18-04-2013، 15:59
سه ساعت به بچه میخوای یه چیز یاد بدی ،یاد نمیگیره كره اسب !
حالا کافیه با اعصاب داغون بهش یه فحش بدي، جوري یاد میگیره كه
نمیشه اون فحش رو با شونصد ماده ضدعفونى از مغزش پاک كرد !
به رابطه ي دو تا چشم دقت کردي ؟؟ با هم باز ميشن - با هم بسته ميشن - با هم ميخندن - با هم گريه ميکنن - با هم ميچرخن . جالب اينجاس که هيچکدوم هم اون يکي رو نميبينه . دوستي يعني اين !!!! حالا دقت کردي اين دو تا چشم فقط زماني که يه دختر جلوشون ظاهر ميشه يکيشون بسته ميشه و اون يکي باز ميمونه (چشمک) . نتيجه گيري اخلاقي : دختر حتي بهترين و محکم ترين روابط دوستي رو بهم ميزنه
به مامانم گفتم تولدمه امشب
گفت برو خونه رو تمیز کن امشب بگم خاله ات اینا بیان
میگم مامان!!
من امروز بدنیا اومدمـــــااااااااااااااااااااا
رفته زیر لحاف میگه منم امروز زائیدمت خستم :| !!
شل کن عمو درد نداره
.
.
.
.
... .
.
.
.
.
...تلخ ترین دروغ در دوران تزریقات کودکی
غضنفر: من فکر میکنم پشهام!
دکتر: من دندونپزشکم؛مطب روانپزشک رو به روی ماست.
غضنفر: میدونم؛ الان اونجا بودم
دکتر: پس چرا اومدی اینجا؟
غضنفر: مهتابیتون روشن بود !!)
با داییم رفته بودم موبايل بخریم
داییم به فروشنده ميگه: به نظر شما كدوم رنگو بخريم ؟
فروشنده: والا اين به سليقه ي شخصيتون بر ميگرده من نميتونم نظري بدم
داییم: حالا شمااااا اگه بودي كدومو ميخريدي؟
فروشنده: چي بگم والا.!!! شما بايد بپسندين سليقه ها متفاوته
داییم: سليقه ي شما كدومو ميپسنده؟
فروشنده: والا من اگر بودم نقره اي رو ميخريدم
داییم: پس اگر زحمتي نيست اون مشكي رو به ما بده!
فروشنده با تعجب گف...
ت ...چرااا مشكي؟!!!!
داییم: اون نقره ايه حتمااااا مشكلي داره كه اصرار داري به مااا بندازيش.
من :|
فروشنده :|
دایی;))))))
استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: عروسی
استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟
شاگرد: داماد
استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: زن میگیرم
استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟
شاگرد: عروس میارم
استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟
شاگرد : نوه!
اعتراف میکنم چند سال پیش با دوستم که خیلی باکلاس و با شخصیت بود رفتم رستوران. اون از جلو با آسانسور رفت گفت تو هم بیا. من رفتم دستمو شستم و بعد دکمه ی آسانسورو زدم و رفتم بالا. طبقه ی دوم که رسید دیدم آسانسور وایساده اما درش وا نمیشه. بعد دیدم دوستم از پشت در هی داره صدام می زنه و میگه زیتا زیتا. من که از ناراحتی داشتم می مردم داد زدم به خدا در وا نمی شه. برقا رفته و همون موقع با استیل ...
کودنی شروع کردم با دستام مثلاً لای آسانسورو وا کردن. یه دفعه دیدم صدای خنده میاد. بعد دوستم زد پشتم گفت زیتااااااااا. پشتم بود!!!!! در هم پشت سرم باز شده بود و من احمق نفهمیده بودم.
از این آسانسورا بود که در ورود یه طرف بود و در خروج پشتت!
از خجالت مردم اون روز مخصوصاً وقتی استیل خودمو مجسم می کردم که داشتم زور می زدم درو با دست!!! وا کنم و اون از پشتم داشته میدیده!
حتما نظراتتونو برام بذارین
حالا کافیه با اعصاب داغون بهش یه فحش بدي، جوري یاد میگیره كه
نمیشه اون فحش رو با شونصد ماده ضدعفونى از مغزش پاک كرد !
به رابطه ي دو تا چشم دقت کردي ؟؟ با هم باز ميشن - با هم بسته ميشن - با هم ميخندن - با هم گريه ميکنن - با هم ميچرخن . جالب اينجاس که هيچکدوم هم اون يکي رو نميبينه . دوستي يعني اين !!!! حالا دقت کردي اين دو تا چشم فقط زماني که يه دختر جلوشون ظاهر ميشه يکيشون بسته ميشه و اون يکي باز ميمونه (چشمک) . نتيجه گيري اخلاقي : دختر حتي بهترين و محکم ترين روابط دوستي رو بهم ميزنه
به مامانم گفتم تولدمه امشب
گفت برو خونه رو تمیز کن امشب بگم خاله ات اینا بیان
میگم مامان!!
من امروز بدنیا اومدمـــــااااااااااااااااااااا
رفته زیر لحاف میگه منم امروز زائیدمت خستم :| !!
شل کن عمو درد نداره
.
.
.
.
... .
.
.
.
.
...تلخ ترین دروغ در دوران تزریقات کودکی
غضنفر: من فکر میکنم پشهام!
دکتر: من دندونپزشکم؛مطب روانپزشک رو به روی ماست.
غضنفر: میدونم؛ الان اونجا بودم
دکتر: پس چرا اومدی اینجا؟
غضنفر: مهتابیتون روشن بود !!)
با داییم رفته بودم موبايل بخریم
داییم به فروشنده ميگه: به نظر شما كدوم رنگو بخريم ؟
فروشنده: والا اين به سليقه ي شخصيتون بر ميگرده من نميتونم نظري بدم
داییم: حالا شمااااا اگه بودي كدومو ميخريدي؟
فروشنده: چي بگم والا.!!! شما بايد بپسندين سليقه ها متفاوته
داییم: سليقه ي شما كدومو ميپسنده؟
فروشنده: والا من اگر بودم نقره اي رو ميخريدم
داییم: پس اگر زحمتي نيست اون مشكي رو به ما بده!
فروشنده با تعجب گف...
ت ...چرااا مشكي؟!!!!
داییم: اون نقره ايه حتمااااا مشكلي داره كه اصرار داري به مااا بندازيش.
من :|
فروشنده :|
دایی;))))))
استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: عروسی
استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟
شاگرد: داماد
استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: زن میگیرم
استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟
شاگرد: عروس میارم
استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟
شاگرد : نوه!
اعتراف میکنم چند سال پیش با دوستم که خیلی باکلاس و با شخصیت بود رفتم رستوران. اون از جلو با آسانسور رفت گفت تو هم بیا. من رفتم دستمو شستم و بعد دکمه ی آسانسورو زدم و رفتم بالا. طبقه ی دوم که رسید دیدم آسانسور وایساده اما درش وا نمیشه. بعد دیدم دوستم از پشت در هی داره صدام می زنه و میگه زیتا زیتا. من که از ناراحتی داشتم می مردم داد زدم به خدا در وا نمی شه. برقا رفته و همون موقع با استیل ...
کودنی شروع کردم با دستام مثلاً لای آسانسورو وا کردن. یه دفعه دیدم صدای خنده میاد. بعد دوستم زد پشتم گفت زیتااااااااا. پشتم بود!!!!! در هم پشت سرم باز شده بود و من احمق نفهمیده بودم.
از این آسانسورا بود که در ورود یه طرف بود و در خروج پشتت!
از خجالت مردم اون روز مخصوصاً وقتی استیل خودمو مجسم می کردم که داشتم زور می زدم درو با دست!!! وا کنم و اون از پشتم داشته میدیده!
حتما نظراتتونو برام بذارین