20-12-2021، 18:19
برگزیده های کتاب جنگجوی عشق | گلنن دویل ملتن
در حالی که نشستهام، به دستهایم خیره میشوم و به زنی فکر میکنم که چند وقت پیش داستان زندگیاش را از اخبار شنیدم؛ زنی که سکته کرده بود و یکشبه قدرت تکلماش را از دست دادهبود. عقلش سرِ جایش بود ولی نمیتوانست حرف بزند. او در حالی که دراز کشیده بود، سعی میکرد به کمک چشمهایش با وحشتِ خود ارتباط برقرار کند؛ با وحشتِ این که در درونِ خودش گیر افتاده است. خانوادهاش نمیتوانستند آنچه را که با چشمانش میگفت، بفهمند. آنها فکر میکردند که او دچار مرگ مغزی شده.
انگار برای من هم همین اتفاق افتادهاست. من اینجا هستم، کلمهها از درونم میجوشند، حرف های زیادی برای گفتن دارم، اما قدرت بیانشان را ندارم. به کمک نیاز دارم تا از این حال خارج شوم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
در تمام دوستیهای نزدیکم، کلمات، آجرهایی هستند که برای ساختن پُل از آنها استفاده کردهام. برای دانستن کسی ، نیاز دارم او را بشنوم و احساس کنم میشناسماش. نیاز دارم مرا بشنود.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
پدرم همچنان دارد به سمتم سؤال پرت میکند:«تو قراره کی بشی گلنن؟ تو میدونی که هیچوقت یه عروسکِ باربیِ بلوند نمیشی، درسته؟ یعنی تو توی این دنیا هیچ قهرمانی نداری؟»
سؤالهایش مرا گیج کرده. عروسکِ باربی چه ربطی به من دارد؟ اما وقتی به موهای پلاتینی و تاپِ پولکی و کفشهای پاشنه بلندِ عروسکیام نگاه میکنم، منظورش را میفهمم. چرا من این شکلیام؟ چرا این طور لباس پوشیدهام؟ این رنگ موی مسخره از کجا پیداش شده! چرا من همیشه باید تلاش کنم که بلندتر، بلوندتر، لاغرتر و مستتر باشم؟ نمیدانم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
من دوست داشته میشدم. اگر واقعیت این باشد که عشق میتواند از درد و رنج جلوگیری کند، باید بگویم که من هرگز رنج نمیبردم.
من دوست داشته میشدم؛ درست مثل دخترم که دوست داشته میشود.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
هر شب زنگ ساعتم را روی چهارونیم تنظیم میکنم. زنگ که به صدا درمیآید، از روی تخت بلند میشوم و تلوتلوخوران میروم سمت قهوهساز. قهوه را توی کمد اتاقم میخورم و لپتاپ را روشن میکنم و شروع میکنم به نوشتن. از آن جا که هم بیرون و هم داخل کمد تاریک است، از نوشتن دربارهی تاریکیِ درونم احساس امنیت میکنم. فقط برای همین یک ساعت، خودِ واقعیام را دعوت میکنم تا از دردها ، خشم، عشق، و هر آن چه که از دست داده حرف بزند.
هیچوقت این قرار صبحگاهی با خودم را از دست نمیدهم، چون میتوانم بگویم اتفاق مهمی توی کمدم میافتد.
بعد از اینکه مینویسم، احساس میکنم آرامتر، سالمتر، و قویترم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
دخترم یک شب لبهی تختم نشست و با آن چشمهای قهوهای وحشی به چشمهایم زل زد و گفت:«من بزرگم مامان، بزرگتر از دخترای دیگه. چرا من متفاوتم؟! دلم میخواد دوباره کوچیک شم!»
کلمات با تردید از دهان او بیرون میآمدند؛ انگار متنفر بود از این که دارد اینها را به من میگوید. او از اعترافِ خود شرمنده بود، از فاش کردن این حقیقت پنهان.
در ذهنم دنبال یک جواب قانع کننده میگشتم، اما چیزی برای پیدا کردن وجود نداشت. هر آنچه در مورد بدن، حس زنانگی، قدرت و درد یاد گرفتهبودم، با لحنی که دختر کوچکم واژهی “بزرگ” را ادا کرد، از ذهنم پرید. انگار که واژهی “بزرگ”، لعن و نفرین او، وضعیت انکارناپذیر او، راز او، و سقوط از فضایل بود. انگار “بزرگ” چیزی بود که به ناچار در درون او آشکار میشد و قرارداد او را با جهان تهدید میکرد.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
فرآیند دانستن و عاشقِ فرد دیگری بودن در خلال مکالمه رخ میدهد. من چیزی را آشکار میکنم تا به دوستم کمک کند مرا بفهمد، او به شکلی پاسخ میدهد که مطمئن شوم راز فاشسازی مرا میداند و بعد چیزی اضافه میکند تا به من کمک کند او را درک کنم. این داد و ستد بارها و بارها تکرار میشود؛ وقتی ما عمیقتر به قلب و ذهن و گذشته و رؤیاهای همدیگر میرویم.
در نهایت، دوستی ایجاد میشود- ساختاری استوار و جانپناه در فضای بین ما- فضایی بیرون از ما که میتوانیم خود را از عمق آن بالا بکشیم.
او اینجاست، من اینجام، دوستیِ ما اینجاست؛ این پلیست که با هم ساختهایم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به درون امن خودمان عقبنشینی کردهایم. ما به جای صلح کردن، صلح را حفظ میکنیم.
از درگیری اجتناب میکنیم اما تنهاتر میشوم و بیشتر میترسم. داشتنِ چیزی برای گفتن و نبودنِ کسی برای شنیدن، خیلی وحشتناک است. اوج بیکسیست. انتظار داشتنِ دوستیای کمتر خالصانه در مهمترین جنسِ دوستیام، خیلی افسرده کننده است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
جوان که بودم دنیا را جای وحشتناکی میدیدم. به این نتیجه رسیدم که شکننده و متفاوتتر از آنام که بتوانم خودِ واقعیام را در این جای وحشتناک به نمایش بگذارم. حس میکردم ضعیفتر از آنام تا در مقابل رنجی که میدانستم بهای عشق است، دوام بیاورم. پس پنهان شدم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
وقتی چیزی را نمیدانی، یعنی هنوز زمان دانستناش نرسیده. چیزی را که بیشتر از همهچیز برایت اهمیت دارد، نمیتوانند از تو بگیرند.هر لحظه فقط به تصمیمِ درستِ بعدی فکر کن. این تو را به سلامت به مقصد میرساند.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
عملکرد مغز این طوره که وقتی ما دربارهی کسی، چیزی رو تصور میکنیم، مغزمون دنبال اطلاعاتی میگرده تا اون تصور رو تأییدکنه. به خاطر اون باور، مغز تو دنبالِ پیدا کردنِ همون اطلاعاته. وقتی مغزت این اطلاعات رو بپذیره، اون وقت دلیلی پیدا میکنی که اونو تأیید کنی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
همانطور که من قوانین دخترها را یاد گرفته بودم، حتماً او هم قوانین دنیای پسرها را قورت داده بود، احساسات ممنوعهای که برای پسرِ موفق بودن لازم داشته. قوانینی که کمکش میکرده قوی و مرد باشد. یعنی دخترها باید بدنشان را رها کنند، چون باعث میشود خجالت بکشند و پسرها باید احساساتشان را رها کنند چون باعث شرمندگیشان میشود؟
پسرهای بیچاره؛ احساساتی نشید!
دخترهای بیچاره؛ گرسنه نشید!
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
من و مریم مقدس همچنان به هم نگاه میکنیم. او درون یک هالهی نورانی قراردارد و من درون یک نورِ ملایمِ بخشایشگر. او یک لباس بلندِ سفید پوشیده و صورتش شفاف و پاکیزه است. من یک تاپ تنگ و کوتاه پوشیدهام و صورتم چرک و کثیف است، اما او از دستم عصبانی نیست، پس لازم نیست خودم را بپوشانم یا جایی پنهان شوم. مریم مقدس آن چیزی نیست که مردم فکر میکنند. من و اوشبیه هم هستیم. او مرا دوست دارد، میدانم.
نمیدانم که به مریم مقدس اعتقاد دارم یا نه، اما درحال حاضر میتوانم حساش کنم. او واقعیست . او چیزیست که به آن نیاز دارم.
مریم مقدس درک کرده بود که یک زن به یادآوریِ کسی برای به یادآوردنِ اینکه او انسان بدیست، نیاز ندارد. او تنها نیازمندِ این است که از کسی بشنود “تو آدمِ خوبی هستی”.
مریم مقدس از من نخواست توبه کنم. او از من خواست که آرام بگیرم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
وقتی کسی از من میپرسد چرا بیشترِ اوقات گریه میکنم، اینطور جواب میدهم: « به همون دلیلی که خیلی وقتا میخندم. این نشون میده که دارم به اطرافم توجه میکنم. »
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
یک شب مطلبی در مورد دو عاشق میخواندم:« آنها میتوانند با نظری اجمالی، مکالمهای کامل داشته باشند.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
بیشتر از هر چیزی، دلم میخواهد دخترم “اِما” که بزرگ شد، زنی شجاع، مهربان، عاقل و سرسخت باشد. پس چه چیزی توی زندگیِ انسان، شجاعت، مهربانی، دانایی و سرسختی را بهوجود میآوَرَد؟ اگر آن، رنج باشد چه؟ اگر کشمکش کردن باشد چه؟ یعنی داشتم از “اِما” چیزی را میگرفتم که زنِ رؤیاهام را میسازد؟ شجاعترین آدمهایی که میشناسم، آنهایی هستند که از وسط آتش میگذرند و از طرف دیگر آن بیرون میآیند. آنهایند که پیروز میشوند. شاید وظیفهی من به عنوان مادرِ “اِما” این نباشد که او را از رنج کشیدن حفظ کنم، بلکه باید دستش را بگیرم و کمکش کنم تا از آتش عبور کند. شاید دانشی که او برای سفرش نیاز دارد، فقط درونِ من نباشد؛ (دانش) درونِ کشمکشهای خودش هم هست.
باید به او نگاه کنم و بگویم:« میدونم که رنج میکشی، اون واقعیه، منم احساسش میکنم. میتونیم با هم درستش کنیم عزیزم. کارای سختی رو میتونیم با هم انجام بدیم، چون ما جنگجوایم.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
ما به عنوان شخصیتهای داستانی راحتتر فهمیده میشویم تا به عنوان آدمهای واقعی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
ترجیح میدهم به خاطر کسی که هستم، ازم متنفر باشی تا اینکه به خاطر کسی که نیستم، دوستم داشتهباشی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
«فقط تصمیمِ درستِ بعدی، یکی یکی.»
کلمات مثل نوری میمانند که برای روشن کردنِ مسیرم به آنها نیاز دارم. هیچ مصیبتی وجود ندارد. این فقط یک بحران است. اجازه میدهم تا دوباره کودکی شوَم در کنار ساحل که زمین را میکَنَد وبه شنها خیره میشود؛ او امیدوار است که گنجی پیدا خواهد کرد.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
واقعیت این است که هر کجا بروی، خودت هم آنجایی. ما از چاله فرار نمیکنیم...هیچ تبدیلی وجود ندارد؛ فقط ادامه دادن است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
اغواگر نامناسب است؟ اغواگر اشتباه است؟
دخترهام به من زل میزنند و منتظر قضاوتاند.
به چهرهی دخترهام نگاه میکنم و به خاطر میآورم که هیچ جواب درستی وجود ندارد؛ هر چه هست، فقط داستانهاییست برای گفتن.
هر روز دنیا به دخترهای من داستانهایی دربارهی اغواگری خواهد گفت؛ دربارهی این که زن بودن به چه معناست. دخترهام نیاز دارند داستانِ مرا بشنوند. داستان من، داستان آنها نخواهد بود، اما آنها درک خواهند کرد که آزادند داستانِ خودشان را بنویسند. لازم است بدانند بیشترِ چیزهایی که دنیا به آنها نشان میدهد، حقیقت ندارند و سمّاند. اگر به آنها دربارهی دروغ توضیح بدهم، آنوقت میتوانند دروغها را تشخیص بدهند.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
نمیترسم؛ به دنیا آمدهام که نترسم.
(ژاندارک)
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به این فکر میکنم که شاید اشتباهی از ما سر زده که ازدواج، آنچه انتظارش را داشتیم، برای ما به ارمغان نیاورده. من آرزوی عمق، اشتیاق، و ارتباط با کریگ را داشتم و فکر میکردم اینها با ازدواج، خودبه خود و به شکلی جادویی سراغمان میآیند.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
میدانم که دو مجموعه قوانین در دبیرستان وجود دارد: قوانین مشخصی که بزرگسالها بیان میکنند و بعد از آن، قوانین پنهان و ناگفته، اما درک شده، که ... انکارناپذیرند. حقیقیترین قوانینِ پنهان در مورد چگونگیِ مهم بودن به عنوان یک دختر، شامل این موارد است: لاغر بودن، زیبا بودن، ساکت بودن، رویینتن بودن، محبوب بودن با پیروی کردن از پسرهای قدرتمند...و اختلالاتِ خوردن. اینها راههای یک دختر دبیرستانی برای پایبندی به قوانین پنهان و رفتن از اینجا به آنجاست. از کودکی به بزرگسالی. از نامرئی بودن به دیده شدن. (اینچنین) از قوانین پنهان با هر وسیلهای پیروی کردی؛ سلامت خود، بدن خود و عزت نفس خود را قربانی کردی... کوچک ماندی و فضای بیشاز حدی اشغال نکردی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
زنِ زیبا میدرخشه. وقتی با یه زنِ زیبا هستین، ممکنه متوجه موهاش یا پوستش یا بدن و لباسش نشین، چون حس خوبی که بهتون میده، حواستونو از این چیزا پرت میکنه.
اون آنقدر از زیبایی لبریزه که احساس میکنین شمام زیبا شدین.
کنارش احساس گرما، امنیت و کنجکاوی میکنید. او کمتر چشمک میزنه و شما رو از نزدیک میبینه؛ چون یه زن عاقل و زیبا میدونه سریعترین راه واسه لبریز شدن از زیبایی ، نفوذ کردن تو دل یه آدمه...
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
آدمای زیبا زمان صرف میکنن تا کشف کنن زیباییِ روی زمین چیه. اونا خودشونو خیلی خوب میشناسن و میدونن چیو دوست دارن، اونا اونقدری خودشونو دوست دارن که هر روز زیباتر میشن.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
میدانم که ماه هم همیشه آنجا خواهد بود، در انتظار زمانی برای دیده شدن. روز باید سقوط کند تا راه برای شب باز شود، و شب باید خودش را تسلیم کند تا روز بتواند دوباره پیروز شود. این برای من مثل یک نظم مقدس است.
با خودم فکر میکنم شاید در حال حاضر وسط این چرخه ام، درست در میانهی راه. شاید برای هر چیزی، زمانی دقیق مقرر شده.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
میگویم که ما میتوانیم انتخاب کنیم جذاب و تحسینبرانگیز باشیم، یا دوست داشتهشویم و واقعی باشیم. باید تصمیم بگیریم.
اگر انتخاب کنیم که جذاب و تحسینبرانگیز باشیم؛ باید ظاهرمان را بفرستیم تا ما را زندگی کند.
اگر انتخاب کنیم که دوست داشته شویم و واقعی باشیم؛ باید خودِ واقعی و حساسمان را بفرستیم. این تنها راه است، چون برای دوست داشته شدن، اول باید شناختهشویم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
آخرین سال تحصیلیام است. تهِ صف ناهار میایستم، سینی غذا را محکم نگه میدارم و به دریایی از میزهای کافهتریا خیره میشوم. چطور میتوانم از روی این کف لغزنده بگذرم، در حالی که این کفشهای پاشنهدار را پوشیدهام؟ چطور میتوانم مانع بالا رفتنِ لباس تنگم شوم، در حالی که این سینی را در دست دارم؟ چطور میتوانم آکنههای صورتم را توی این نور فلورسنت بپوشانم؟ چطور میتوانم خونسرد به نظر برسم، در حالی که به شدت عرق کردهام؟
این لحظهی غیرممکنیست که من هر روز به آن میرسم. صدها نفر از ما با دو وظیفهی متناقض به این کافه تریا فرستاده شدهایم؛ رویینتن باشیم، در حالیکه آسیبزنندهترین کارها را ممکن است انجام دهیم، و اینکه هیکلمان روی فرم باشد، در حالیکه خیلی زیاد میخوریم. تنها راه زنده ماندن فقط یک چیز است: مخفی نگه داشتنِ ضعفها. نقاط ضعف من، نیازهای مناند: پذیرش و غذا.
این که منِ واقعی، گرسنه، عرقکرده و نیازمند، بیش از حد به سطح آب و دایرهی کوسهها نزدیک شدهاست.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
ما همهی عمرمان توی همین هوای سمّی نفس کشیدهایم. و هر روز دروغها را باور کردهایم: «همیشه شاد باشید! از رنجها دوری کنید! نه شما به اون نیاز دارید و نه اون به کار شما میآد. فقط کافیه این دکمه را بزنید.»
اما ما نیاز داریم. حقیقت را بشنویم:« لازم نیست همیشه شاد باشید. زندگی سخته و آسیبزننده. نه به خاطر اشتباهاتتون، بلکه این آسیب برای همهست. از رنجها فرار نکنید، اونا به دردتون میخورن. باهاشون سر کنید، بگذارید بیان و برن. بذارید شما رو با سوختی ترک کنن که برای انجام کارهاتون تو این دنیا بسوزونیدش.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
من از تو لبریز میشم؛ چون میخوام زیبا باشم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
خوشگلی یه چیز دیگهس که اونم میفروشن. در مورد اینکه خوشگلی چیه و کی خوشگله، بازم همون آدما(که چیزی میفروشن) تصمیم میگیرن، و این ثابت نیست. بنابراین
اگه میخواین خوشگل باشین، باید مدام خودتونو تغییر بدین؛ در نتیجه روزی میرسه که نمیدونین کی هستین.
چیزی که من میخوام باشم، “زیبا”ست.
زیبایی در مورد این نیست که ظاهر شما چطور به نظر میرسه. زیبایی چیزیه که شما ازش ساخته شدهاید.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به خودم قول میدهم که برای بچهها و دوستهایم اینطور باشم؛ که در مقابل رنج عزیزانم ایستادگی کنم، که بپذیرم دستهایم خالیست. نمیخواهم سعی کنم چیزی را برایش معنی کنم یا کاری را بیشتر از حدی که لازم است، انجام دهم. نمیخواهم بگذارم آزردگیام از رنجِ او، از هم دورمان کند.
همین رنج باعث آرامش او میشود. اندوه، سوغات عشق است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
زیبایی دوران کودکی من در عکسها مشهود است.
میدانم که زیبایی شکلی از مهربانیست. زیبایی برای بخشیدن است؛ برای همین است که سعی میکنم سخاوتمند باشم. پدر و مادرم برای اینکه فکرم علاوه بر زیبایی روی چیزهای دیگر هم متمرکز شود، معمولاً به من یادآوری میکنند که باهوشام. اما خیلی زود متوجه میشوم که هوش پیچیدهتر از زیباییست. غریبهها به من نزدیک میشوند و با ذوق و شوق به موهای فرفریام دست میزنند، اما وقتی با اعتماد به نفس و خیلی راحت با آنها صحبت میکنم، چشمانشان گرد میشود و به عقب میروند. آنها با لبخندِ من به سمتم جذب میشوند و با جسارت من، دفع.
بعد هم سعی میکنند با خندیدن، خودشان را جمعوجور کنند، اما عملِ «دور شدن» انجام شده. این را به خوبی احساس کردهام.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به دخترهایم میگویم: « شما دو تا در آینده آدمای زیادی رو میبینین که خوشگلن ولی هنوز یاد نگرفتهن زیبا باشن. اونا نگاههای زیادی رو به خودشون جلب میکنن اما هیچوقت نمیدرخشن.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
از سرِ بخشش تصمیم میگیرم مکالمه با کریگ را در سطحی عملی حفظ کنم. مدام میپرسم:
«مطمئنی واقعاً میخوای به چیزی که میگم گوش کنی؟»
ادامه دادن به خواستنِ چیزی که او نمیتواند انجامش بدهد، بیمِهریست؛ مثل این که معمایی به او بدهم که میدانم نمیتواند حلاش کند. پس سعی میکنم انتظاراتم را تطبیق بدهم. مطرح کردنِ مسائل دنیا، دوستیها، کتابیکه خواندهام، پریشانیهایم در گذشته و رؤیاهایم برای آینده را متوقف میکنم. به جای آن در مورد تدارکات حرف میزنیم؛ چه زمانی بچه غذا میخورد یا میخوابد، برای شام چه خواهیم خورد، چه زمانی پدر مادرم قصد دارند به ما سر بزنند، آب و هوا، کار. با همدیگر مؤدب و نجیبایم، مثل دو آدمی که برای اولین بار است با هم قهوه میخورند. این کار تطبیقی قابل توجه و خطرناک است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
اگر انتخابمان این باشد که خودِواقعیمان را به همه نشان دهیم، آسیب خواهیم دید. ما در هر دو صورت آسیب میبینیم. پنهان شدن درد دارد، علنی بودن هم همینطور. دردِ علنی بودن کمتر است، چون هیچ دردی به اندازهی شناخته نشدن، آسیب زننده نیست.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
فکر میکنیم به عنوان یک انسان باید از رنج دوری کنیم، به عنوان پدر و مادر باید بچههامان را از رنج دور نگه داریم، و به عنوان دوست باید رنج دوستمان را از او بگیریم. شاید برای همین است که بیشترمان، خیلی وقتها احساس شکست میکنیم.
همهی ما از روی عشق، وظایفمان را اشتباه انجام میدهیم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
در چهارسالگی ، درست مثل یک بزرگسال صحبت میکنم. کم کم میفهمم که زیبایی مردم را گرم، و هوشمندی مردم را سرد میکند. این را هم میدانم که دوستداشتهشدن به خاطر زیبایی، برای یک دختر وضعیت دردناکیست. سالها بعد، زمانی که من دیگر کمتر زیبا باشم، آن موقع دیگر خبری از حلقههای باریک مو برای نوازش، یا پوستی عالی برای تحسین نباشد، وقتی دیگر کوچک و ساده و با ارزش نباشم، نمیدانم که چگونه شایستهی ارائه یا دریافت عشق خواهم بود.
بدون زیبایی، دیگر چه چیزی برای جذب کردنِ مردم دارم؟!
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
راه فراری نیست. رفتن سخته، موندنام همینطور. در هر صورت شرایط سختیه. باید تصمیم بگیریم که کدوم “سخت” برای من مناسبتره.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
فراموشی کریگ از چیزهایی که میگویم، حسی مثل بیتوجهی دارد و بیتوجهیاش حسی مثل رد کردن. چه کار کنم؟ دوباره داستان مریکل را تعریف کنم؟ باید بگویم داستانی که میخواهم تعریف کنم برایم مهم است، لطفاً به آن توجه کن و به خاطر بسپارش؟ باید بگویم لطفاً این قطعه از من را جای امن نگهدار تا بتوانیم بنای رابطهمان را روی آن بسازیم؟ ما هر روز قلعههایی شنی میسازیم که میدانم خیلی زود از بین میروند، و من در رؤیا به سر میبرم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
همین ثابت میکند که ما عاشقیم یا نه. اندوه، رگباریست که در هوا رهایش میکنیم تا برود و به دنیا بگوید:« نگاه کن! عشق فقط یه بار مال من بود... پس کنارش میمونم، آروم میشینم و سعی نمیکنم خدای اون باشم: ممنون که بهم اعتماد کردی و منو به سمت خودت دعوت کردی، من رنجات رو میبینم، اون واقعیه. متأسفم.»
سفرِ یک جنگجو همین است. سفر برای یادگرفتنِ این درد است.
شاید کار عشق همین است؛ ماندن در کنار چیزی که قدرتمندتر از ماست: عشق و رنج.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
اولین گریزگاهام کتاب بود. آه، کتاب! عاشق کتاب بودم.
هر جا میرفتم یک کتاب با خودم میبردم. توی استخر، خانهی دوستهام، وقتی شرایط خوب نبود. مدام گوشهای را برای کتاب خواندن پیدا میکردم. آن جا بودم ولی اصلاً آنجا نبودم. از کتاب یاد گرفتم که چطور نامرئی شوم، که چطور توی یک دنیای راحت- غیر از این دنیای مادی- زندگی کنم. بعد فهمیدم بیماری گوارشی دارم و اینطور بهشتم ساخته شد: یک بشقاب غذا و یک کتاب. یک مخفیگاه جدید.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
همیشه فکر میکردم در عشق با طوفانی از احساسات مواجهای که فقط نصیب زوجهای خوش شانس میشود. اما حالا نمیدانم که عشق یک احساس است، یا فقط فضایی بین دو نفر؟ یک فضای مقدس که وقتی دو نفر میخواهند خودِ واقعیشان را نشان بدهند و یکدیگر را لمس کنند، بهوجود میآید؟ به خاطر همین است که میگویند “رفته تو فاز عاشقی”؟ چون لازم است آنجا را ببینی؟ میشود به آن فضای عاشقی سفر کرد؟
نمیخواهم برای همیشه توی خودم اسیر باشم. میخواهم عاشق شوم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
موسیقی مکان امنیست برای تمرینِ انسان بودن. همزمان با پخش یک آهنگ، میتوانم احساساتم را حس کنم: شادی و امید، وحشت و خشم، عشق و نفرت.
بگذارید بیایند تا حسشان کنم و بعد از آن اجازه بدهید از یاد بروند.
من قادر به حفظ زیباییِ موسیقیام و این چیز کمی نیست.
حالا یکی دیگر از دعوتهای خوفناکِ زندگی را پذیرفتهام؛ دعوت به حس کردن.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
«توی ده سالگی چه اتفاقی برات افتاد گلنن؟»
⁃ ده ساله بودم که فهمیدم خپلتر، مو وِزوِزیتر و گوشتالوتر از دخترهای دیگرم. کمرو شدم. احساس کردم بدنم عجیب غریب است و فکر کردم خیلی بد است که مردم من را ببینند و برای چیزی که نمیتوانستم درستش کنم، پشت سرم حرف بزنند. فکر نمیکردم بدنم بتواند نمایندهی نجیبی برای من باشد، اما همهی چیزی بود که داشتم و باید با آن زندگی میکردم. پس همان کاری را کردم که باید میکردم. وارد دنیا شدم. اما انسان بودن مثل یک تجربهی شخصی برای تقسیم کردنِ خودت با بقیه است. احساس کردم توی جامعه، خیلی عریان، در معرض دید و آسیبپذیرم. از همینجا بود که نفرتم از بدنم شروع شد؛ نه فقط به خاطر شکلش، بیشتر برای این که اصلاً وجود داشت. بدنم اجازه نمیداد دختر موفقی باشم. این جهان قانونهای زیادی را برای زن بودن جلوی پایم گذاشته بود: کوچک باش! آرام باش! ظریف، پرهیزکار، ملایم و بدون اِشکال! باد نده! عرق نکن! خونریزی نکن! نفخ نکن! خسته نشو! گرسنه نشو! آرزو نکن! اما روزگار این صدای گوشخراش ، بدن زمخت، بوگندو، گرسنه، و ویاردار را به من داده و باعث میشود قوانین را زیر پا بگذارم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
چه میشد که این همه تغییر فضا، کمی هم خودم را تغییر میداد؟ چه میشد اگر عصبانیت، ترس، و تنهاییِ من، نه اشتباه، که یک جور دعوتنامه بودند؟ چه میشد موقع فرار از رنج، اشتباه میکردم؟ و به جای فرار از رنج، مجبور میشدم که به سمتش برگردم؟ گذشته از همه چیز، شاید رنج یک سیبزمینیِ داغ نباشد، شاید یک توشهی سفر باشد.
شاید به جایِ بستنِ در به روی رنج، نیاز دارم در را کاملاً باز بگذارم و بگویم «بفرما داخل! بیا و کنار من بنشین، و تا وقتی بهم یاد ندادی چیا رو باید بدونم، از پیشم نرو.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
بیشترِ پیامهایی که هر روز به ما میرسد، از طرف آدمهاییست که دکمههای راحتی میفروشند. فروشندهها نیاز دارند تا ما باور کنیم رنجهامان مشکلیست که با محصول آنها حل میشود. برای همین میپرسند:« احساس تنهایی میکنید؟ ناراحتید؟ زندگی سخته؟ خب مطمئناً به این خاطر نیست که زندگی میتونه توی تنهایی و ناراحتی و سختی باشه و طبیعیه که همه این حس رو داشته باشن، نه! دلیلش اینه که شما فلان اسباببازی، فلان شلوار جین، فلان مدل مو، فلان وسیله...رو ندارید. تنهاییتون را با فلان چیز پر کنید.»
دنیا داستانی از تنهاییهای وحشتناکِ ما تعریف میکند و ما هم دکمههای راحتیِ آنها را میخریم. رنجها سمّی نیستند، اما دروغهایی که دربارهی آنها میگویند، سمّیست.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
آدمای زیادی هستن که لباسای قلابی میفروشن. شرکتها میدونن مردم خیلی دلشون میخواد اغواگر باشن؛ چون مردم عشق میخوان. اونا میدونن که عشق رو نمیشه فروخت، واسه همین با خودشون فکر میکنن چطور میتونیم مردم رو متقاعد کنیم که جنس ما رو بخرن؟
آهان! ما به اونا اطمینان میدیم که این جنسها اونا رو اغواگر میکنه! بعدشم این کلمه رو جوری معنا میکنن که بتونن چیزاشونو بفروشن. آگهیهای تبلیغاتیای که میبینین، داستانایی که اونا نوشتن تا ما رو متقاعد کنن که اغواگر، ماشین یا ریمل یا اسپری مو
در حالی که نشستهام، به دستهایم خیره میشوم و به زنی فکر میکنم که چند وقت پیش داستان زندگیاش را از اخبار شنیدم؛ زنی که سکته کرده بود و یکشبه قدرت تکلماش را از دست دادهبود. عقلش سرِ جایش بود ولی نمیتوانست حرف بزند. او در حالی که دراز کشیده بود، سعی میکرد به کمک چشمهایش با وحشتِ خود ارتباط برقرار کند؛ با وحشتِ این که در درونِ خودش گیر افتاده است. خانوادهاش نمیتوانستند آنچه را که با چشمانش میگفت، بفهمند. آنها فکر میکردند که او دچار مرگ مغزی شده.
انگار برای من هم همین اتفاق افتادهاست. من اینجا هستم، کلمهها از درونم میجوشند، حرف های زیادی برای گفتن دارم، اما قدرت بیانشان را ندارم. به کمک نیاز دارم تا از این حال خارج شوم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
در تمام دوستیهای نزدیکم، کلمات، آجرهایی هستند که برای ساختن پُل از آنها استفاده کردهام. برای دانستن کسی ، نیاز دارم او را بشنوم و احساس کنم میشناسماش. نیاز دارم مرا بشنود.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
پدرم همچنان دارد به سمتم سؤال پرت میکند:«تو قراره کی بشی گلنن؟ تو میدونی که هیچوقت یه عروسکِ باربیِ بلوند نمیشی، درسته؟ یعنی تو توی این دنیا هیچ قهرمانی نداری؟»
سؤالهایش مرا گیج کرده. عروسکِ باربی چه ربطی به من دارد؟ اما وقتی به موهای پلاتینی و تاپِ پولکی و کفشهای پاشنه بلندِ عروسکیام نگاه میکنم، منظورش را میفهمم. چرا من این شکلیام؟ چرا این طور لباس پوشیدهام؟ این رنگ موی مسخره از کجا پیداش شده! چرا من همیشه باید تلاش کنم که بلندتر، بلوندتر، لاغرتر و مستتر باشم؟ نمیدانم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
من دوست داشته میشدم. اگر واقعیت این باشد که عشق میتواند از درد و رنج جلوگیری کند، باید بگویم که من هرگز رنج نمیبردم.
من دوست داشته میشدم؛ درست مثل دخترم که دوست داشته میشود.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
هر شب زنگ ساعتم را روی چهارونیم تنظیم میکنم. زنگ که به صدا درمیآید، از روی تخت بلند میشوم و تلوتلوخوران میروم سمت قهوهساز. قهوه را توی کمد اتاقم میخورم و لپتاپ را روشن میکنم و شروع میکنم به نوشتن. از آن جا که هم بیرون و هم داخل کمد تاریک است، از نوشتن دربارهی تاریکیِ درونم احساس امنیت میکنم. فقط برای همین یک ساعت، خودِ واقعیام را دعوت میکنم تا از دردها ، خشم، عشق، و هر آن چه که از دست داده حرف بزند.
هیچوقت این قرار صبحگاهی با خودم را از دست نمیدهم، چون میتوانم بگویم اتفاق مهمی توی کمدم میافتد.
بعد از اینکه مینویسم، احساس میکنم آرامتر، سالمتر، و قویترم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
دخترم یک شب لبهی تختم نشست و با آن چشمهای قهوهای وحشی به چشمهایم زل زد و گفت:«من بزرگم مامان، بزرگتر از دخترای دیگه. چرا من متفاوتم؟! دلم میخواد دوباره کوچیک شم!»
کلمات با تردید از دهان او بیرون میآمدند؛ انگار متنفر بود از این که دارد اینها را به من میگوید. او از اعترافِ خود شرمنده بود، از فاش کردن این حقیقت پنهان.
در ذهنم دنبال یک جواب قانع کننده میگشتم، اما چیزی برای پیدا کردن وجود نداشت. هر آنچه در مورد بدن، حس زنانگی، قدرت و درد یاد گرفتهبودم، با لحنی که دختر کوچکم واژهی “بزرگ” را ادا کرد، از ذهنم پرید. انگار که واژهی “بزرگ”، لعن و نفرین او، وضعیت انکارناپذیر او، راز او، و سقوط از فضایل بود. انگار “بزرگ” چیزی بود که به ناچار در درون او آشکار میشد و قرارداد او را با جهان تهدید میکرد.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
فرآیند دانستن و عاشقِ فرد دیگری بودن در خلال مکالمه رخ میدهد. من چیزی را آشکار میکنم تا به دوستم کمک کند مرا بفهمد، او به شکلی پاسخ میدهد که مطمئن شوم راز فاشسازی مرا میداند و بعد چیزی اضافه میکند تا به من کمک کند او را درک کنم. این داد و ستد بارها و بارها تکرار میشود؛ وقتی ما عمیقتر به قلب و ذهن و گذشته و رؤیاهای همدیگر میرویم.
در نهایت، دوستی ایجاد میشود- ساختاری استوار و جانپناه در فضای بین ما- فضایی بیرون از ما که میتوانیم خود را از عمق آن بالا بکشیم.
او اینجاست، من اینجام، دوستیِ ما اینجاست؛ این پلیست که با هم ساختهایم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به درون امن خودمان عقبنشینی کردهایم. ما به جای صلح کردن، صلح را حفظ میکنیم.
از درگیری اجتناب میکنیم اما تنهاتر میشوم و بیشتر میترسم. داشتنِ چیزی برای گفتن و نبودنِ کسی برای شنیدن، خیلی وحشتناک است. اوج بیکسیست. انتظار داشتنِ دوستیای کمتر خالصانه در مهمترین جنسِ دوستیام، خیلی افسرده کننده است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
جوان که بودم دنیا را جای وحشتناکی میدیدم. به این نتیجه رسیدم که شکننده و متفاوتتر از آنام که بتوانم خودِ واقعیام را در این جای وحشتناک به نمایش بگذارم. حس میکردم ضعیفتر از آنام تا در مقابل رنجی که میدانستم بهای عشق است، دوام بیاورم. پس پنهان شدم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
وقتی چیزی را نمیدانی، یعنی هنوز زمان دانستناش نرسیده. چیزی را که بیشتر از همهچیز برایت اهمیت دارد، نمیتوانند از تو بگیرند.هر لحظه فقط به تصمیمِ درستِ بعدی فکر کن. این تو را به سلامت به مقصد میرساند.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
عملکرد مغز این طوره که وقتی ما دربارهی کسی، چیزی رو تصور میکنیم، مغزمون دنبال اطلاعاتی میگرده تا اون تصور رو تأییدکنه. به خاطر اون باور، مغز تو دنبالِ پیدا کردنِ همون اطلاعاته. وقتی مغزت این اطلاعات رو بپذیره، اون وقت دلیلی پیدا میکنی که اونو تأیید کنی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
همانطور که من قوانین دخترها را یاد گرفته بودم، حتماً او هم قوانین دنیای پسرها را قورت داده بود، احساسات ممنوعهای که برای پسرِ موفق بودن لازم داشته. قوانینی که کمکش میکرده قوی و مرد باشد. یعنی دخترها باید بدنشان را رها کنند، چون باعث میشود خجالت بکشند و پسرها باید احساساتشان را رها کنند چون باعث شرمندگیشان میشود؟
پسرهای بیچاره؛ احساساتی نشید!
دخترهای بیچاره؛ گرسنه نشید!
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
من و مریم مقدس همچنان به هم نگاه میکنیم. او درون یک هالهی نورانی قراردارد و من درون یک نورِ ملایمِ بخشایشگر. او یک لباس بلندِ سفید پوشیده و صورتش شفاف و پاکیزه است. من یک تاپ تنگ و کوتاه پوشیدهام و صورتم چرک و کثیف است، اما او از دستم عصبانی نیست، پس لازم نیست خودم را بپوشانم یا جایی پنهان شوم. مریم مقدس آن چیزی نیست که مردم فکر میکنند. من و اوشبیه هم هستیم. او مرا دوست دارد، میدانم.
نمیدانم که به مریم مقدس اعتقاد دارم یا نه، اما درحال حاضر میتوانم حساش کنم. او واقعیست . او چیزیست که به آن نیاز دارم.
مریم مقدس درک کرده بود که یک زن به یادآوریِ کسی برای به یادآوردنِ اینکه او انسان بدیست، نیاز ندارد. او تنها نیازمندِ این است که از کسی بشنود “تو آدمِ خوبی هستی”.
مریم مقدس از من نخواست توبه کنم. او از من خواست که آرام بگیرم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
وقتی کسی از من میپرسد چرا بیشترِ اوقات گریه میکنم، اینطور جواب میدهم: « به همون دلیلی که خیلی وقتا میخندم. این نشون میده که دارم به اطرافم توجه میکنم. »
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
یک شب مطلبی در مورد دو عاشق میخواندم:« آنها میتوانند با نظری اجمالی، مکالمهای کامل داشته باشند.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
بیشتر از هر چیزی، دلم میخواهد دخترم “اِما” که بزرگ شد، زنی شجاع، مهربان، عاقل و سرسخت باشد. پس چه چیزی توی زندگیِ انسان، شجاعت، مهربانی، دانایی و سرسختی را بهوجود میآوَرَد؟ اگر آن، رنج باشد چه؟ اگر کشمکش کردن باشد چه؟ یعنی داشتم از “اِما” چیزی را میگرفتم که زنِ رؤیاهام را میسازد؟ شجاعترین آدمهایی که میشناسم، آنهایی هستند که از وسط آتش میگذرند و از طرف دیگر آن بیرون میآیند. آنهایند که پیروز میشوند. شاید وظیفهی من به عنوان مادرِ “اِما” این نباشد که او را از رنج کشیدن حفظ کنم، بلکه باید دستش را بگیرم و کمکش کنم تا از آتش عبور کند. شاید دانشی که او برای سفرش نیاز دارد، فقط درونِ من نباشد؛ (دانش) درونِ کشمکشهای خودش هم هست.
باید به او نگاه کنم و بگویم:« میدونم که رنج میکشی، اون واقعیه، منم احساسش میکنم. میتونیم با هم درستش کنیم عزیزم. کارای سختی رو میتونیم با هم انجام بدیم، چون ما جنگجوایم.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
ما به عنوان شخصیتهای داستانی راحتتر فهمیده میشویم تا به عنوان آدمهای واقعی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
ترجیح میدهم به خاطر کسی که هستم، ازم متنفر باشی تا اینکه به خاطر کسی که نیستم، دوستم داشتهباشی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
«فقط تصمیمِ درستِ بعدی، یکی یکی.»
کلمات مثل نوری میمانند که برای روشن کردنِ مسیرم به آنها نیاز دارم. هیچ مصیبتی وجود ندارد. این فقط یک بحران است. اجازه میدهم تا دوباره کودکی شوَم در کنار ساحل که زمین را میکَنَد وبه شنها خیره میشود؛ او امیدوار است که گنجی پیدا خواهد کرد.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
واقعیت این است که هر کجا بروی، خودت هم آنجایی. ما از چاله فرار نمیکنیم...هیچ تبدیلی وجود ندارد؛ فقط ادامه دادن است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
اغواگر نامناسب است؟ اغواگر اشتباه است؟
دخترهام به من زل میزنند و منتظر قضاوتاند.
به چهرهی دخترهام نگاه میکنم و به خاطر میآورم که هیچ جواب درستی وجود ندارد؛ هر چه هست، فقط داستانهاییست برای گفتن.
هر روز دنیا به دخترهای من داستانهایی دربارهی اغواگری خواهد گفت؛ دربارهی این که زن بودن به چه معناست. دخترهام نیاز دارند داستانِ مرا بشنوند. داستان من، داستان آنها نخواهد بود، اما آنها درک خواهند کرد که آزادند داستانِ خودشان را بنویسند. لازم است بدانند بیشترِ چیزهایی که دنیا به آنها نشان میدهد، حقیقت ندارند و سمّاند. اگر به آنها دربارهی دروغ توضیح بدهم، آنوقت میتوانند دروغها را تشخیص بدهند.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
نمیترسم؛ به دنیا آمدهام که نترسم.
(ژاندارک)
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به این فکر میکنم که شاید اشتباهی از ما سر زده که ازدواج، آنچه انتظارش را داشتیم، برای ما به ارمغان نیاورده. من آرزوی عمق، اشتیاق، و ارتباط با کریگ را داشتم و فکر میکردم اینها با ازدواج، خودبه خود و به شکلی جادویی سراغمان میآیند.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
میدانم که دو مجموعه قوانین در دبیرستان وجود دارد: قوانین مشخصی که بزرگسالها بیان میکنند و بعد از آن، قوانین پنهان و ناگفته، اما درک شده، که ... انکارناپذیرند. حقیقیترین قوانینِ پنهان در مورد چگونگیِ مهم بودن به عنوان یک دختر، شامل این موارد است: لاغر بودن، زیبا بودن، ساکت بودن، رویینتن بودن، محبوب بودن با پیروی کردن از پسرهای قدرتمند...و اختلالاتِ خوردن. اینها راههای یک دختر دبیرستانی برای پایبندی به قوانین پنهان و رفتن از اینجا به آنجاست. از کودکی به بزرگسالی. از نامرئی بودن به دیده شدن. (اینچنین) از قوانین پنهان با هر وسیلهای پیروی کردی؛ سلامت خود، بدن خود و عزت نفس خود را قربانی کردی... کوچک ماندی و فضای بیشاز حدی اشغال نکردی.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
زنِ زیبا میدرخشه. وقتی با یه زنِ زیبا هستین، ممکنه متوجه موهاش یا پوستش یا بدن و لباسش نشین، چون حس خوبی که بهتون میده، حواستونو از این چیزا پرت میکنه.
اون آنقدر از زیبایی لبریزه که احساس میکنین شمام زیبا شدین.
کنارش احساس گرما، امنیت و کنجکاوی میکنید. او کمتر چشمک میزنه و شما رو از نزدیک میبینه؛ چون یه زن عاقل و زیبا میدونه سریعترین راه واسه لبریز شدن از زیبایی ، نفوذ کردن تو دل یه آدمه...
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
آدمای زیبا زمان صرف میکنن تا کشف کنن زیباییِ روی زمین چیه. اونا خودشونو خیلی خوب میشناسن و میدونن چیو دوست دارن، اونا اونقدری خودشونو دوست دارن که هر روز زیباتر میشن.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
میدانم که ماه هم همیشه آنجا خواهد بود، در انتظار زمانی برای دیده شدن. روز باید سقوط کند تا راه برای شب باز شود، و شب باید خودش را تسلیم کند تا روز بتواند دوباره پیروز شود. این برای من مثل یک نظم مقدس است.
با خودم فکر میکنم شاید در حال حاضر وسط این چرخه ام، درست در میانهی راه. شاید برای هر چیزی، زمانی دقیق مقرر شده.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
میگویم که ما میتوانیم انتخاب کنیم جذاب و تحسینبرانگیز باشیم، یا دوست داشتهشویم و واقعی باشیم. باید تصمیم بگیریم.
اگر انتخاب کنیم که جذاب و تحسینبرانگیز باشیم؛ باید ظاهرمان را بفرستیم تا ما را زندگی کند.
اگر انتخاب کنیم که دوست داشته شویم و واقعی باشیم؛ باید خودِ واقعی و حساسمان را بفرستیم. این تنها راه است، چون برای دوست داشته شدن، اول باید شناختهشویم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
آخرین سال تحصیلیام است. تهِ صف ناهار میایستم، سینی غذا را محکم نگه میدارم و به دریایی از میزهای کافهتریا خیره میشوم. چطور میتوانم از روی این کف لغزنده بگذرم، در حالی که این کفشهای پاشنهدار را پوشیدهام؟ چطور میتوانم مانع بالا رفتنِ لباس تنگم شوم، در حالی که این سینی را در دست دارم؟ چطور میتوانم آکنههای صورتم را توی این نور فلورسنت بپوشانم؟ چطور میتوانم خونسرد به نظر برسم، در حالی که به شدت عرق کردهام؟
این لحظهی غیرممکنیست که من هر روز به آن میرسم. صدها نفر از ما با دو وظیفهی متناقض به این کافه تریا فرستاده شدهایم؛ رویینتن باشیم، در حالیکه آسیبزنندهترین کارها را ممکن است انجام دهیم، و اینکه هیکلمان روی فرم باشد، در حالیکه خیلی زیاد میخوریم. تنها راه زنده ماندن فقط یک چیز است: مخفی نگه داشتنِ ضعفها. نقاط ضعف من، نیازهای مناند: پذیرش و غذا.
این که منِ واقعی، گرسنه، عرقکرده و نیازمند، بیش از حد به سطح آب و دایرهی کوسهها نزدیک شدهاست.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
ما همهی عمرمان توی همین هوای سمّی نفس کشیدهایم. و هر روز دروغها را باور کردهایم: «همیشه شاد باشید! از رنجها دوری کنید! نه شما به اون نیاز دارید و نه اون به کار شما میآد. فقط کافیه این دکمه را بزنید.»
اما ما نیاز داریم. حقیقت را بشنویم:« لازم نیست همیشه شاد باشید. زندگی سخته و آسیبزننده. نه به خاطر اشتباهاتتون، بلکه این آسیب برای همهست. از رنجها فرار نکنید، اونا به دردتون میخورن. باهاشون سر کنید، بگذارید بیان و برن. بذارید شما رو با سوختی ترک کنن که برای انجام کارهاتون تو این دنیا بسوزونیدش.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
من از تو لبریز میشم؛ چون میخوام زیبا باشم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
خوشگلی یه چیز دیگهس که اونم میفروشن. در مورد اینکه خوشگلی چیه و کی خوشگله، بازم همون آدما(که چیزی میفروشن) تصمیم میگیرن، و این ثابت نیست. بنابراین
اگه میخواین خوشگل باشین، باید مدام خودتونو تغییر بدین؛ در نتیجه روزی میرسه که نمیدونین کی هستین.
چیزی که من میخوام باشم، “زیبا”ست.
زیبایی در مورد این نیست که ظاهر شما چطور به نظر میرسه. زیبایی چیزیه که شما ازش ساخته شدهاید.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به خودم قول میدهم که برای بچهها و دوستهایم اینطور باشم؛ که در مقابل رنج عزیزانم ایستادگی کنم، که بپذیرم دستهایم خالیست. نمیخواهم سعی کنم چیزی را برایش معنی کنم یا کاری را بیشتر از حدی که لازم است، انجام دهم. نمیخواهم بگذارم آزردگیام از رنجِ او، از هم دورمان کند.
همین رنج باعث آرامش او میشود. اندوه، سوغات عشق است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
زیبایی دوران کودکی من در عکسها مشهود است.
میدانم که زیبایی شکلی از مهربانیست. زیبایی برای بخشیدن است؛ برای همین است که سعی میکنم سخاوتمند باشم. پدر و مادرم برای اینکه فکرم علاوه بر زیبایی روی چیزهای دیگر هم متمرکز شود، معمولاً به من یادآوری میکنند که باهوشام. اما خیلی زود متوجه میشوم که هوش پیچیدهتر از زیباییست. غریبهها به من نزدیک میشوند و با ذوق و شوق به موهای فرفریام دست میزنند، اما وقتی با اعتماد به نفس و خیلی راحت با آنها صحبت میکنم، چشمانشان گرد میشود و به عقب میروند. آنها با لبخندِ من به سمتم جذب میشوند و با جسارت من، دفع.
بعد هم سعی میکنند با خندیدن، خودشان را جمعوجور کنند، اما عملِ «دور شدن» انجام شده. این را به خوبی احساس کردهام.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
به دخترهایم میگویم: « شما دو تا در آینده آدمای زیادی رو میبینین که خوشگلن ولی هنوز یاد نگرفتهن زیبا باشن. اونا نگاههای زیادی رو به خودشون جلب میکنن اما هیچوقت نمیدرخشن.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
از سرِ بخشش تصمیم میگیرم مکالمه با کریگ را در سطحی عملی حفظ کنم. مدام میپرسم:
«مطمئنی واقعاً میخوای به چیزی که میگم گوش کنی؟»
ادامه دادن به خواستنِ چیزی که او نمیتواند انجامش بدهد، بیمِهریست؛ مثل این که معمایی به او بدهم که میدانم نمیتواند حلاش کند. پس سعی میکنم انتظاراتم را تطبیق بدهم. مطرح کردنِ مسائل دنیا، دوستیها، کتابیکه خواندهام، پریشانیهایم در گذشته و رؤیاهایم برای آینده را متوقف میکنم. به جای آن در مورد تدارکات حرف میزنیم؛ چه زمانی بچه غذا میخورد یا میخوابد، برای شام چه خواهیم خورد، چه زمانی پدر مادرم قصد دارند به ما سر بزنند، آب و هوا، کار. با همدیگر مؤدب و نجیبایم، مثل دو آدمی که برای اولین بار است با هم قهوه میخورند. این کار تطبیقی قابل توجه و خطرناک است.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
اگر انتخابمان این باشد که خودِواقعیمان را به همه نشان دهیم، آسیب خواهیم دید. ما در هر دو صورت آسیب میبینیم. پنهان شدن درد دارد، علنی بودن هم همینطور. دردِ علنی بودن کمتر است، چون هیچ دردی به اندازهی شناخته نشدن، آسیب زننده نیست.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
فکر میکنیم به عنوان یک انسان باید از رنج دوری کنیم، به عنوان پدر و مادر باید بچههامان را از رنج دور نگه داریم، و به عنوان دوست باید رنج دوستمان را از او بگیریم. شاید برای همین است که بیشترمان، خیلی وقتها احساس شکست میکنیم.
همهی ما از روی عشق، وظایفمان را اشتباه انجام میدهیم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
در چهارسالگی ، درست مثل یک بزرگسال صحبت میکنم. کم کم میفهمم که زیبایی مردم را گرم، و هوشمندی مردم را سرد میکند. این را هم میدانم که دوستداشتهشدن به خاطر زیبایی، برای یک دختر وضعیت دردناکیست. سالها بعد، زمانی که من دیگر کمتر زیبا باشم، آن موقع دیگر خبری از حلقههای باریک مو برای نوازش، یا پوستی عالی برای تحسین نباشد، وقتی دیگر کوچک و ساده و با ارزش نباشم، نمیدانم که چگونه شایستهی ارائه یا دریافت عشق خواهم بود.
بدون زیبایی، دیگر چه چیزی برای جذب کردنِ مردم دارم؟!
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
راه فراری نیست. رفتن سخته، موندنام همینطور. در هر صورت شرایط سختیه. باید تصمیم بگیریم که کدوم “سخت” برای من مناسبتره.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
فراموشی کریگ از چیزهایی که میگویم، حسی مثل بیتوجهی دارد و بیتوجهیاش حسی مثل رد کردن. چه کار کنم؟ دوباره داستان مریکل را تعریف کنم؟ باید بگویم داستانی که میخواهم تعریف کنم برایم مهم است، لطفاً به آن توجه کن و به خاطر بسپارش؟ باید بگویم لطفاً این قطعه از من را جای امن نگهدار تا بتوانیم بنای رابطهمان را روی آن بسازیم؟ ما هر روز قلعههایی شنی میسازیم که میدانم خیلی زود از بین میروند، و من در رؤیا به سر میبرم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
همین ثابت میکند که ما عاشقیم یا نه. اندوه، رگباریست که در هوا رهایش میکنیم تا برود و به دنیا بگوید:« نگاه کن! عشق فقط یه بار مال من بود... پس کنارش میمونم، آروم میشینم و سعی نمیکنم خدای اون باشم: ممنون که بهم اعتماد کردی و منو به سمت خودت دعوت کردی، من رنجات رو میبینم، اون واقعیه. متأسفم.»
سفرِ یک جنگجو همین است. سفر برای یادگرفتنِ این درد است.
شاید کار عشق همین است؛ ماندن در کنار چیزی که قدرتمندتر از ماست: عشق و رنج.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
اولین گریزگاهام کتاب بود. آه، کتاب! عاشق کتاب بودم.
هر جا میرفتم یک کتاب با خودم میبردم. توی استخر، خانهی دوستهام، وقتی شرایط خوب نبود. مدام گوشهای را برای کتاب خواندن پیدا میکردم. آن جا بودم ولی اصلاً آنجا نبودم. از کتاب یاد گرفتم که چطور نامرئی شوم، که چطور توی یک دنیای راحت- غیر از این دنیای مادی- زندگی کنم. بعد فهمیدم بیماری گوارشی دارم و اینطور بهشتم ساخته شد: یک بشقاب غذا و یک کتاب. یک مخفیگاه جدید.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
همیشه فکر میکردم در عشق با طوفانی از احساسات مواجهای که فقط نصیب زوجهای خوش شانس میشود. اما حالا نمیدانم که عشق یک احساس است، یا فقط فضایی بین دو نفر؟ یک فضای مقدس که وقتی دو نفر میخواهند خودِ واقعیشان را نشان بدهند و یکدیگر را لمس کنند، بهوجود میآید؟ به خاطر همین است که میگویند “رفته تو فاز عاشقی”؟ چون لازم است آنجا را ببینی؟ میشود به آن فضای عاشقی سفر کرد؟
نمیخواهم برای همیشه توی خودم اسیر باشم. میخواهم عاشق شوم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
موسیقی مکان امنیست برای تمرینِ انسان بودن. همزمان با پخش یک آهنگ، میتوانم احساساتم را حس کنم: شادی و امید، وحشت و خشم، عشق و نفرت.
بگذارید بیایند تا حسشان کنم و بعد از آن اجازه بدهید از یاد بروند.
من قادر به حفظ زیباییِ موسیقیام و این چیز کمی نیست.
حالا یکی دیگر از دعوتهای خوفناکِ زندگی را پذیرفتهام؛ دعوت به حس کردن.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
«توی ده سالگی چه اتفاقی برات افتاد گلنن؟»
⁃ ده ساله بودم که فهمیدم خپلتر، مو وِزوِزیتر و گوشتالوتر از دخترهای دیگرم. کمرو شدم. احساس کردم بدنم عجیب غریب است و فکر کردم خیلی بد است که مردم من را ببینند و برای چیزی که نمیتوانستم درستش کنم، پشت سرم حرف بزنند. فکر نمیکردم بدنم بتواند نمایندهی نجیبی برای من باشد، اما همهی چیزی بود که داشتم و باید با آن زندگی میکردم. پس همان کاری را کردم که باید میکردم. وارد دنیا شدم. اما انسان بودن مثل یک تجربهی شخصی برای تقسیم کردنِ خودت با بقیه است. احساس کردم توی جامعه، خیلی عریان، در معرض دید و آسیبپذیرم. از همینجا بود که نفرتم از بدنم شروع شد؛ نه فقط به خاطر شکلش، بیشتر برای این که اصلاً وجود داشت. بدنم اجازه نمیداد دختر موفقی باشم. این جهان قانونهای زیادی را برای زن بودن جلوی پایم گذاشته بود: کوچک باش! آرام باش! ظریف، پرهیزکار، ملایم و بدون اِشکال! باد نده! عرق نکن! خونریزی نکن! نفخ نکن! خسته نشو! گرسنه نشو! آرزو نکن! اما روزگار این صدای گوشخراش ، بدن زمخت، بوگندو، گرسنه، و ویاردار را به من داده و باعث میشود قوانین را زیر پا بگذارم.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
چه میشد که این همه تغییر فضا، کمی هم خودم را تغییر میداد؟ چه میشد اگر عصبانیت، ترس، و تنهاییِ من، نه اشتباه، که یک جور دعوتنامه بودند؟ چه میشد موقع فرار از رنج، اشتباه میکردم؟ و به جای فرار از رنج، مجبور میشدم که به سمتش برگردم؟ گذشته از همه چیز، شاید رنج یک سیبزمینیِ داغ نباشد، شاید یک توشهی سفر باشد.
شاید به جایِ بستنِ در به روی رنج، نیاز دارم در را کاملاً باز بگذارم و بگویم «بفرما داخل! بیا و کنار من بنشین، و تا وقتی بهم یاد ندادی چیا رو باید بدونم، از پیشم نرو.»
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
بیشترِ پیامهایی که هر روز به ما میرسد، از طرف آدمهاییست که دکمههای راحتی میفروشند. فروشندهها نیاز دارند تا ما باور کنیم رنجهامان مشکلیست که با محصول آنها حل میشود. برای همین میپرسند:« احساس تنهایی میکنید؟ ناراحتید؟ زندگی سخته؟ خب مطمئناً به این خاطر نیست که زندگی میتونه توی تنهایی و ناراحتی و سختی باشه و طبیعیه که همه این حس رو داشته باشن، نه! دلیلش اینه که شما فلان اسباببازی، فلان شلوار جین، فلان مدل مو، فلان وسیله...رو ندارید. تنهاییتون را با فلان چیز پر کنید.»
دنیا داستانی از تنهاییهای وحشتناکِ ما تعریف میکند و ما هم دکمههای راحتیِ آنها را میخریم. رنجها سمّی نیستند، اما دروغهایی که دربارهی آنها میگویند، سمّیست.
#جنگجوی_عشق
#گلنن_دویل_ملتن
#سمانه_پرهیزکاری
آدمای زیادی هستن که لباسای قلابی میفروشن. شرکتها میدونن مردم خیلی دلشون میخواد اغواگر باشن؛ چون مردم عشق میخوان. اونا میدونن که عشق رو نمیشه فروخت، واسه همین با خودشون فکر میکنن چطور میتونیم مردم رو متقاعد کنیم که جنس ما رو بخرن؟
آهان! ما به اونا اطمینان میدیم که این جنسها اونا رو اغواگر میکنه! بعدشم این کلمه رو جوری معنا میکنن که بتونن چیزاشونو بفروشن. آگهیهای تبلیغاتیای که میبینین، داستانایی که اونا نوشتن تا ما رو متقاعد کنن که اغواگر، ماشین یا ریمل یا اسپری مو