امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4.38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ]

تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افکند دلم برابر تخت تو رخت
روزی بینی مرا شده کشته بخت
حلقم شده در حلقه سیمین تو سخت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط z_farhad ، ыкт
آگهی
ترسم که نمانم من ازین رنج، دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
پاسخ
دوباره می سازمت وطن
اگرچه با خشتِ جانِ خویش
ستون به سقف تو میزنم
اگرچه با استخوان خویش 
دوباره می بویم از تو گل
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون
به سیل اشک روان خویش
پاسخ
شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن
که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط z_farhad ، ыкт
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه بجز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل، راست بگو بهر چه امروز
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبرِ دلخواه
من او نیَم، او مرده و من سایه اویَم
پاسخ
 سپاس شده توسط מַברִיק
من همه تو، تو همه من، او همه تو، ما همه تو
هرکه و هرکس همه تو، ای همه تو، آن همه تو
من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط z_farhad ، آمین ، ыкт
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو مانَد
سوزِ دلِ یعقوبِ ستم دیده ز من پرس
کاندوه دلِ سوختگان، سوخته داند
هر گَه که بسوزد جگرم، دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
شیرین ننماید به دهانش شکرِ وصل
آنرا که فلک زهر جدایی نچشاند
ترسم که نمانم من ازین رنج و دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بمانَد
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دلِ هرکه بخوانَد
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
پاسخ
دیریست زهجر روی مهش , خوابم نمیبرد
حیران میان سیلم و آبم نمیبرد
پاسخ
 سپاس شده توسط z_farhad
دل سیر نشودت ز بیدادگری
چشم آب نشودت، چو در من نگری
این طرفه که: دوست تر ز جانت دارم
با آن که ز صد هزار دشمن بتری
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط z_farhad ، ыкт
یا رب آن آهوی مشکین به خُتن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
دلِ آزرده مارا به نسیمی بنواز
یعنی آن جانِ ز تن رفته به تن باز رسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یارِ مه روی مرا نیز به من باز رسان
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک، خبر گیر و خبر باز رسان
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 3 ]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان