15-05-2021، 7:34
قابلیت اینو دارم که سمینار "چطور اینقدر به کسی اعتماد به نفس بدهیم که آخرش سر خودت برینه" برگزار کنم.
• آرت مود
• آرت مود
|
بغض قلم ❥ .. (نسخه یازدهم) |
||||||||||||||||||||||||||||||||
15-05-2021، 7:34
قابلیت اینو دارم که سمینار "چطور اینقدر به کسی اعتماد به نفس بدهیم که آخرش سر خودت برینه" برگزار کنم.
• آرت مود
15-05-2021، 9:02
به نظرم آزاردهندهترین وجه «تنهایی»، خودِ تنهایی نیست. افراد بالاخره راهی برای پُرکردنِ اوقاتشان پیدا میکنند آزاردهندهترین وجه «تنهایی»، احساسِ تعلقنداشتن است. آدمِ تنها برای این پرسش جوابِ خوشایندی ندارد: چرا من به هیچکس/هیچجا تعلق ندارم؟!(:
15-05-2021، 10:12
هر تبی که تب عشق نیس قربونت برم
بعضی از این تبها عفونتِ هوسه : )
15-05-2021، 20:41
شبی به شدت مهربان شد
و از فردای همان شب دیگر ندیدمش بعضی از مهربانی ها بوی خیانت میدهند...
15-05-2021، 21:20
اسکارلت تو فیلم جوجوربیت به پسرش میگه:
«عاشق شدن مثل اینه که یه دسته پروانه دارن تو دلت پرواز میکنن.»
16-05-2021، 11:16
ﻭَﻗﺘـــﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﯾِﮑــــﯽ ﻣِﺜـــﻞ ﻧﻮﮎ ﭘﺮﮔــــﺎﺭﻪ
♥️ﻫﻤﻪ ﺟـــﻮﺭﻩ ﭘـــﺎﺕ ﺛﺎﺑِﺖ ﻭﺍﯾﺴـــﺎﺩﻩ♥️ ﻫَﺮﻃـــﻮﺭ ﺑِﭽﺮﺧــــﯽ، ﺑِﮑِﺸــــﯽ ﺗِﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ ♛ﺗﻮﺍﻡ ﺩﻭﺭِﺵ ﺑﮕــــﺮﺩ♛ ☜ﺩﻭﺭِﺵ ﻧـــــــﺰَﻥ☞
16-05-2021، 15:29
گاهی وقتا باید یه نقطه بذاری باز شروع کنی، باز بخندی، باز بجنگی باز بیفتی و محکمتر پاشی؛ گاهی باید یه لبخند خوشگل، به همه تلخیا بزنی و بگی مرسی که یادم دادین، به خودم تکیه کنم..
16-05-2021، 16:29
بعضی وقتا؛
فقط بايد ساكت بشينی و ببينی چطور دارن خودشونُ نشون ميدن..!
16-05-2021، 20:29
دلم میخوادیه روزتصادف کنم برم کما،
بعدازچندماه ازکما دربیام ودکترابگن؛ خداروشکر حافظشو ازدست داده وهیچی یادش نمیاد! بایدزندگیش رو اژنو شروع کنه: )
حمله اوباش در استان گرگان به مسافرین که پدر خانواده با این ضربه توی کماست...
و شکستن دل خواننده محبوبم مجید خراطها ... یادمه سال ۹۸ بود اوایل کرونا ... توی ی اتوبانی میرفتیم با رفیقم ماشینمم تازه خریده بودم یهو یه گاوی ، پیچید جلومون و واقعا فک کردم مردیم... فقط دیدم ی لحظه لاین مقابل خالیه و رفتم اون طرف و توی خاکی موندم ، مث همین اوباش دویدیم سمتش ، منم قفل پدالو برداشتم سمت ماشین ... خون جلو چشامو گرفته بود تا درو باز کردم ی جوون خیلیم سر بالا صحبت میکرد ، که یهو دیدم ی پدر مادر خیلییی پیر ازش اومدن بیرون ... سمت چپمو نگاه کردم دیدم نوشته سالمندان و به صورت غیرارادی قفل پدال رو پشتم قایم کردم و گفت داداش مواظب باش ، این وضع رانندگی نیست . وقتی برگشتم سوار ماشین بشیم دیدیم مغازه دارا میگفتن باید میزدی تو گوشش و... ولی خب کاری نکردیم ! تازه امروز قضیه روگرفتم... مواظب همدیگه باشید...
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|