25-03-2013، 21:31
سعدی شیرازی؛ شاعری است در عرصه اجمال و راز؟ یا نویسندهای نوآور و خلاق كه سودای معرفتش از كویی به كویی و از شهری به شهری میكشاند؟ یا عاشقی كه درد دوری و دیدار یار غزلخوانش میكند؟ یا سیاحی كه آرزومند دیدار آثار بدیع جهان است؟
باری! سعدی زندگی را در سایه نام دوست محو كرده است.
سعدی تخلص و شهرت «ابوعبدالله مشرف به مصلح» یا «مشرف الدین بن مصلح الدین»، مشهور به «شیخ سعدی» یا «شیخ شیراز» و یا «شیخ» و همچنین معروف به «افصح المتكلمین» است.
درباره نام و نام پدر شاعر و همچنین تاریخ تولد سعدی اختلاف بسیار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجری قمری احتمال دادهاند و درباره تاریخ درگذشتش هم سالهای 690 تا 695 را نوشتهاند.
سعدی در شیراز پای به دایره هستی نهاد. هنوز كودكی بیش نبود كه پدرش درگذشت. آن چه مسلم است این كه اغلب افراد خانواده وی اهل علم و دین و دانش بودند. سعدی پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تكمیل دانش خود پرداخت.
از محضر ابوالفرج بن الجوزی و همچنین شهاب الدین عمر سهروردی استفادهها سپس به حجاز و شام رفت و زیارت حج به جا آورد. در شهر شام به وعظ و سیاحت و عبادت پرداخت. در روزگار سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد به شیراز بازگشت و در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید و به نام «اتابك» و پسرش سعد بن ابوبكر كرد.
پس از زوال حكومت سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شیراز، با آن كه مورد احترام و تكریم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گزید و در زاویهای به خلوت و ریاضت مشغول شد.
آثار سعدی بسیارند و اغلب در مجموعهای كه كلیات دیوان سعدی نامیده میشود؛ به چاپ رسیده است. بوستان، گلستان و دیوان غزلیات و قصاید از معروفترین آنها به شمار میروند.
سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالك سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه میكرد. از پادشاهان حكایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا میگذراند.
سفاكی و سخاوتمندان را نیك میشناخت و گاه عطایشان را به لقایشان میبخشید. با عاشقان و پهلوانان و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان به جبر و اختیار همنشین میشدو خامی روزگار جوانی را به تجربه سفرههای مكرر به پختگی دوران پیری پیوند میزد.
سفرهای سعدی تنها جستجوی تنوع، طلب دانش و آگاهی از رسوم و فرهنگهای مختلف نبود؛ بلكه هر سفر تجربهای معنوی نیز به شمار میآمد.
سنت تصوف اسلامی همواره مبتنی بر سیر و سلوك عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالك، مسافری است كه باید در هر دو وادی، سیری درخور استعداد داشته باشد؛ یعنی سفری در درون و سفری در بیرون.
وارد شدن سعدی به حلقه شیخ شهاب الدین عمر سهروردی خود گواه این مدعاست.
رهآورد این سفرها برای شاعر، علاوه بر تجارت معنوی و دنیوی، انبوهی از روایات، قصهها و مشاهدات بود كه ریشه در واقعیت زندگی داشت؛ چنان كه هر حكایت گلستان، پنجرهای رو به زندگی میگشاید و گویی هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمایش به شیوهای یقینی بیان میشود. گویی، هر حكایت پیش از آن كه وابسته به دنیای تخیل و نظر باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است.
شاید یكی از مهمترین عوامل دلنشینی پندها و اندرزهای سعدی در میان عوام و خواص، وجه عینی بودن آنهاست. اگر چه لحن كلام و نحوه بیان هنرمندانه آنها نیز سهمی عمده در ماندگاری این نوع از آثارش دارد.
از سویی، بنا بر روایت خود سعدی، خلق آثار جاودانی همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بیانگر این نكته است كه این شاعر بزرگ از چه مایه دانایی، توانایی، تجارب اجتماعی و عرفانی و ادبی برخوردار بوده است.
باری، آثار سعدی علاوه بر آن كه عصاره و چكیده اندیشهها و تأملات عرفانی و ا جتماعی و تربیتی وی است، آیینه خصایل و خلق و خوی و منش ملتی كهنسال است و از همین رو هیچ وقت شكوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.
شعر سعدی، شعر استحكام و ظرافت و استواری و زیبایی است. زبان فاخر سعدی هیچ گاه كمال خود را به رخ مخاطبانش نمیكشد. همچون سالاری بلند منزلت، در عین كمال و برتری متواضع و خاشع است و به همین دلیل دل هر صاحبدلی را میرباید و در گوشه خاطر هر كسی، جایی برای خویش باز میكند.
شعرش به دیدار اول، ساده و صمیمی و بیتكلف جلوه میكند؛ روان و زلال است و بیهیچ تمهید و مقدمهای، برقراری ارتباط با دیگران را جستجو میكند.
فخر نمیفروشد و تكبر نمیورزد. دست دوستی و ارادت به سویمان دراز میكند و سلام میدهد...
اما چون پرده احساس را به كنار میزنیم و از سر عقل و تأمل در اشعارش ـ كه عاطفه محضند!ـ درنگ میكنیم، درمییابیم كه شفافیت عنصر زبان در شعر او سهل و ساده امكان وجود نیافته است؛ بلكه صیقل مداوم شعر، كوشش بیوقفه در عرصه زبان، و استفاده از تمام عناصر كه تعالی شعر را دامن میزنند، به آثار او چنین سلامت و روانی سحرآفرین بخشیده است.
توفیق سعدی و اكسیر شعر او در این دقیقه نهفته است؛ یعنی در تلفیق صنایع لفظی و بیانی با حال و احساس درونی در طبیعیترین حالت ممكن. سعدی مبدع و آغازگر این راه نیست، بلكه از استادان و كاملان چنین سبكی در شعر است.
پیش از وی، غزل فارسی در كوره تلاش شاعرانی همچون فرخی، سنایی، خاقانی، انوری و عطار گداخته بود، اما سعدی آن را چنان آبدیده و صیقلی كرد كه نه پیش از وی قرینه و مشابهی برایش میتوان یافت و نه بعد از وی، كسی گامی بیشتر و پیشتر نهاد.
ویژگیهای سبكی زبان شعر سعدی و هر شاعر دیگری را تنها با تأمل و تفكر در اشعارش میتوان كشف كرد، آموخت و به كار برد. آثار هنری بر اساس فرمول و اصولی ثابت و مشخص پدید نمیآیند تا هنگام نیاز به آثار جدید بتوان به آنها رجوع كرد.
با این همه، برخی از ویژگیها به خاطر تكرار مكرر در آثار هنرمند ما را به بعضی از خصوصیات مشترك آن آثار و به تبع آن به نوع برخورد و بهرهگیریهای هنرمند از آن عناصر رهنمون میشوند. با توجه به چنین پیش زمینهای، معدودی از ویژگیهای سبكی شعر سعدی چنینند:
1 ـ ساختار نحوی جملات در ابیات به صحیحترین شكل ممكن است. عنصر وزن و موسیقی، منجر به نقص یا پیش و پس شدن حاد دستوری در جملات نمیشود و سعدی به ظریفترین و طبیعیترین حالت ممكن در لحن و زبان، با وجود تنگنای وزن، از عهده این مهم برآید.
دیوان غزلیات سعدی را به تفال باز میكنیم:
ای كه گفتی هیچ مشكل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست
نوك مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصه دل مینویسد حاجت گفتار نیست
در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان كه خاك كوی تو باشم
به وقت صبح قیامت، كه سر ز خاك برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
2 ـ ایجاز و یا پیراستن شعر از كلمات زاید و اضافی و دوری از عبارت پردازیهای بیهودهای كه نه تنها نقش خاصی در ساختار كلی شعر ندارند، بلكه باعث پریشانی در روابط كلمات با یكدیگر و نهایتاً جملات میشوند و به نحو چشمگیری از زیبایی كلام میكاهند، در شعر و كلام سعدی نقش ویژهای دارد.
ساختار شعر سعدی كم كردن یا افزودن كلمهای را خارج از قاعده و بیتوجه به بافت كلی كلام برنمیتابد. از سویی این ایجاز كه در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراقهای ظریف تخیلی و تغزلی میشود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار میكند:
گفتم آهن دلی كنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
به دلت كز دلت به در نكنم
سختتر زین مخواه سوگندی
ریش فرهاد بهترك میبود
گر نه شیرین نمك پراكندی
كاشكی خاك بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افكندی...
ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبك نیست، بلكه پرمایه و گرانبار از اندیشه و درد است. بیفایده نیست اگر حكایتی را از «گلستان» نیز نقل كنیم و به عیان ببینیم كه خداوند سخن چه مایه از معنی را در چه مقدار از سخن میگنجاند:
حكایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی كه خدا را فراموش میكنم.»
حكایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حكیمی گفت: «تو را كه خانه نئین است، بازی نه این است.»
3 ـ سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبك و زبان اشعارش سود میجوید. وی اغلب از اوزان عروضی جویباری مدد میگیرد؛ اوزانی كه لطافت موسیقیایی در آنها بر ضربی بودن آن میچربد.
علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره میبرد كه هر كدام به نوعی موسیقی كلام او را افزایش میدهند، عواملی همچون انواع جناس، همحروفیهای آشكار و پنهان، واج آرایی، تكرار كلمات، تكیههای مناسب، موازنههای هماهنگ لفظی در ابیات و لف و نشرهای مرتب و ...
همان طور كه پیشتر یادآور شدیم، استفاده از این عناصر به گونهای هنرمندانه و زیركانه صورت میگیرد كه شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن كه متوجه صنایع به كار رفته در شعر او شود، مسحور زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها میشود.
در غزلی كه آوردهایم، سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقیزای زبان برده است، بیآن كه سخنش رنگ تكلف و تصنع به خود بگیرد. تكرارهای هنرمندانه كلمات، همحروفیها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تغزلی همچون شكری هستند كه در این شعر و اشعار دیگر او به صورت شربتی گوارا درمیآیند تا ما جز شیرینی كلام، چیز دیگر ننوشیم:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به كه طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نكنی حكم از آن تست
بازآ كه روی در قدمانت بگستریم
ما را سری است با تو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم
گفتی ز خاك بیشتر نه كه از خاك كمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بوالعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
از دشمنان شكایت برند به دوستان
چون دوست دشمن است شكایت كجا بریم؟
4 ـ طنز و ظرافت جایگاه ویژهای در ساختار سبكی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفكر این شاعر بزرگ برمیگردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.
سعدی به یاری لحن طنز، عبوسی و خشكی را از كلام خویش پس میزند و شور و حركت را بدان بازمیگرداند. با همین طنز، تیغ كلامش را تیز و برنده و اثرگذار میكند. طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در كنار مرهم. سالها بعد، لسانالغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در زبان شعر خود استفادهها برد:
با محتسب شهر بگویید كه زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز كه جام است
كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوی
به نقد اگر نكشد عشقم، این سخن بكشد
یارا! بهشت، صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است
آن است آدمی كه درو حسن سیرتی
یا لطف صورتی است، دگر حشو عالم است
این حكایات را نیز از گلستان سعدی برمیچینیم، به امید بوییدن رایحه طنز و ظرافت از آنها: حكایت: یكی از صاحبدلان، زورآزمایی را دید برآمده و كف بر دماغ انداخته. گفت:«این چه حالت است؟» گفتند: «فلان، دشنام دادش». گفت: «این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد؟»
حكایت: یكی از ملوك بیانصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها كدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یك نفس خلق را نیازاری.»
سعدی به روایت آثارش، گاه ناصحی دردمند است كه كجراهان ظلمت اندیش را به راستی و درستی میخواند و گاه منتقدی اجتماعی است كه به انتقاد از زمانه بدكنش میپردازد. اگر به ناگزیر مداح شاهان روزگار بوده، تا آن جا كه توانسته به حق سخن گفته و همواره مستبدان لاقید را به تفكر در مرگ و عدل و انصاف ترغیب كرده است. غم زمانه، غم دائمی و مشغله ذهنی سعدی بوده است:
غم زمانه خورم یا فراق یار كشم
به طاقتی كه ندارم كدام بار كشم
سعدی كه سودای اصلاح و تربیت دارد، با تكیه بر زبان طنز، ریاكاران نیرنگباز و زاهدان دو رو و گندم نمایان جو فروش را رسوا میكند و بر مالاندوزان حریص و تنگ چشم و بخیل طعنه میزند.
لاف زنان و مدعیان ناپارسا را به سخره میگیرد و به اقتضای جوهر هنرمندی و قلندری خود به اندازهای كه بشاید، در گفتن حقایق و تاختن به علل مصایب، جسور و گستاخ و دلاور است. همان قدر كه در بیان انتقاد به كار و كیا و منش ملوك بیانصاف جرأت میورزد، درویشی و قناعت و آزردگی و پارسایی را میستاید و با جماعت بیریایی درویشان كه دلی جز برای حق ندارند، هم رأی و هم عقیده میشوند.
با تظاهر و ریا نسبتی ندارد و آن را كفر مضاعف میداند. با قشریانی كه از دین جز پوست و ظاهر آن را ندیدهاند و نمیفهمند، همان قدر در نزاع است كه با اهل تساهل و آسان گیر در امر دین.
تعبد قشریان را كودكانه و سادهانگارانه مییابد و تساهل مدعیان را در امر شریعت از سر تنبلی و بیایمانی و در گریز از تعهد عملی دین.
زبان سعدی در انتقاد، زبانی گزیده و گزنده است. با این همه، از نزاع و صلح همواره صلح را برمیگزیند و پند پیران پارسا را خاطرنشان میكند كه فاسدان را باید به صلاح و نیكرفتاری با آنان خجل كرد.
عشق سعدی، نفس پرستی نیست، بلكه او در گریز از شیطان اماره به عشق رو میكند؛ عشقی كه او را از مایی و منی و به قول عارفان از «انانیت» «نحنانیت» برمیكشد و رستن و رهایی را برای وی به ارمغان میآورد.
در افق سعدی: هر كسی را نتوان گفت كه صاحبنظر است، عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است. عاشق پاكباز تعالی را در عشق میجوید و همین بهانه برایش كافی است تا جان و تن را به تمامی فدای مهر نگاه معشوق كند.
در این معامله، عاشق نه به فكر سود و زیان خویش كه در سودای رضایت یار است:
حرام باد بر آن كس نشست با معشوق
كه از سر همه برخاستن نمییارد
شاعر، شور دیدار دارد و هر موجودی در منظر او جلوهای از وجود حقیقت عالم است. شاعر، تاب فراق ندارد، پس به تماشای هر جلوهای از آن جمال، ازخود به در میشود و هر مشاهدهای او را از جهانی به جهانی دیگر سیر میدهد:
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی از این جهان به جهانی دگر شدم
كثرت مخلوقات اگر به چشم وحدت بین دیده آید، نه تنها حایل دیدار نیست، بلكه جلوهزار ناپیدا كران است و عارف عاشق از همین روی خرسند و خرم است و دم به دم در تماشایی تازه سلوك میكند؛ چرا كه هستی موجودات را در حقیقت هستی، یعنی وجود حضرت حق مستحیل میبیند:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سیمای معشوق در غزل سعدی در هالهای از نورانیت و روحانیت محصور است.
اگر چه یار گاهی به صورت ملموس و در دسترس و در صورت تعینات عالم جسمانی ظاهر میشود، اما در حقیقت شاهد سعدی به صورتی مثالی در غزلهای وی ظاهر میشود و گاه پیوند با معشوق ازلی و ابدی:
دمادم حوریان از خلد رضوان میفرستندت
كه ای حوری انسانی، دمی در باغ رضوان آی
دریچهای ز بهشتش به روی بگشایی
كه بامداد پگاهش تو روی بنمایی
سعدی از آن تنگ چشمانی نیست كه فقط ناظر میوه باشد، بلكه وی به بوستان نظر دارد و همواره برای تفسیر جزء، به كل میاندیشد. او عاشق زیباییها و نیكوییهاست و در این عشق بیش از آن كه حظ نفسانی و مورد نظر وی باشد، طالب لذات روحانی است:
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون گزیدن نیست
گفت سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست
باری، سرود سعدی، سرود مهر و مهربانی و محبت و یگانگی و یكرنگی است.
باری! سعدی زندگی را در سایه نام دوست محو كرده است.
سعدی تخلص و شهرت «ابوعبدالله مشرف به مصلح» یا «مشرف الدین بن مصلح الدین»، مشهور به «شیخ سعدی» یا «شیخ شیراز» و یا «شیخ» و همچنین معروف به «افصح المتكلمین» است.
درباره نام و نام پدر شاعر و همچنین تاریخ تولد سعدی اختلاف بسیار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجری قمری احتمال دادهاند و درباره تاریخ درگذشتش هم سالهای 690 تا 695 را نوشتهاند.
سعدی در شیراز پای به دایره هستی نهاد. هنوز كودكی بیش نبود كه پدرش درگذشت. آن چه مسلم است این كه اغلب افراد خانواده وی اهل علم و دین و دانش بودند. سعدی پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تكمیل دانش خود پرداخت.
از محضر ابوالفرج بن الجوزی و همچنین شهاب الدین عمر سهروردی استفادهها سپس به حجاز و شام رفت و زیارت حج به جا آورد. در شهر شام به وعظ و سیاحت و عبادت پرداخت. در روزگار سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد به شیراز بازگشت و در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید و به نام «اتابك» و پسرش سعد بن ابوبكر كرد.
پس از زوال حكومت سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شیراز، با آن كه مورد احترام و تكریم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گزید و در زاویهای به خلوت و ریاضت مشغول شد.
آثار سعدی بسیارند و اغلب در مجموعهای كه كلیات دیوان سعدی نامیده میشود؛ به چاپ رسیده است. بوستان، گلستان و دیوان غزلیات و قصاید از معروفترین آنها به شمار میروند.
سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالك سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه میكرد. از پادشاهان حكایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا میگذراند.
سفاكی و سخاوتمندان را نیك میشناخت و گاه عطایشان را به لقایشان میبخشید. با عاشقان و پهلوانان و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان به جبر و اختیار همنشین میشدو خامی روزگار جوانی را به تجربه سفرههای مكرر به پختگی دوران پیری پیوند میزد.
سفرهای سعدی تنها جستجوی تنوع، طلب دانش و آگاهی از رسوم و فرهنگهای مختلف نبود؛ بلكه هر سفر تجربهای معنوی نیز به شمار میآمد.
سنت تصوف اسلامی همواره مبتنی بر سیر و سلوك عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالك، مسافری است كه باید در هر دو وادی، سیری درخور استعداد داشته باشد؛ یعنی سفری در درون و سفری در بیرون.
وارد شدن سعدی به حلقه شیخ شهاب الدین عمر سهروردی خود گواه این مدعاست.
رهآورد این سفرها برای شاعر، علاوه بر تجارت معنوی و دنیوی، انبوهی از روایات، قصهها و مشاهدات بود كه ریشه در واقعیت زندگی داشت؛ چنان كه هر حكایت گلستان، پنجرهای رو به زندگی میگشاید و گویی هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمایش به شیوهای یقینی بیان میشود. گویی، هر حكایت پیش از آن كه وابسته به دنیای تخیل و نظر باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است.
شاید یكی از مهمترین عوامل دلنشینی پندها و اندرزهای سعدی در میان عوام و خواص، وجه عینی بودن آنهاست. اگر چه لحن كلام و نحوه بیان هنرمندانه آنها نیز سهمی عمده در ماندگاری این نوع از آثارش دارد.
از سویی، بنا بر روایت خود سعدی، خلق آثار جاودانی همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بیانگر این نكته است كه این شاعر بزرگ از چه مایه دانایی، توانایی، تجارب اجتماعی و عرفانی و ادبی برخوردار بوده است.
باری، آثار سعدی علاوه بر آن كه عصاره و چكیده اندیشهها و تأملات عرفانی و ا جتماعی و تربیتی وی است، آیینه خصایل و خلق و خوی و منش ملتی كهنسال است و از همین رو هیچ وقت شكوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.
شعر سعدی، شعر استحكام و ظرافت و استواری و زیبایی است. زبان فاخر سعدی هیچ گاه كمال خود را به رخ مخاطبانش نمیكشد. همچون سالاری بلند منزلت، در عین كمال و برتری متواضع و خاشع است و به همین دلیل دل هر صاحبدلی را میرباید و در گوشه خاطر هر كسی، جایی برای خویش باز میكند.
شعرش به دیدار اول، ساده و صمیمی و بیتكلف جلوه میكند؛ روان و زلال است و بیهیچ تمهید و مقدمهای، برقراری ارتباط با دیگران را جستجو میكند.
فخر نمیفروشد و تكبر نمیورزد. دست دوستی و ارادت به سویمان دراز میكند و سلام میدهد...
اما چون پرده احساس را به كنار میزنیم و از سر عقل و تأمل در اشعارش ـ كه عاطفه محضند!ـ درنگ میكنیم، درمییابیم كه شفافیت عنصر زبان در شعر او سهل و ساده امكان وجود نیافته است؛ بلكه صیقل مداوم شعر، كوشش بیوقفه در عرصه زبان، و استفاده از تمام عناصر كه تعالی شعر را دامن میزنند، به آثار او چنین سلامت و روانی سحرآفرین بخشیده است.
توفیق سعدی و اكسیر شعر او در این دقیقه نهفته است؛ یعنی در تلفیق صنایع لفظی و بیانی با حال و احساس درونی در طبیعیترین حالت ممكن. سعدی مبدع و آغازگر این راه نیست، بلكه از استادان و كاملان چنین سبكی در شعر است.
پیش از وی، غزل فارسی در كوره تلاش شاعرانی همچون فرخی، سنایی، خاقانی، انوری و عطار گداخته بود، اما سعدی آن را چنان آبدیده و صیقلی كرد كه نه پیش از وی قرینه و مشابهی برایش میتوان یافت و نه بعد از وی، كسی گامی بیشتر و پیشتر نهاد.
ویژگیهای سبكی زبان شعر سعدی و هر شاعر دیگری را تنها با تأمل و تفكر در اشعارش میتوان كشف كرد، آموخت و به كار برد. آثار هنری بر اساس فرمول و اصولی ثابت و مشخص پدید نمیآیند تا هنگام نیاز به آثار جدید بتوان به آنها رجوع كرد.
با این همه، برخی از ویژگیها به خاطر تكرار مكرر در آثار هنرمند ما را به بعضی از خصوصیات مشترك آن آثار و به تبع آن به نوع برخورد و بهرهگیریهای هنرمند از آن عناصر رهنمون میشوند. با توجه به چنین پیش زمینهای، معدودی از ویژگیهای سبكی شعر سعدی چنینند:
1 ـ ساختار نحوی جملات در ابیات به صحیحترین شكل ممكن است. عنصر وزن و موسیقی، منجر به نقص یا پیش و پس شدن حاد دستوری در جملات نمیشود و سعدی به ظریفترین و طبیعیترین حالت ممكن در لحن و زبان، با وجود تنگنای وزن، از عهده این مهم برآید.
دیوان غزلیات سعدی را به تفال باز میكنیم:
ای كه گفتی هیچ مشكل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست
نوك مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصه دل مینویسد حاجت گفتار نیست
در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان كه خاك كوی تو باشم
به وقت صبح قیامت، كه سر ز خاك برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
2 ـ ایجاز و یا پیراستن شعر از كلمات زاید و اضافی و دوری از عبارت پردازیهای بیهودهای كه نه تنها نقش خاصی در ساختار كلی شعر ندارند، بلكه باعث پریشانی در روابط كلمات با یكدیگر و نهایتاً جملات میشوند و به نحو چشمگیری از زیبایی كلام میكاهند، در شعر و كلام سعدی نقش ویژهای دارد.
ساختار شعر سعدی كم كردن یا افزودن كلمهای را خارج از قاعده و بیتوجه به بافت كلی كلام برنمیتابد. از سویی این ایجاز كه در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراقهای ظریف تخیلی و تغزلی میشود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار میكند:
گفتم آهن دلی كنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
به دلت كز دلت به در نكنم
سختتر زین مخواه سوگندی
ریش فرهاد بهترك میبود
گر نه شیرین نمك پراكندی
كاشكی خاك بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افكندی...
ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبك نیست، بلكه پرمایه و گرانبار از اندیشه و درد است. بیفایده نیست اگر حكایتی را از «گلستان» نیز نقل كنیم و به عیان ببینیم كه خداوند سخن چه مایه از معنی را در چه مقدار از سخن میگنجاند:
حكایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی كه خدا را فراموش میكنم.»
حكایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حكیمی گفت: «تو را كه خانه نئین است، بازی نه این است.»
3 ـ سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبك و زبان اشعارش سود میجوید. وی اغلب از اوزان عروضی جویباری مدد میگیرد؛ اوزانی كه لطافت موسیقیایی در آنها بر ضربی بودن آن میچربد.
علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره میبرد كه هر كدام به نوعی موسیقی كلام او را افزایش میدهند، عواملی همچون انواع جناس، همحروفیهای آشكار و پنهان، واج آرایی، تكرار كلمات، تكیههای مناسب، موازنههای هماهنگ لفظی در ابیات و لف و نشرهای مرتب و ...
همان طور كه پیشتر یادآور شدیم، استفاده از این عناصر به گونهای هنرمندانه و زیركانه صورت میگیرد كه شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن كه متوجه صنایع به كار رفته در شعر او شود، مسحور زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها میشود.
در غزلی كه آوردهایم، سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقیزای زبان برده است، بیآن كه سخنش رنگ تكلف و تصنع به خود بگیرد. تكرارهای هنرمندانه كلمات، همحروفیها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تغزلی همچون شكری هستند كه در این شعر و اشعار دیگر او به صورت شربتی گوارا درمیآیند تا ما جز شیرینی كلام، چیز دیگر ننوشیم:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به كه طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نكنی حكم از آن تست
بازآ كه روی در قدمانت بگستریم
ما را سری است با تو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم
گفتی ز خاك بیشتر نه كه از خاك كمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بوالعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
از دشمنان شكایت برند به دوستان
چون دوست دشمن است شكایت كجا بریم؟
4 ـ طنز و ظرافت جایگاه ویژهای در ساختار سبكی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفكر این شاعر بزرگ برمیگردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.
سعدی به یاری لحن طنز، عبوسی و خشكی را از كلام خویش پس میزند و شور و حركت را بدان بازمیگرداند. با همین طنز، تیغ كلامش را تیز و برنده و اثرگذار میكند. طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در كنار مرهم. سالها بعد، لسانالغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در زبان شعر خود استفادهها برد:
با محتسب شهر بگویید كه زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز كه جام است
كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوی
به نقد اگر نكشد عشقم، این سخن بكشد
یارا! بهشت، صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است
آن است آدمی كه درو حسن سیرتی
یا لطف صورتی است، دگر حشو عالم است
این حكایات را نیز از گلستان سعدی برمیچینیم، به امید بوییدن رایحه طنز و ظرافت از آنها: حكایت: یكی از صاحبدلان، زورآزمایی را دید برآمده و كف بر دماغ انداخته. گفت:«این چه حالت است؟» گفتند: «فلان، دشنام دادش». گفت: «این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد؟»
حكایت: یكی از ملوك بیانصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها كدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یك نفس خلق را نیازاری.»
سعدی به روایت آثارش، گاه ناصحی دردمند است كه كجراهان ظلمت اندیش را به راستی و درستی میخواند و گاه منتقدی اجتماعی است كه به انتقاد از زمانه بدكنش میپردازد. اگر به ناگزیر مداح شاهان روزگار بوده، تا آن جا كه توانسته به حق سخن گفته و همواره مستبدان لاقید را به تفكر در مرگ و عدل و انصاف ترغیب كرده است. غم زمانه، غم دائمی و مشغله ذهنی سعدی بوده است:
غم زمانه خورم یا فراق یار كشم
به طاقتی كه ندارم كدام بار كشم
سعدی كه سودای اصلاح و تربیت دارد، با تكیه بر زبان طنز، ریاكاران نیرنگباز و زاهدان دو رو و گندم نمایان جو فروش را رسوا میكند و بر مالاندوزان حریص و تنگ چشم و بخیل طعنه میزند.
لاف زنان و مدعیان ناپارسا را به سخره میگیرد و به اقتضای جوهر هنرمندی و قلندری خود به اندازهای كه بشاید، در گفتن حقایق و تاختن به علل مصایب، جسور و گستاخ و دلاور است. همان قدر كه در بیان انتقاد به كار و كیا و منش ملوك بیانصاف جرأت میورزد، درویشی و قناعت و آزردگی و پارسایی را میستاید و با جماعت بیریایی درویشان كه دلی جز برای حق ندارند، هم رأی و هم عقیده میشوند.
با تظاهر و ریا نسبتی ندارد و آن را كفر مضاعف میداند. با قشریانی كه از دین جز پوست و ظاهر آن را ندیدهاند و نمیفهمند، همان قدر در نزاع است كه با اهل تساهل و آسان گیر در امر دین.
تعبد قشریان را كودكانه و سادهانگارانه مییابد و تساهل مدعیان را در امر شریعت از سر تنبلی و بیایمانی و در گریز از تعهد عملی دین.
زبان سعدی در انتقاد، زبانی گزیده و گزنده است. با این همه، از نزاع و صلح همواره صلح را برمیگزیند و پند پیران پارسا را خاطرنشان میكند كه فاسدان را باید به صلاح و نیكرفتاری با آنان خجل كرد.
عشق سعدی، نفس پرستی نیست، بلكه او در گریز از شیطان اماره به عشق رو میكند؛ عشقی كه او را از مایی و منی و به قول عارفان از «انانیت» «نحنانیت» برمیكشد و رستن و رهایی را برای وی به ارمغان میآورد.
در افق سعدی: هر كسی را نتوان گفت كه صاحبنظر است، عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است. عاشق پاكباز تعالی را در عشق میجوید و همین بهانه برایش كافی است تا جان و تن را به تمامی فدای مهر نگاه معشوق كند.
در این معامله، عاشق نه به فكر سود و زیان خویش كه در سودای رضایت یار است:
حرام باد بر آن كس نشست با معشوق
كه از سر همه برخاستن نمییارد
شاعر، شور دیدار دارد و هر موجودی در منظر او جلوهای از وجود حقیقت عالم است. شاعر، تاب فراق ندارد، پس به تماشای هر جلوهای از آن جمال، ازخود به در میشود و هر مشاهدهای او را از جهانی به جهانی دیگر سیر میدهد:
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی از این جهان به جهانی دگر شدم
كثرت مخلوقات اگر به چشم وحدت بین دیده آید، نه تنها حایل دیدار نیست، بلكه جلوهزار ناپیدا كران است و عارف عاشق از همین روی خرسند و خرم است و دم به دم در تماشایی تازه سلوك میكند؛ چرا كه هستی موجودات را در حقیقت هستی، یعنی وجود حضرت حق مستحیل میبیند:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سیمای معشوق در غزل سعدی در هالهای از نورانیت و روحانیت محصور است.
اگر چه یار گاهی به صورت ملموس و در دسترس و در صورت تعینات عالم جسمانی ظاهر میشود، اما در حقیقت شاهد سعدی به صورتی مثالی در غزلهای وی ظاهر میشود و گاه پیوند با معشوق ازلی و ابدی:
دمادم حوریان از خلد رضوان میفرستندت
كه ای حوری انسانی، دمی در باغ رضوان آی
دریچهای ز بهشتش به روی بگشایی
كه بامداد پگاهش تو روی بنمایی
سعدی از آن تنگ چشمانی نیست كه فقط ناظر میوه باشد، بلكه وی به بوستان نظر دارد و همواره برای تفسیر جزء، به كل میاندیشد. او عاشق زیباییها و نیكوییهاست و در این عشق بیش از آن كه حظ نفسانی و مورد نظر وی باشد، طالب لذات روحانی است:
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون گزیدن نیست
گفت سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست
باری، سرود سعدی، سرود مهر و مهربانی و محبت و یگانگی و یكرنگی است.