13-05-2021، 4:35
باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز ...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی ...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت
***♡***
آرام می بارد باران
ببار بر من ای باران ...
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را می بندم و کنار می گذارم و خودم را به باران می سپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش می کند
بر لبانم می نشیند
چشمانم را می بندم
صورتم را بوسه باران می کند
بر گردنم می لغزد و روی شانه هایم مکثی می کند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
***♡***
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
مثل زندانی که برای بوییدن آزادی صورت خود را به میله های زندان می چسباند،
بدنم خود را به لباسها می چسباند
***♡***
یک رعد
و ناگهان باران بند می آید
و احساس آرامش مطلق ..
***♡***
دیگر دل تنگی ام بیداد می کند ...
امان از دلتنگی ...
هر روز بیشتر از روز قبل دل تنگ تر ...
ترا گم کردم ... به هر سو که نگاه می کنم نمی یابمت
***♡***
داره پاییز میاد ... بوشو حس می کنم ...
میدونم که اگه من پیدات نکنم ... تو حتما میای..
***♡***
من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت ...
در تهاجم با زمان ... آتش زدم ... کٌشتم ...
من بهار عشق را دیدم ...
ولی باور نکردم ...
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ...
من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم ...
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم ...
من به عشق منتظر بودن ... همه صبر و قرارم رفت ...
بهارم رفت ...
عشقم مٌرد ...
یارم رفت ...
*سپاس *
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز ...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی ...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت
***♡***
آرام می بارد باران
ببار بر من ای باران ...
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را می بندم و کنار می گذارم و خودم را به باران می سپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش می کند
بر لبانم می نشیند
چشمانم را می بندم
صورتم را بوسه باران می کند
بر گردنم می لغزد و روی شانه هایم مکثی می کند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
***♡***
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
مثل زندانی که برای بوییدن آزادی صورت خود را به میله های زندان می چسباند،
بدنم خود را به لباسها می چسباند
***♡***
یک رعد
و ناگهان باران بند می آید
و احساس آرامش مطلق ..
***♡***
دیگر دل تنگی ام بیداد می کند ...
امان از دلتنگی ...
هر روز بیشتر از روز قبل دل تنگ تر ...
ترا گم کردم ... به هر سو که نگاه می کنم نمی یابمت
***♡***
داره پاییز میاد ... بوشو حس می کنم ...
میدونم که اگه من پیدات نکنم ... تو حتما میای..
***♡***
من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت ...
در تهاجم با زمان ... آتش زدم ... کٌشتم ...
من بهار عشق را دیدم ...
ولی باور نکردم ...
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ...
من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم ...
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم ...
من به عشق منتظر بودن ... همه صبر و قرارم رفت ...
بهارم رفت ...
عشقم مٌرد ...
یارم رفت ...
*سپاس *