13-04-2013، 13:37
رفتي؟ با خاطراتت؟ با محبتهاي دلت؟ با چشمان خيس؟
رفتي اما خيلي زود رفتي. بدون خداحافظي، بدون يک کلام حرف ناگفته.
مي دانستم مي روي اما نه به اين زودي.
خاطراتت تا ابد در قلبم نگه خواهم داشت مطمئن باش.
خاطره هايي که با هم بوديم مثل ليلي و مجنون.
خاطره هايي که با هم درد و دل مي کرديم مثل عاشق و معشوق.
تمام خاطرات با هم بودنمان در قلبت از ياد بردي؟
افسوس که گذشت…هرچه خاطره خوب بود گذشت.
تنها خاطره هاي تلخ از با هم بودنمان برجا مانده است.
با رفتنت همه چيز سوخت…خاطره، محبت، عشق. ديگر اميدي به زندگي نيست. آروزهايم همه تبديل به رويا و يک خواب بيدارنشدني شدند.
رفتي بدون يادگاري. بدون خداحافظي. بدون يک کلام حرف عاشقي.
مثل يک پرستو رفتي، پرستويي که يک لحظه سفر ميکند، سفر به شهر خوشبختي ميکند. مي دانم خوشبختي و رنگش را در لحظه هايي که با هم بوديم نديدي! حالا سفر کن به همان شهر خوشبختي ها .
من هم در همين شهر غريب و بي محبت خواهم ماند.
خوشبختي را در چهره ات مي بينم. اما چهره من ديگر رنگ خوشبختي را نخواهد ديد و قلب من به غصه و درد عادت خواهد کرد.
رفتي اما خيلي زود رفتي. بدون خداحافظي، بدون يک کلام حرف ناگفته.
مي دانستم مي روي اما نه به اين زودي.
خاطراتت تا ابد در قلبم نگه خواهم داشت مطمئن باش.
خاطره هايي که با هم بوديم مثل ليلي و مجنون.
خاطره هايي که با هم درد و دل مي کرديم مثل عاشق و معشوق.
تمام خاطرات با هم بودنمان در قلبت از ياد بردي؟
افسوس که گذشت…هرچه خاطره خوب بود گذشت.
تنها خاطره هاي تلخ از با هم بودنمان برجا مانده است.
با رفتنت همه چيز سوخت…خاطره، محبت، عشق. ديگر اميدي به زندگي نيست. آروزهايم همه تبديل به رويا و يک خواب بيدارنشدني شدند.
رفتي بدون يادگاري. بدون خداحافظي. بدون يک کلام حرف عاشقي.
مثل يک پرستو رفتي، پرستويي که يک لحظه سفر ميکند، سفر به شهر خوشبختي ميکند. مي دانم خوشبختي و رنگش را در لحظه هايي که با هم بوديم نديدي! حالا سفر کن به همان شهر خوشبختي ها .
من هم در همين شهر غريب و بي محبت خواهم ماند.
خوشبختي را در چهره ات مي بينم. اما چهره من ديگر رنگ خوشبختي را نخواهد ديد و قلب من به غصه و درد عادت خواهد کرد.