22-12-2012، 14:04
اگه من و تو دو تا برگ باشیم هنگام خزان من زود تر از تو میشکنم تا زمانی که می افتی در اغوش بگیرمت.............
|
چه بر ســــ ـر عـشـ ــــــق آمــ ـده |
||||||||||||||
22-12-2012، 14:04
اگه من و تو دو تا برگ باشیم هنگام خزان من زود تر از تو میشکنم تا زمانی که می افتی در اغوش بگیرمت.............
22-12-2012، 14:58
یه وقتایی هست ...
دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد...! روزی می آید که دیگر نه من هستم ... نه این کلمات...! به خدا که دلت میسوزه اون روز ...
22-12-2012، 16:58
پـایـان یک رابطـــه
فقــط پـایـان یک رابطـــه نیست ممکــن است پـایـان خیلـــی از چیــزهــــا باشــــد ، پـایــان دوسـت داشتــــن ! پـایـان خوشبینــــــی ! پــایــان اعتمـــــاد . . .!
22-12-2012، 17:12
خَندھ ام میگیــــرَد
وَقتے پـَـــس از مـُـدَتــــ ها بے خَبرے بے آنکھ سرآغے از این دِل آوآرھ بگیرے میگویے : دِلم بَرایت تنگــــ است .. یا مَرا بــھ بازے گرفتھ اے یآ مَعنے وآژه هایَت را خوب نِمیدآنی دِلتَنگےاتــــ ارزانے خودَتــــ !!
22-12-2012، 17:13
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم گاهی هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است
22-12-2012، 22:00
ايـלּ روزهـا تَلخ مے گذرَב ، בستَمـ مے لـرزَב از تـُوصيفَـش
هـَميـלּ بـَس ڪـِہ : نَفس کشيـבنَمـ در ايـלּ مَرگِــ تـَבريجے مثل خـُودکُشے استــ بــآ تيـــغ کــُنـــב
24-12-2012، 15:20
دلخــــور که میشَـوم , بغـض میــکنم
می آیم پشـت صفحـه ی مانیتــورم کامنـت مینویسـم ُ صورتک میگــذارم صورتکی که میخنـدد و پشتـش قایم میشــوم که فکـــر کنی میخنــدم و بخنـــدی... اشکهایم میـــــــآیند و من مدام با صورتک مجازی ام میخندم ...
24-12-2012، 17:13
دارم با نبودنـَتـــ كنار مے آیـَم
فقط با بودنـَتــ كنارَش كنار نمے آید دلـَمـ
24-12-2012، 17:25
رمـــــــــــــــــــــــــــــــــز عاشـقی ...
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟ تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟ نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟ تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز، که از شرم نبود شادپیغامی، میان کوچهها سرگشته میچرخند؟ نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند چیزی نمیخواهد و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا، تلاوت کرده با تدبیر؟ تو از خورشید پرسیدی، چرا بیمنت و با مهر میتابد؟ تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟ تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟ تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟ تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟ تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟ و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟ تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟ تو آیا هیچ میدانی، اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟ نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است… تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟ جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟! ببینم، با محبت، مهر، زیبایی، تو آیا جمله میسازی؟ نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق! که فردا میرسد پیغام شادی! یک نفر با اسب میآید! و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد! تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟ چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟ نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟ نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟ جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟ ز خود پرسیدهام در تو! که عاشق بودهام آیا!!؟ جوابش را تو هم، البته میدانی سکوت مانده بر لب را تو هم ای من! به گوش بسته میخوانی
24-12-2012، 17:29
اولینــ جامـ باشـد بــ سلامتیــِ منــ ـ ـ ـ
سگـ مستـــ کــ شدیــ ـ ـ ـ خـدا میدانــد جامـِ بعدیــ را بــ سلامتیــِ کدامـ همــ آغوشــ سر میکشیـــ ـ ـ ـ! او مردها را دوستــ نداشتــ و منــ بـــ خاطر او از مردانگی امــ گذشتمــ ...
| ||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|