشم تا هستم!
گمان کردم که ورقم قصد کرده برگردد ، ورقم سبک بود، با نسیمی برگشت به رویش
بی خوابی شب های من و بسته ی اگزازپام و کابووس و کابووس و طاووس ...
بیدار می شوم روی مبل می نشینم ، سیگارم را گوشه ی لبم میذارم، با شعله ی کبریتی که با آن احساس گرمی می کنم، سیگارم را روشن می کنم،
کبریتم را با حرکت دستم خاموش می کنم ، سیگارم را دوباره بر گوشه لبم میذارم و اولین کام بعد از روشن کردنش را به درونم می کشم
و با بازدم بعدی، هوفففففففف هوفف...
رفیق من و شب های من، گرما بخش تنهایی من ، هم دم بی کلک! یار قسم خورده ک با خنده ی من تبسمی می کند ، با اندوه من گریه! سیگارم سیگارم
وقت وقت من و کمل است!
نفس ، نفس غم است ، دلم ریش ریش شده، می سوزد، آه ه ... ، که این آه یک روز تو را می گیرد.
نگاهم ، نگاه بی تفاوتی به دنیا و به دورو ورم ، به اینکه باید زندگی کنم با دلی غمگین
به آدم های عاشق نگاه می کنم! به تماشاگر نماها نگاه می کنم ، به آنکه گفت یار من است اما نبود نگاه می کنم!
به فتنه هایی که آدم ها را جدا میکند فکر میکنم، دلم برای خودم تنگ می شود !
احساسم، احساسی نادیده، باورنشده ، مشتی، احساسش اما زیر پوستی...
نگاه زیبا به اندازه یه پک، که اندازه همین یه پک را هم ندانند.
وجودم ، وجودی منتظر، منتظر حقیقت، عدالت ، برگشت ، دیدار،
که هر روز آبپاشیش می کنم!
دلم خسته از نارفاقتی ها،
دلم تنگ برای بوی او و صدایش
دلم شکسته از دنیا و دنیایی بودن
چه کنم که چیزی در دلم جایش خالی است که هارمونی لحظه هایم را دلتنگ ساخته،
آخرین کام سیگارم را با قدرت گرفتم! گونه هام جم شد!
من از دیار بهمنی، او از زمان شصت و سه سالگی
حیف انسانم و می دانم تا همیشه تنها هستم،
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن به امروز؟
من ولی در کار جان شستن از غبار فردا هستم ، صفحه ای کاغذ بر می دارم و با مداد نامه هایم
می نویسم،
من آن دستی که رفت ز دست شما هستم
همه و همه می خندند،
من به چشمانم می گویم:
زندگی را می بینی ؟
زندگی رویا نیست.
بگذار
این چنین باشم تا هستم!
در پایان اگه لایق دونستین و از مطلب خوشتون اومد لطفا سپاس و نظر یادتون نره