01-04-2021، 9:45
اگر قرار باشد از شاهکارهای کلاسیک عاشقانه در جهان فهرستی تهیه کنیم، بدون شک نام یکی از کتابهای این فهرست ربکا اثر «دافنه دو موریه» است. کتابی که راويتكنندهي يك قصهي مرموز و عاشقانه است و با اینکه نزدیک به هشتاد سال از انتشارش میگذرد، هنوز هم خواندن آن لذتبخش است و ذهن مخاطباش را تا پايان درگیر میکند. نوع روایت زیبا و تاثیرگذار داستان ربهکا باعث شده تا خواننده در تمام موقعیتها و اتفاقها به دنبال سرنوشت شخصیتها باشد. ربکا جزو آن دسته از کتابهای پرکشش و خوشخوانی است که تا آن را تمام نکنید، نميتوانيد رهایش کنید. یکی از افرادی که این موضوع را به خوبی درک کرد «آلفرد هیچکاک» کارگردان بزرگ آمریکایی بود که فیلم فوقالعادهای براساس داستان این کتاب ساخت.

ربکا؛ رمانی جذاب و گیرا برای همه
در این رمان زندگی دختر جوانی روایت میشود که ندیمهی يك زن ثروتمند است. دافنه دو موریه تا پايان داستان اسم اين نديمه را به خوانندهها نميگويد و فقط او را با نام خانم دووینتر به خوانندهها معرفي ميكند. خانم دووینتر در یکی از سفرها با ارباب خود در يك از هتل ییلاقی ساكن ميشود. او در اين هتل با مرد میانسال و ثروتمندی به نام ماكسیم دووینتر آشنا ميشود و بعد از مدتی باهم ازدواج میکنند. ماکسیم اما بهتازگی همسر خود، ربکا را از دست داده و به تنهایی در شهر مندرلی زندگی میکند. ازدواج دختر جوان با ماكسیم دووینتر و ورودش به عمارت او آغاز سرنوشت مسحور کننده و پیچیدهای برای زن جوان است. زن جوان بعد از ورود به خانهي اشرافي كمكم شيفتهي بانوي اول اين خانه و شيفتهي شخصیت آن میشود. در همان شروع داستان او تلاش ميكند از شنيدههاي اهالي خانه ربکا را بشناسد و به هويت او پي ببرد. جذابيت داستان از وقتي شروع ميشود كه زن جوان تلاش ميكند تا مانند ربکا رفتار کند، اما در ادامه متوجه تناقض و تضادی عجیب میشود. چالش اصلی داستان در این زمان شروع میشود. مخاطب رمان عاشقانه ربکا در درگير فضاسازی بینظیر دافنه دو موریه ميشود و تا زماني كه هویت واقعی ربکا را کشف نكند، نمیتواند دست از خواندن بکشد و كتاب را زمين بگذارد. آن چیزی که بیشتر از هر موضوعی خواننده را به دنبال صفحات کتاب میکشاند این است که ربکا زنده نیست، اما شخصیت او چنان پرداخته و تاثیرگذار روایت میشود که خواننده حضور او را در طول داستان حس میکند.
چه کسانی باید رمان عاشقانه ربکا را بخوانند
رمان عاشقانهی ربکا را میتوان در ژانر داستانهای جنایی و معمایی قرار داد. ربکا در ایران هم جزو فهرست پرفروشهای بازار نشر بوده است. داستان ربکا به شیوهای جذاب و پرکشش برای خوانندهی كتاب روایت میشود. فرقی نمیکند مخاطب این کتاب خانمها باشند يا آقایان. داستان کتاب هر مخاطبی را مجذوب خود میکند، بهطوریکه بعد از خواندن حداقل پنجاه صفحه، نميتوان به راحتي آن را کنار گذاشت. از ویژگی محسوس این کتاب سیر خطی داستان و فضاسازی کمنظیر آن در ادبیات کلاسیک است. ربکا خوانندهي خود را وارد ذهن شخصیتها و فضاهای داستان میکند. كتاب ربهکا داستانی است که تنها با گذر زمان خواننده را متوجهي اين موضوع ميكند که واقعا چه کسی رذل و چه کسی معصوم است. این کتاب برای هدیه هم كاملا مناسب است. مخصوصا براي كساني كه میخواهند کتابخوانی را با داستانی فوقالعاده و دلچسب شروع کنند.
دافنه دو موریه؛ بانوی نویسنده
دافنه دو موریه در سال 1907 در لندن در خانوادهای هنرمند به دنیا آمد. پدرش بازیگر معروف «سر جرالد دو موریه » و مادرش «موریل بوومونت» هم هنرپیشه بود. پدربزرگش «جورج ال. دوموریه» شخصیت برجسته و شناختهشدهاي بود. دافنه دو موریه از نویسندگان محبوب انگلیسی قرن بیستویکم است. او از سن جوانی شروع به نوشتن کرد و اولین رمان خود «روح دوست داشتنی» را در سال 1931 منتشر شد. با رمان ربکا در سال ۱۹۳۸ بزرگترین موفقیت زندگي خود را به دست آورد و به شهرت رسيد. در سال 1969 برای خدمتی که به ادبیات کرده بود، نشان شوالیهي بانوان را دریافت کرد. بعدها آثاری مانند رمان «ماری آن» و «شیشهگر» را با الهام از اجداد و سایر اعضای خانوادهاش خلق کرد و رمان «جرالد» را برگرفته از شخصیت پدرش نوشت. در کنار موفقیت ربهکا، دو موريه با رمانهای «مسافرخانهي جامائیکا» و «مرداب مرد فرانسوی» که بعدها بر اساس داستان هر دو رمان فيلمهايي اقتباس شد، محبوبیت بیشتری پیدا کرد. مکان هر سه رمان در «کورن وال» اتفاق میافتد، جایی که دافنه دو موریه در آن زندگی میکرد و به آن عشق میورزید. علاوه بر چندین کتاب، دافنه دو موریه سه نمایشنامه، با اقتباس از ربهکا، نوشت. دافنه دو موریه در 19 آوریل 1989 در «کورن وال» شهر محبوب خود، پنج هفته بعد از تولد 82 سالگیاش از دنیا رفت.
فیلم ربکا؛ اقتباسی به کارگردانی هیچکاک
از بیشتر آثار دافنه دو موریه در تئاتر و سینما اقتباس شده است. اولین بار در سال 1938 «اورسن ولز» از ربهکا در یک نمایشنامهي رادیویی استفاده کرد. دو سال بعد «آلفرد هیچکاک»، کارگردان بزرگ و صاحب سبک آمریکایی، بر اساس رمان عاشقانه ربه کا فیلمی به تهیهکنندگی «دیوید سلزنیک» در سال 1940 ساخت. این فیلم در بخشهای بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین کارگردانی هنری سیاه و سفید، بهترین کارگردان، بهترین جلوههای ویژه، بهترین تدوین، بهترین موسیقی متن و بهترین فیلمنامه نامزد جایزهي اسکار شد و درنهايت در بخشهاي بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید، موفق به دریافت جایزهي اسکار شد.
جذابیت بصری و ساختاری فیلمهای «هیچکاک» در این فیلم به خوبی دیده میشود. براي مثال بیننده حضور روح سرگرداني كه در خانه با اعضای آن زندگی میکند، کاملا حس میکند. در سال 1963 «هیچکاک» از داستان «پرندگان» نوشته دو موریه فیلم تاثیرگذاری با همین نام ساخت که مورد توجه قرار گرفت. «نیکولاس روگ» هم در سال 1973 تریلری با نام «حالا نگاه نکن» برگرفته از یکی از داستانهای کوتاه دافنه دو موریه ساخت.
ترجمههای فارسی رمان عاشقانه ربکا
ربکا که مشهورترین اثر بانوی نویسنده دافنه دوموریه است، از همان زمان انتشار مورد استقبال خوانندگان در سراسر دنیا قرار گرفت و در مدت کوتاهي به زبانهای مختلف در دنیا ترجمه شد. ربکا در ایران هم جزو کتابهای پرطرفدار و پرفروش در قفسهی کتابهای کلاسیک است. این کتاب در سال 1397 در «نشر افق» با ترجمهي «خجسته کیهان» در دستهي عاشقانههای کلاسیک به چاپ دهم رسید. از مترجمهاي دیگری که داستان ربکا را ترجمه کردهاند میتوان به ترجمهی «پرویز شهدی» در نشر «صدای معاصر»، «حسن شهباز» «نشر جامی»، «محمد صادق شیخ السبط» نشر «سپهر ادب»، ترجمهی «نازگل نیکویی» نشر «سمیر» و نشر «مهتاب» و ترجمهی «هانیه چوپانی» در «نشر فراروی» اشاره کرد.
نسخهي پی دی اف (pdf) و صوتی ربکا و دیگر عاشقانههای کلاسیک در سایت فیدیبو براي خرید و دانلود موجود است.

در بخشی از کتاب ربکا میخوانیم
کاش همیشه با من مثل یک بچه رفتار نمیکرد؛ بچهای لوس و بی خیال. کسی که گه گاه نوازشش میکرد، هر وقت حالش را داشت. اما اغلب فراموشش میکرد یا دستی به شانهاش میزد و میگفت برود دنبال بازی. کاش اتفاقی میافتاد تا باعث شود پختهتر و سرد و گرم چشیدهتر به نظر بیایم. در آینده هم وضع همینطور باقی میماند؟ او همیشه جلوتر از من بود، با حالتهایی که در آن شریک نبودم و گرفتاریهای پنهانی که از آن هیچ نمیدانستم؟ هیچوقت میشد که با هم باشیم. او بهعنوان مرد و من بهعنوان زن شانه به شانه بایستیم. دست در دست بدون هیچ فاصلهای در میانمان؟ من نمیخواستم کودک باشم. میخواستم همسرش باشم، مادرش. دلم میخواست پیر بودم. در تراس ایستادم. ناخن میجویدم و به دریا نگاه میکردم. در آن حال برای بیستمین بار در آن روز فکر کردم آیا به دستور ماکسیم بود که اتاقهای مبلهی قسمت غربی، در بسته مانده بودند؟ با خود گفتم آیا او هم مثل خانم دانورس به آنجا میرفت، برسهای روی میز توالت را لمس میکرد، در قفسهها را میگشود و به لباسها دست میکشید؟ با صدای بلند گفتم: «بیا جسپر، بیا با هم بدویم.» و با خشم، در حالی که اشک به چشمم میآمد شروع به دویدن کردم و جسپر پارس کنان دنبالم کرد...
خبر برگزاری جشن بالماسکه به زودی در منطقه پیچید. خدمتکار جوانم کاریس با چشمانی که از شدت هیجان میدرخشید از هیچ چیز دیگری صحبت نمیکرد. از گفتههای او پی بردم که همهی خدمتکاران از این بابت خوشحال بودند. با لحنی مشتاق گفت: «آقای فریت میگوید مثل آن وقتها میشود. امروز صبح که توی راهرو با آلیس حرف میزد شنیدم. شما چه میپوشید مادام؟» گفتم: «نمیدانم کلاريس. چیزی به فکرم نمیرسد.»
کلاریس گفت: «مادرم گفت حتما به او خبر بدهم. آخرین جشن مندرلی را به خاطر دارد و هرگز فراموشش نمیکند. فکر میکنید از لندن لباسی بگیرید؟»