بیایید خاطرات خنده دار و یا فانتزی هایی که داریمو به نمایش بگذاریم.
باشه خودم شروع میکنم:
یه روز با خانواده زدیم شمال ولی بارون شروع کرد باریدن حالا ما وسط جنگل تک و تنها بدون چتر موندیم.
روز بعد بارون قطع شد رفیم تو دریاچه یه آبی به بدن بزنیم وقتی برگشتیم شب بود.آقا چشمت روز بد نبینه که تا رسیدیم بالا تپه یهو سر خوردیم!!دیگه هیچی تا لب
دریاچه همین جوری قیژژ سر خوردیم!
یکی از فانتزیام اینه که دکتر بشم(بگو ایشالا)بعد تو یه جمع عمومی یکی سکته کنه(خدانکنه)بعد بگم برید کنار من دکترم و بعد از یه معاینه ی کوچولو آمبولانس بیاد
و بپرسه کی جون این مریضو نجات داد؟همه به من اشاره کنن.بعد خانواده ی مریض ازم تشکر کنن و منم رومو برگردونم تو افق محو بشم!
حالا نوبت شماعه.لطفا این موضوع رو نبندین.
باشه خودم شروع میکنم:
یه روز با خانواده زدیم شمال ولی بارون شروع کرد باریدن حالا ما وسط جنگل تک و تنها بدون چتر موندیم.
روز بعد بارون قطع شد رفیم تو دریاچه یه آبی به بدن بزنیم وقتی برگشتیم شب بود.آقا چشمت روز بد نبینه که تا رسیدیم بالا تپه یهو سر خوردیم!!دیگه هیچی تا لب
دریاچه همین جوری قیژژ سر خوردیم!
یکی از فانتزیام اینه که دکتر بشم(بگو ایشالا)بعد تو یه جمع عمومی یکی سکته کنه(خدانکنه)بعد بگم برید کنار من دکترم و بعد از یه معاینه ی کوچولو آمبولانس بیاد
و بپرسه کی جون این مریضو نجات داد؟همه به من اشاره کنن.بعد خانواده ی مریض ازم تشکر کنن و منم رومو برگردونم تو افق محو بشم!
حالا نوبت شماعه.لطفا این موضوع رو نبندین.