30-06-2012، 15:25
صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودم
تا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد
اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...
تا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد
اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...