ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دنیای من بعد از تو نابوده
بس کن برای رفتنت زوده!
باید بفهمی مرد این خونه!
تا پای جونش عاشقت بوده
من بیقراره اما تو خونسردی
انگار نه انگار عاشقم کردی
گریه ام گرفت از بس صدااات کردم
من گریه کردم تا تو برگردی!
برگرد آخه این جاده بن بسته
این جاده با تنهایی همدسته
عشقو تو قلبت مومیایی کن
تا بغض این دیوونه نشکسته!
اشکای من هم سن بارونه
این گریه سهم هر دو تامونه
با من بمون شیرین ترین لیلا
فرهاد تو بدجوری مجنونه
ترکم نکن بی تو نمیتونم
من زندگیمو به تو مدیونم
من بی تو احساس بدی دارم
من بی تو...
من بی تو...
من بی تو .... حرفشم نزن جونم
من بیقراره اما تو خونسردی
انگار نه انگار عاشقم کردی
گریه ام گرفت از بس صدااات کردم
من گریه کردم تا تو برگردی!
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
پارک = پنچری ، اما تو نه ! هرجای دلم میخواهی ، پارک کن !
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 1,280
موضوعها: 349
تاریخ عضویت: Jan 2012
سپاس ها 3845
سپاس شده 6127 بار در 2633 ارسال
حالت من: هیچ کدام
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
می بینی
قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است
. ҉ مـے روے !!!
.::هَـوایـتـ نـیـسـت::.
و بـہـ هـمـیـטּ راحـتـے .:: احـسـاسـات ِ مـטּ خَـفـه ::. مـے شَـونـב...
.::آبـے کـہــ روز آخـر پـشتـ سـرتـ ::. ریـخـتـمـ ؟!
.::آبـروے בلـمـ ::. بـوב... ҉
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دلم برای تنها پر پر شدن عشق
برای واژه واژه جان کندن احساس
برای ذره ذره آب شدن روح
می سوزد
دلم برای قطره اشک گوشه ی چشم
و برای بی تابی دست هاااااا
می سوزد
آری
دلم برای لحن محزونی که اشک را به سخره میگیرد می سوزد
اما....
چه کسی می فهمد؟؟؟!
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
خواستم بگم همیشه محتاج همین نگاهم ،
فقط آروم به گوشیت نگاه کن ،
نذار گذر زمان خسته یا دلگیرش کنه
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
04-12-2012، 11:26
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-12-2012، 11:27، توسط best~boy.)
اشک هایم میریزد
و من تمامِ تو را اشک میریزم
تمامِ بغض های نشکسته ی سالهای حسرت را
دستانم میلرزد و باز از نو کمت می آورم
سرم را بالا گرفتم و اشک های دلتنگی را به رخ آسمان می کشم
که گرچه حضورت را از سرنوشت من خط زد
اما تو در قطره قطره های دلتنگی ام جاری هستی
من و دوباره ی نیمه شب های سرد و ساکت
من و دوباره ی بغض و درد و فریاد های خفه شده در گلو
من و دوباره ی وعده ی دیدار....من و تکرار این وعده های شاید محال!!!!
صدای نبودنت در جان لحظه هایم نشسته
و من اشک میریزم
اشک میریزم همه ی جای خالی های نبودنت را
سرمای این شب های سوت و کور
و بی تابی این دل کوچک ۴ ساله ام را
تو را با چه نوایی بخوانم که بشناسی؟؟؟/
به چه اسمی بخوانم که بدانی منم....من این عاشق همیشه منتظرت!!!!
با چه لحنی فریادت بزنم که نه گلایه باشد و نه صبوری؟؟؟
که من مدتهااااست خط صبر را گذرانده ام
از همان روزی که پیرهن سیاه بر تنم کردند تا بفهمم رفتن و نبودن چه رنگیست، من صبوریم تمام شد!!!
از همان شبی که تو بجای نوازش شبانه ی پدرانه،شدی یک رویای دست نیافتی
از همان لحظه ای که فهمیدم تو را می توان در محبت هر پدری به فرزندش دوباره و دوباره پیدا کرد
از وقتی که آغوش باز هر پدر برای فرزندش مرا در آغوش تو جا داد و غرق آرامش شدم صبور نبودم
نه....
من از همان ثانیه ای که تو را به خاک سپردم صبر را باختم
صدایم کن
در غربت این لحظه های بی پدریم
تو را به دل همیشه بزرگت قسم
صدایم کن
من نه لباس شب عید می خواهم نه اسکناس های عیدی ات را
پدر من
صدایم کن
قسم به تمام زندگیم
به شنیدن یک بار صدایت قانعم
صدایم کن
اشک هایم میریزد و برای عروسک خاطره ها
از روزهای کودکی میخوانم
از آن کفتر کاکل به سری که زمزمه اش با ما بود
از خانه ی پدری و آن اتاقی که دیگر نیست....
از آن کمدی که لباس هایت را در خود داشت
از آن عکس تو روی دیوار و آن خنده ی شیرینی که هنوز در ذهنم مانده
از....
از آن روزی که تمام خانه را دویدم و در باز شد و در آغوشت جا گرفتم و تو از سفر برگشتی و من آمدنت را به مادر مژده دادم
از....
؟؟؟؟
تمام شد؟؟؟؟
همین؟؟؟
آخ...
قلبم!!!
پدر....
کسی اینجا روی زمین میفهمد وقتی تمام خاطرات بودن به انگشت های دست هم نرسید دل چه دردی خواهد کشید؟؟؟؟
کس اینجا میان همین مردمان فراموشکار باقی مانده که بفهمد بعضی زخم ها همیشه بی مرهم و تازه می مانند؟؟؟
من....تو را اشک میریزم
قسم به هر چه باقی مانده
صدایت را برای ثانیه ای به من هدیه کن
دلتنگ یک بار شنیدن نامم از تو هستم
وااااای به آرزو های محااااااال
دل که بهانه ات را میگیرد
نه قدرت آرام کردنش را دارم
نه زبان محکوم کردنش را
تنها به پایش می نشینم و سکوت میکنم
تا شاید باور کند که من همه ی تلاشم را کردم
همه ی تلاشم را
که به اینجا نرسد
که اینچنین درد نبودنت را به دوش نکشد
تا شاید باور کند که دیگر راهی نبود
تو می خواستی بروی
و من نا گزیر
من سکوت می کنم و نگاهش می کنم و دلم...
دلم مقابل دیدگانم جان می کند
و من چشمانم را می بندم
داغ سنگینی است عزاداری برای روحت....برای دلت....
هوایت که به دل می نشیند
غربت دنیایم را میگیرد
نه پای رفتن می ماند و نه نای ماندن
تا کجا ؟
تا کجا ادامه دهم تا قصه ی عادت خوانده شود؟
تو خوشبختی را چه معنا کردی که شبیه این روزهای من شد؟؟؟
این همان وعده ایست که میدادی؟؟؟
من همان بدبختی بودنت را به تمام خوشبختی درد آور این روزها لحظه ای عوض نمی کردم
فقط ای کاش....ای کاش جایی هم برای انتخاب من گذاشته بودی....
دلم...
دلم....
من عادتم شده تنهااااا بدون تو
هر روووووز
راه برم تو این پیاده روووووووو
من عادتم شده چیزیییییییی نخوام ازت
فکر منو نکن خوبم گلم فققققققط :
دلواپس تو ام که ساده میشکنی
کوه غمی ولی حرفی نمیزنی
می ترسم از پسِ دردات بر نیای
من عادتم شده چیزی ازم نخوای
.....
دردا و خستگی مال خودت شده
چیزی نمیگی و اصرار بیخوده
اصرار می کنم....انکار می کنی
حرفای قبلتو تکرار می کنی
اینکه تو میگی من تنها کس تو ام
دنیاییه ولی دلواپس تو ام
دلواپس تو ام که ساده میشکنی
کوه غمی ولی حرفی نمی زنی
می ترسم از پس دردات بر نیای
من عادتم شده چیزی ازم نخوای
ارسالها: 4,356
موضوعها: 41
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 11500
سپاس شده 26576 بار در 10700 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشن تر , عصبی تر , کلافه تر و تلخ تر ...!!
و جالب تر اینکه ....
با اطراف هم کاری نداری ...
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر همان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی !
A Friend is nothing but a known enemy
ارسالها: 859
موضوعها: 163
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 1862
سپاس شده 3392 بار در 1511 ارسال
حالت من: هیچ کدام
روزها میگذرن.... بی تو....دور از تو....شاید هم در انتظار تو
و من هنوز مات و مبهوت خط رفتنت را دنبال می کنم
تا کجا بی من می روی؟
تا کجا به عقب نگاه نمی کنی؟
تا کجا دستانت هوای خاطره ها را از سر بیرون میکند؟
تا کجا ادامه می دهی؟؟؟
ایستاده ام
بر تکه پاره های یک عهد شکسته شده
با پاره پاره های دلم
ایستاده ام و نا امید به جاده نگاه می کنم
جاده ای که همیشه تو را از من گرفت....
دلتنگم
بی قرارم
نگرانم
و جز سکوت شب خلوتگاه دیگری برای اشک هایم نیست
یاور کوچه های پر خاطره
اگر نگاهت به بیدهای مجنون گره خورد و یاد شب های بی بازگذشتمان در خاطرت زنده شد برگرد
اگر خستگی آرامشت را بر هم زد
اگر ....
برگرد
ارسالها: 264
موضوعها: 37
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 1858
سپاس شده 2062 بار در 1210 ارسال
حالت من: هیچ کدام
به یک “هستم”
به یک “نترس”
به یک “نوازش”
به یک “آغوش”
به یک “دوستت دارم”
خلاصه بگویم به “تو”
نیازمندم !
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ