مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 3 ]

[[ SouL ]]

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

[моои]

از عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ست

من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد

[[ SouL ]]

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است

گو بیا خوش که هنوزش نفسی می‌آید

[моои]

ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد

[[ SouL ]]

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

[моои]

در جواني حاصل عمرم به ناداني گذشت     
 چانچه باقي بود آن هم در پشيماني گذشت

[[ SouL ]]

تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم

خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم

[моои]

من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

[מַברִיק]

من حسابم زِ همه مردم این شهر جداست
من امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست

[моои]

تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم