10-01-2012، 21:28
ماجرای چوپان و رهگذر
این عکس تغییر سایز داده شده است. برای مشاهده در سایز اصلی ( 555×740 ) کلیک کنید.
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یك مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكله ی یك اتومبیل جدید كروكی از میان گرد و غبار جادههای خاكی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل كه یك مرد جوان با لباس Brioni ، كفشهای Gucci ، عینك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم كه دقیقا چند راس گوسفند داری، یكی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش كه به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.
جوان، ماشین خود را در گوشهای پارك كرد و كامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی كه میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال كند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص كرد، یك بانك اطلاعاتی با 60 صفحه ی كاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد كامپیوتر كرد.
بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یك چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالی كه آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور كه قبلا توافق كردیم، میتوانی یكی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم كه چه كاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد
مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا كه نه!
چوپان گفت: تو یك مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو كه این را از كجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: كار ساده ای است. بدون اینكه كسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی كه خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینكه هیچ چیز راجع به كسب و كار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.
این عکس تغییر سایز داده شده است. برای مشاهده در سایز اصلی ( 555×740 ) کلیک کنید.
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یك مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكله ی یك اتومبیل جدید كروكی از میان گرد و غبار جادههای خاكی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل كه یك مرد جوان با لباس Brioni ، كفشهای Gucci ، عینك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم كه دقیقا چند راس گوسفند داری، یكی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش كه به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.
جوان، ماشین خود را در گوشهای پارك كرد و كامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی كه میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال كند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص كرد، یك بانك اطلاعاتی با 60 صفحه ی كاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد كامپیوتر كرد.
بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یك چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالی كه آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور كه قبلا توافق كردیم، میتوانی یكی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم كه چه كاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد
مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا كه نه!
چوپان گفت: تو یك مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو كه این را از كجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: كار ساده ای است. بدون اینكه كسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی كه خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینكه هیچ چیز راجع به كسب و كار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.