ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
چیزی میدونی از حالم ؟؟
حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟
چی داری میگی تو گوشم؟اینکه ترکم نمی کنی!
دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رو لبت
همونجوری بسوزونت که من می سوختم تو تبت
تو این ترانه هم می خوام اشکم و فریاد بزنم
می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم
حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد
برگشتی هی به من میگی اون روزا رو یادت بیاد!
اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات
هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشمات
اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها
تا خود صبح عاشق کشی، کشتن من تو لحظه ها
اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات
لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات
اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟
می دونی از وقتی رفتی شکسته شد پر و بالم؟
می دونی غم چه رنگیه؟ به اون سیاهی چشات
به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات
حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی
خسته شدم از عاشقی، خدا خودت خوب میدونی
من و ببر از رو زمین می خوام عزیز تو بشم
خدا جونم یه کاری کن که دیگه از خواب پا نشم ...
ارسالها: 1,576
موضوعها: 289
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 2864
سپاس شده 14960 بار در 3443 ارسال
حالت من: هیچ کدام
21-01-2012، 7:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 21-01-2012، 8:45، توسط ~SoLTaN~.)
مداد سفید ...
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
به جز مداد سفید...
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
یک شب که مداد رنگی ها...
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...
مداد سفید تا صبح کار کرد...
ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای او خالی بود...
جای او با هیچ رنگی پر نشد...
بغض خاطره ...
رو تمام قصه ها خط سیاه کشید و رفت
اشکای عاشقیمو تنگ غروب ندیدو رفت
گفت دیگه ترانه هام همه واسش تکرارین
تو جواب خوبیام بلند بلند خندید و رفت
دلخوشیم اون شده بود تو رویاهای هر شبم
دلمو مثل طلا یواشکی دزدیدو رفت
شعریادگارمو گذاشت کنار پنجره
رنگ حسرت و غمو رو نقاشیم پاشیدو رفت
توی دفترم نوشت عاشقی حرفه این روزاس
در خونه رو بازم پشت سرش کوبیدو رفت
ندونست که عاشقی سادگی و راستی میخواد
واسه همیشه از عاشقی دس کشید و رفت
این دفعه رفت تا ابد تا بغض پوچ خاطره
صدای گریه هامو پشت سرش نشنید ورفت
دوسه روزی مهمون من بود توی این بی کسیا
مث قاصدک بازم نیومده پریدورفت ...
حس مبهم ...
به من نزدیکی ودوری/ یه حس مبهمی دارم
تو این خلوت وتنهای/ سکوت پر غمی دارم
تورو هر لحظه کم دارم / کبیسه س بی تو امسالم
تو که بی من سفر کردی / خوشی رفته از احوالم
تو رو می بینمو نیستی / چه دنیای بدی دارم
همه دنیام به هم ریخته/ شبا با گریه بی دارم
شدم درگیر اون چشمات/ یه دیونه یه زنجیری
چه بی رحمانه رفتی و/ سراغ از من نمی گیری
تبی دارم که هیچ قرصی/اونو پایین نمیاره
می خوام آروم بشم اما/خیال تو نمی ذاره
نرو با من بمون ای تو / دلیل بغض هر لحظه
که تنها با تو خوبم من / صدات آرامش محضه
چشام از این که تو نیستی / از این تنهایی ترسیده
دلم از این که تو نیستی / دوچارشک وتردیده
تو که حوای من هستی / بذار پای تو آدم شم
تو که شیرین شیرینی / بذار فرهاد عالم شم ...
دلم تنگ است ...
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی
تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل
درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی ...
شب جدایی ...
شبی غمگین شبی بارونی وسرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیداراو ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من گفت تنهایی وغربت است
ببین با غربتش با ما چه ها کرد
تمام هستی ام بودو ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیاصدا کرد ...
توبه ...
توبه می کنم که دیگه از تو چیزی ننویسم
می چکه باز روی دفتر،اشک درد خودنویسم
نمیشه،بی تو نمیشه،حتی یک ثانیه بودن
بی تو باید تا ته خط مرثیه از تو سرودن
بی تو بغض گریه هارو میشه تو آینه خوندش
میشه دفترای شعروبی حضور تو سوزندش
با تو هیچ حرفی ندارم،آی توی که توی قابی
این همه از تو نوشتم نیومد از تو جوابی
خنده تلخ تو عکست نمیذاره که بمیری
اون میخواد تا ته دنیا همه هستیمو بگیری
یا برو واسه همیشه از قاب رو دیوار
یا بیا از روی دوشم این همه غصه رو بردار
توبه می کنم که دیگه جز تو چیزی ننویسم
میگه برگرد با تمنا ،اشک درد شعر خیسم ...
ارسالها: 8
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 13
سپاس شده 74 بار در 14 ارسال
حالت من: هیچ کدام
[/size][size=medium]شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
*روی خدا همیشه به ماست فقط کافیه ما رو به خدا بشیم*
ارسالها: 137
موضوعها: 107
تاریخ عضویت: Aug 2011
سپاس ها 147
سپاس شده 1398 بار در 158 ارسال
حالت من: هیچ کدام
خدا ـــــــــ جون ـــــــمیشه ــــــتو ـــــامشب ــــــمنو ــــــ تو ـــــــبغل ــــــبگیری؟
بگی ــــــــآروم ـــــــــــتوی ــــــگوشم ــــــــــــدیگه ــــــــــــوقتشه ـــــــــبمیری؟
خدا ــــــــ جون ـــــــمیگن ـــــــتو ـــــــــخوبی ـــــــــ مثل ـــــــــمادرا ــــــــمیمونی
اگه ــــــ راست ـــــمیگن ـــــببینم ـــــعشق ــــــــمن ـــــــکجاست؟ــــــــ میدونی
خدا ــــــــجون ـــــــــمیشه ــــــیه ــــــــ کاری ــــــ بکنی ـــــــبه ــــــخاطر ـــــمن؟
من ــــــ میخوام ـــــــکه ـــــــــزود ــــــ بمیرم ــــــــ آخه ــــسخته ـــــزنده ـــــموندن
من ـــــــــــ که ــــــــ تقصیری ـــــــ نداشتم ــــــ پس ـــــــچرا ـــــگذاشته ـــــــرفته؟
خدا ــــــــــــ جون ــــــــ تو ــــــ تنها ــــــهستی ــــــ میدونی ــــــتنهایی ــــــــسخته
زنده ــــــــ موندن ــــــــیا ـــــــــمردن ــــــمن ـــــــ واسه ــــــ اون ـــــفرقی ـــــــنداره
اون ـــــــــ میخواد ـــــــ که ــــــــمن ـــــــ نباشم ـــــباشه ــــــــاشکالی ـــــــــنداره
خدا ــــــــجون ـــــــــمیخوام ــــــــبمیرم ــــــــتا ــــــــ بشم ـــــــــراحته ـــــــــــراحت
اما ــــــــ عمر ـــــ اون ــــ زیاد ــــــشه... ـــــــ حتی ـــــــــواسه ی ـــــــیه ــــــــساعت
ارسالها: 435
موضوعها: 54
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 5404
سپاس شده 2820 بار در 908 ارسال
حالت من: هیچ کدام
22-02-2012، 20:34
(آخرین ویرایش در این ارسال: 22-02-2012، 22:20، توسط sanaz_jojo.)
نگاه یعنی:
همه چیز را دیدن
مثلا" داخل تنه درخت
بوی بهار را دیدن!!!
نگاه یعنی:
نا دیده ها را تماشا کن
و دیدنی ها را حاشا کن
شاعر با نگاه زنده است
وگرنه شعر های او باعث خنده است
شعر ناب از کجا میاید
از تفکر.اعتقاد یا دیدگاه؟
نه.تمام این چیز ها باید تبدیل شوند به نگاه
نگاه یعنی به دنیا امدن دوباره
وکشف دوباره جهان
از سنگ گرفته تا ستاره
نمونه ای از تبدیل تفکر و اعتقاد به نگاه ناب شاعرانه:
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه.مهرم نور
دشت سجاده من
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسه سرو
من نمازم را با "تکبیره الاحرام"علف می خوانم
با "قدقامت" موج
سهراب
ارسالها: 435
موضوعها: 54
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 5404
سپاس شده 2820 بار در 908 ارسال
حالت من: هیچ کدام
23-02-2012، 1:16
(آخرین ویرایش در این ارسال: 23-02-2012، 1:20، توسط sanaz_jojo.)
*باز باران بی ترانه
گریه هایم عاشقانه
می خورد بر سقف قلبم
یاد ایام تو داشتن
می زند سیلی به صورت
باورت شاید نباشد
مرده است قلبم ز دستت
فکر آنکه با تو بودم
با تو بودم شاد بودم
توی دشت آن نگاهت
گم شدن در خاطراتت
****************************
یادت هست؟
*دل من تنها بود.
دل من هرزه نبود.
دل من عادت داشت...
كه بماند یك جا.
به كجا؟ معلوم است!
به در خانه تو.
دل من عادت داشت.
كه بماند آنجا.
پشت یك پرده تور...
كه تو هر روز آن را به كناری بزنی.
دل من ساكن دیوار و دری.
كه تو هر روز از آن می گذری...
دل من ساكن دستان تو بود.
دل من گوشه یك باغچه بود.
كه تو هر روز به آن می نگری.
دل من را دیدی؟
ساکن قلب تو بود..
یادت هست؟
ارسالها: 435
موضوعها: 54
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 5404
سپاس شده 2820 بار در 908 ارسال
حالت من: هیچ کدام
23-02-2012، 14:49
عشق تو پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب...
بزرگ میشود همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم را نوک میزند...
چگونه آمد؟
پرندهی سبز کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال را نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند.
عشق تو کودکیست با موی طلایی
که هر آنچه شکستنی را میشکند،
باران که گرفت به دیدار من میآید،
بر رشتههای اعصابام راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم.
عشق تو کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند و او بیدار میماند...
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم...
*
عشق تو یکه و تنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات، محبوب من!
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم.
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست
ناگفتنی... تعبیرناکردنی...
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند؟
*
تمام آنچه دانستهام همین است:
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد...
منبع: vazna.com
ارسالها: 435
موضوعها: 54
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 5404
سپاس شده 2820 بار در 908 ارسال
حالت من: هیچ کدام
28-02-2012، 16:00
باز هم برای تو می نویسم
تا بدانی یاد تو در لحظه لحظه ی من جاری ست
باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم
و در لحظه ی با تو بودن گم می شوم
و در آن لحظه ی رویایی
در دریای بی پایان چشمانت غرق می شوم
تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم
تا خود را بیابم و از زندان لحظه های بی تو بودن رها شوم
و بتوانم به رویای با تو بودن برسم
و چه رویای شیرینی ست رویای با تو بودن
رویایی که دستان مرا به دستان گرم تو می رساند
آنگاه من در دریای وجود تو ذوب می شوم
در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز ست
در این رویای دلنشین
تنها دل های ما هستند که با هم نجوا می کنند
گویی از پیوند دست های ما
روح ما هم به هم پیوند خورده
و چه زیباست رویای با تو بودن
کاش زمان نگذرد
کاش عقربه های ساعت دیگر به جلو نروند
این لحظه ی زیبا را از من نگیر ای ساعت بی وفا
لحظه ای که عشق را با تمام وجود حس میکنم
لحظه ای که با تمام وجود می فهمم عشق یک افسانه نیست
کاش این لحظه برای همیشه باقی بماند
و یک ثانیه نیز جلو نرود
می ترسم با گذشت زمان این عشق خیالی باشد
می ترسم از من سرد شوی
و این لحظه تکرار نشدنی باشد
می ترسم چشمهایم را باز کنم و ببینم که اینها همه یک خواب باشد
انگار که خواب نیستم
اشکهایی که در چشمانم حلقه زده ست را می بینم
اشک شوق به تو وعشقت
لبخندی از ته دل به عشق بودنت می زنم
کاش زمان نگذرد کاش این لحظه بایستد
ای روزگار دیگر نچرخ
بگذار لحظه ای با عشق شاد باشم
نه اینکه در خیال عاشق باشم و یا در خواب باشم
بگذارعشق را با تمام وجود حس کنم
بگذار دور از تنهایی خوشبخت باشم
بگذار خوشبختی را بعد از مدت ها بچشم
بگذار عشق ما پایانش به وصال بینجامد
بگذار این عشق به حقیقت برسد
بگذار این رویا رویایی باشد دست یافتنی
بگذار این عشق اولین و آخرین عشقم باشد
بگذار این عشق همیشگی باشد
بگذار من و او ما شویم
ای روزگار
من عشقم را دوست می دارم
و تا بینهایت زندگیم همیشه عاشقش هستم وخواهم بود
ای روزگار
من چشمانم را می بندم و او را در کنار بسترم حس می کنم
عطر او امشب فضای اتاقم را پر کرده
و من مست مست از استشمام عطر او وعشق پاکش
شمارش معکوس را آغاز می کنم
تا تو او را برای همیشه و تا ابد
مرغ عشق خانه ی دلم کنی
تا او برای همیشه های زندگی من در کنارم باشد
***دوستت دارم و عاشقانه می پرستمت عشق آسمانی من***
ارسالها: 115
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Feb 2012
سپاس ها 169
سپاس شده 353 بار در 130 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سـرد اسـت و مـن تـنهايـم “
چـه جمـلـه اي !
پــــُر از کـليـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـاي ِ گـرمي نـشستـه اي و مي خـوانـي :
” ســرد اسـت “…
يـخ نمـي کنـي …
حـس نـمي کنـي …
کـه مـن بـراي ِ نـوشتـن ِ هميـن دو کلمـه
چـه سرمايـي را گـذرانـدم