06-01-2013، 11:16
یه شبی هم میاد
منم به جای بالش سَرَمُ رو یه چیز گرمُ نرمتر میزارم
منم به جای بالش سَرَمُ رو یه چیز گرمُ نرمتر میزارم
|
♥...:: بغــــــــــض قلــــــــــــم ::...♥ (نسخه ی 2) |
||||||||||||||
06-01-2013، 11:16
یه شبی هم میاد
منم به جای بالش سَرَمُ رو یه چیز گرمُ نرمتر میزارم
06-01-2013، 11:16
پیاز که خــُرد می کنی، حداقل واسش اشک می ریزی.
. . . از یه دونه پیاز هم کمتر بودم . . . . . . خــُردم کردی و خندیدی ...
06-01-2013، 11:26
خسته ام از لبخند اجباری
خسته ام از حرفای تکراری خسته از خواب فراموشی زندگی با وهم بیداری ....
06-01-2013، 11:33
کـاش وَقـتهـ ـایِ تــَنهـ ـایی
یــِکی از تو سایـه مـ ـی اومَد و مـِثلِ پــِسَرخالــه میگــُفـت نــ ـون بـــِگیرَم نـَـ ـفت بـــِگیرَم دِلــِ ـت گــِـرِفتِه مَنــَـ ـــم مــیگــُــفتــَم اره بَعد فــَقــَط مینــِشَست کِنارَم و سکوت میکــَرد مَنــَ ــم مِثلِ کــُـــلاه قِرمِزی سَرَمو میزاشتـــَ ـــم رو زانوش
06-01-2013، 11:39
اگر كسيـــــ نيست كه در کنار من قدم بزند و با منــــ درد دل كند ،
اي باران تو بيا بر من ببار تا خيســ خيســـ شوم ، خيس تر از پرنده ايــــ تنها كه بر رويــــ بام خانهــــ دلتنگيــ ـــ ها نشسته است و خستهـــ ــــ استـــ ...
حآلآ حَرفْهآیِمآنْ بِمآنَدْ بَرآیے بَعْدْ
دِلْخُورے هآمآنْ دِلْتَنْگے هآمآنْ وَ تَمآمِ اَشْڪــْهآیے مَنْ فَقَطْ هَمینْ رآ بِگُوْ بآ اُو چِگُونِہ مے گُذَرَدْ ڪــِہ بآ مَـنْ نِمے گُذَشْتْ...؟!
06-01-2013، 11:52
از خدا نخواستم همه دنیا مال من باشه
فقط خواستم اونی که دنیای منه مال هیشکی نباشه!
06-01-2013، 12:43
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم ...
تنهايی رادوست دارم چون نیست بی وفا .. تنهايی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام .. تنهايی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست .. تنهايی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست ... تنهايی رادوست دارم چون در خلوت وتنهايیم در انتظار خواهم .. گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند .. اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم ... ازتنهايی بیزارم .. چون تنهايی یادآور لحظات تلخ بی تو مردنم است . ..
06-01-2013، 12:55
چه خوب
چه بد من آدمِ بیان کردنِ ناراحتیهایم نیستم . دلخور که بشوم ، دلگیر که بشوم ، بغضم که بگیرد ، مینشینم پایِ این كامپيوتر ِ کوفتی ، صدایِ آهنگ را زیاد میکنم و بیخیال فریادِ مامان که کم کن خودت بشنوی ، بیخیال از اینکه چیزی از زبانِ خواننده نمیفهمم ، بیخیالِ اینکه صدایِ تلفن و موبایل و زنگِ در را نمیشنوم ، صدا را زیاد میکنم و زل میزنم به مونیتور . من آدمِ حرف زدن از اتیولوژیِ غمگینیام نیستم . میترسم از بحثِ بیشتر ، از جدل میترسم . از قانع نشدن میترسم . از توجیه ، از حرف ، از حرف ، از حرف .. تهِ تهش چراغ را خاموش میکنم ، میایستم پشتِ پنجره ، خیره به تاریکی ، ناراحتتر ، بغضناکتر ... ![]()
06-01-2013، 12:59
گمان میکردم قانع باشی,
و به شکستن دلم اکتفا کنی! نه اینکه فستیوالی از دروغ به راه بیندازی و در آخر بگویی: "میروم تا اذیت نشوی بهترین من!"
| ||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|