21-12-2012، 22:39
کودکی آماده ی تولد بود.نزد خدا رفت و از او پرسید که شنیدم فردا شما مرا به زمین می فرستید.ولی من خیلی کوچکم و هیچ یاری دهنده ای ندارم،چطور می توانم در دنیا زندگی کنم؟
خداوند پاسخ داد که از میان فرشتگانم یک فرشته را برای تو انتخاب کردم.او منتظر توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
کودک دوباره پرسید که ولی در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای خوشبختی من کافیست.
خداوند پاسخ داد فرشته ات برایت آواز خواهد خواند و هرروز به تو لبخند خواهد زد و تو عشق او را احساس خواهی کرد و خوشحال خواهی بود.
کودک گفت ولی من چطور می توانم با آدم ها صحبت کنم در حالیکه زبان آنها را نمی دانم.
خداوند کودک را نوازش کرد و گفت فرشته ات زیباترین و شیرین ترین کلمات را در گوشت زمزمه خواهد کرد و با صبر و دقت به تو یاد میدهد چطور با دیگران صحبت کنی.
کودک با نگرانی ادامه داد من شنیدم در زمین آدم های بدی زندگی می کنند.چه کسی از من محافظت خواهد کرد
خداوند گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی گفت ولی من همیشه غمگین خواهم بود.
چون دیگر نمی توانم شما را ببینم
خداوند جواب داد که فرشته ات هرروز از من برای تو خواهد گفت و راه بازگشت به سوی من را به تو خواهد آموخت.اگر چه تا ابد من در کنارت خواهم ماند.
در آن لحظات بهشت آرام بود ولی صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک می دانست وقت شروع سفرش است.
او دوباره پرسید که خدای من اگر من باید بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگو.
خداوند دوباره کودک را نوازش کرد و گفت نام فرشته ات اصلا مهم نیست.
می توانی به راحتی او را ♥مادر♥ صدا کنی.....
♡تقدیم به همه ی مامان های دنیا♡
خداوند پاسخ داد که از میان فرشتگانم یک فرشته را برای تو انتخاب کردم.او منتظر توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
کودک دوباره پرسید که ولی در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای خوشبختی من کافیست.
خداوند پاسخ داد فرشته ات برایت آواز خواهد خواند و هرروز به تو لبخند خواهد زد و تو عشق او را احساس خواهی کرد و خوشحال خواهی بود.
کودک گفت ولی من چطور می توانم با آدم ها صحبت کنم در حالیکه زبان آنها را نمی دانم.
خداوند کودک را نوازش کرد و گفت فرشته ات زیباترین و شیرین ترین کلمات را در گوشت زمزمه خواهد کرد و با صبر و دقت به تو یاد میدهد چطور با دیگران صحبت کنی.
کودک با نگرانی ادامه داد من شنیدم در زمین آدم های بدی زندگی می کنند.چه کسی از من محافظت خواهد کرد
خداوند گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی گفت ولی من همیشه غمگین خواهم بود.
چون دیگر نمی توانم شما را ببینم
خداوند جواب داد که فرشته ات هرروز از من برای تو خواهد گفت و راه بازگشت به سوی من را به تو خواهد آموخت.اگر چه تا ابد من در کنارت خواهم ماند.
در آن لحظات بهشت آرام بود ولی صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک می دانست وقت شروع سفرش است.
او دوباره پرسید که خدای من اگر من باید بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگو.
خداوند دوباره کودک را نوازش کرد و گفت نام فرشته ات اصلا مهم نیست.
می توانی به راحتی او را ♥مادر♥ صدا کنی.....
♡تقدیم به همه ی مامان های دنیا♡