امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ثروتمند بی پول ...

#1
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده

بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزيدند.

پسرک پرسيد: «ببخشين خانم! کاغذ باطله دارين» کاغذ باطله نداشتم و وضع

مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکي کنم.

مى‌خواستم يک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن

ها افتاد که توى دمپايى‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: «بيايين تو يه فنجون شيرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل

آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهاي شان را گرم کنند. بعد يک فنجان

شيرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زير

چشمى ديدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه

کرد. بعد پرسيد: «ببخشين خانم! شما پولدارين؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل

هايمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتياط روى

نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى‌اش به هم مى خوره.»

آن ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به

صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار در عمرم به رنگ آن‌ها

دقت کردم. بعد سيب زمينى ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زمينى،

آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، يک شغل خوب و دائمى، همه اين ها به

هم مى آمدند.

صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن

کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپايى را از کنار بخارى، پاک

نکردم. مى خواهم هميشه آن ها را همان جا نگه دارم که هيچ وقت يادم نرود چه

آدم ثروتمندى هستم....cryingcrying
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان ثروتمند بی پول ... 1
پاسخ
 سپاس شده توسط *nadia*horan* ، LOVE KING ، Guard ، هیوا1 ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ
آگهی
#2
چه جالب بود ممنونم
ولي بيچاره دختر پسره
پاسخ
#3
خیلی قشنگ بود ممنونSmile
پاسخ
#4
Sadعالی بازم بزار از این جور چیزا
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ
#5
ممنون
دیـگـــر نه اشـکـــهایم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
داستان ثروتمند بی پول ... 1
 
قلب (دی) ماهی ها یه طرفس اگه از قلبش بیرون افتادی دیگه راهی واسه برگشت نیست!
پاسخ
#6
خواهش میکنم...SmileBlush
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان ثروتمند بی پول ... 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان