☆~گفتگوی آزاد || نسخه ۳۶۰☆~

[ρυяρℓє_ѕку]

الان مدیر زنگ مادر میزنه میگه بیا سیبیلا بچتو بردار ک بچا مسخرش نکنن

پیش دانشگاهیم ناخنامونو نگاه میکردن !!

الهی برای مظلومیتتون بمیرم .___.
ما ک کار ب بازرسی بدنیم میرسه گاهی ، بعدم ی عالمه گوشی پیدا میکنن :/


اردو رفتیم مشهد همه رژ زده بودن مدیر مدرسه ازمون رژ میگرفت میزد D:
بعدم تو حرم ب خادما میگف کار ب دخترای ما نداشته باشین رنگِ لباشون طبیعیه D:

وااای

ما شلمچه رفته بودیم ی اردوگاه خاستیم بریم برا نمایشو اینا ، بعد چن نفر جلو در بودن خوش امد بگن
ی پسره برگشت ب دوستم گف خاهرم حجابت دوستمم گف وا خو حجاب دارم دگ از عی بیشتر جلومو نمیبینم بعد پسره گف خاهرم رژت .______.
وای ریان ما تا صب واسه عی خندیدیم من همش میگفتم عی مسخره کرده ولی خیلی جدی بود :| اصن واینستادیم هی من هلش میدادم میگفتم فق برین من دارم میمیرم از خنده

گفتی گوشی پیدا میکردن .. براما سیگارو قرص ضدبارداریم پیدامیکردن :||

عاغا من خیلی خاطره دارم کدومو تعریف کنم v: !
یبار از اردوگاه جیم زدم رفتم بیرون پیش دوستای دیگم ک واسه ی مدرسه دیگه بودن بعد سرپرست ما ساعت ۱۱ خاموشی میزد :/ در صورتی ک تا ۱ میتونسیم تو محوطه باشیم
اینهمه تختو دانش اموز منم گفتم کی ب کیه D:
ی خانمه بم گف ی جارو میگیری بیای ؟ گفتم ای ب چششششم D::: رفتمو ب یکی بچا ک جیم زده بود گفتم فلانی کارت داره بعد گیر افتاد ( تقصیر من نبود بنده خدا جارو میخواس :/ )
بعد ی ساعت یکی بچا گف مربیتون همه جا داره دنبالت میگرده منم سریع رفتم رو تختم خوابیدم ( چراغا خاموش بود ) بعد چنددقیقه مربیمون اومد بالا سرم پتو کشید روم ب کناریش گف دختر مردم ک خوابه ما دنبالش میگردیم v:

ماهم داشتیم من روم نشد بگم :/

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

ما کلاً خیلی بدبخت بودیم بچه ها.
یادمه یه سالی که علوم اجتماعی داشتیم
نمیدونم اول دبیرستان بود یا دوم
معلم ما هر جلسه امتحان میگرفت ! خیلی زور داره یه درسی که اصلاً اهمیت نداشت مثل دروس اختصاصی بخوان هر جلسه امتحان بگیرن ..
اعتراض میکردیم معلمه میگفت این امتحان نیست ، پرسش کتبیه !
خلاصه به اسم "پرسشِ کتبی" توجیه میکرد کار مسخره‌شو.
یه روز که ۳ تا امتحان داشتیم و یه زنگ هم علوم اجتماعی همه به نشونه ‌ی اعتراض و اینا رفتیم حیاط پشتی مدرسه ساکت نشستیم و سرکلاس نرفتیم
معلم رفت دید هیچکس نیست .
گریه‌ش گرفته بود !! بس که لوس بود
خلاصه معاون کلی دعوامون کرد و معلم برامون صفر گذاشت تهش مجبور شدیم با گل و شیرینی بریم ماست مالی کنیم !! (((:
در این حد بدبخت !!!
این بود نتیجه‌ی اعتراضات ما ! یه چیزی هم بدهکار میشدیم.

اره کلا اوضاع مدرسه قدیم داغون بود ..
ما هم ی بار شیرینی خریدیم برا ی دبیر لوسیمون مث چی پشیمونیم ینی میگیم چقد اوسکل بودیم ما باز هرروز سرزنش میکنیم خودمونو :/

---

طومار نوشتید =|

دخترا وقتی دور هم جم میشن
^^

ی سبزیم بیارید حله دیگه =|

آخ آره ی آش هم برپا کنیم D:
^^

[ρυяρℓє_ѕку]

الهی برای مظلومیتتون بمیرم .___.
ما ک کار ب بازرسی بدنیم میرسه گاهی ، بعدم ی عالمه گوشی پیدا میکنن :/


اردو رفتیم مشهد همه رژ زده بودن مدیر مدرسه ازمون رژ میگرفت میزد D:
بعدم تو حرم ب خادما میگف کار ب دخترای ما نداشته باشین رنگِ لباشون طبیعیه D:

خدانکنه .
این چیزارو اول ، دوم داشتیم.
پیش بهتر بود ولی اینکه ناخن میدیدن واقعاً به ارشدای مدرسه ( خیلی مهمه !!! :v) توهین میشد.
خلاصه ابهتی چیزی ..

مشهد که ما رفتیم حق نداشتیم مقنعه رو در بیاریم تو هتل شال بذاریم !
۴ صبح مدیر میومد درو با مشت میزد بریم حرم نماز
ولی واقعاً بهترین اردویی بود که رفتم ، یادش بخیر

مدیر بهمون میگف شما گرماتون نمیشه اینا پیچیدین دورتون چجوری میخواین خرید کنین D:
راحت باااشین ماهم ک حرف گوش کن ^ ^
اخ دلم براش تنگ شد ♡ (:

[ⓩⓐⓗⓡⓐ]

الان مدیر زنگ مادر میزنه میگه بیا سیبیلا بچتو بردار ک بچا مسخرش نکنن

پیش دانشگاهیم ناخنامونو نگاه میکردن !!

الهی برای مظلومیتتون بمیرم .___.
ما ک کار ب بازرسی بدنیم میرسه گاهی ، بعدم ی عالمه گوشی پیدا میکنن :/


اردو رفتیم مشهد همه رژ زده بودن مدیر مدرسه ازمون رژ میگرفت میزد D:
بعدم تو حرم ب خادما میگف کار ب دخترای ما نداشته باشین رنگِ لباشون طبیعیه D:

وااای

ما شلمچه رفته بودیم ی اردوگاه خاستیم بریم برا نمایشو اینا ، بعد چن نفر جلو در بودن خوش امد بگن
ی پسره برگشت ب دوستم گف خاهرم حجابت دوستمم گف وا خو حجاب دارم دگ از عی بیشتر جلومو نمیبینم بعد پسره گف خاهرم رژت .______.
وای ریان ما تا صب واسه عی خندیدیم من همش میگفتم عی مسخره کرده ولی خیلی جدی بود :| اصن واینستادیم هی من هلش میدادم میگفتم فق برین من دارم میمیرم از خنده

گفتی گوشی پیدا میکردن .. براما سیگارو قرص ضدبارداریم پیدامیکردن :||

عاغا من خیلی خاطره دارم کدومو تعریف کنم v: !
یبار از اردوگاه جیم زدم رفتم بیرون پیش دوستای دیگم ک واسه ی مدرسه دیگه بودن بعد سرپرست ما ساعت ۱۱ خاموشی میزد :/ در صورتی ک تا ۱ میتونسیم تو محوطه باشیم
اینهمه تختو دانش اموز منم گفتم کی ب کیه D:
ی خانمه بم گف ی جارو میگیری بیای ؟ گفتم ای ب چششششم D::: رفتمو ب یکی بچا ک جیم زده بود گفتم فلانی کارت داره بعد گیر افتاد ( تقصیر من نبود بنده خدا جارو میخواس :/ )
بعد ی ساعت یکی بچا گف مربیتون همه جا داره دنبالت میگرده منم سریع رفتم رو تختم خوابیدم ( چراغا خاموش بود ) بعد چنددقیقه مربیمون اومد بالا سرم پتو کشید روم ب کناریش گف دختر مردم ک خوابه ما دنبالش میگردیم v:

ماهم داشتیم من روم نشد بگم :/

وااای

روت بشه .___.

[Faust]

طومار نوشتید =|

بخون مستفیض شی.

[سهَ‌ند]

اره دیگه

---

خاطره های شما چقدر با ادبین

---

من اصلا خاطره ی قابل تعریف ندارم

[Faust]

اره دیگه
خاطره های شما چقدر با ادبین

واقعاً دبیرستان دخترونه و پسرونه رو نمیشه باهم مقایسه کرد !
ما که معلمامون یه بیشعور هم نمیگفتن بهمون.
شما داستان داشتید ((((×

[ρυяρℓє_ѕку]

نه بزار من بمیرم واسه مظلومیتت D:
یبار با دوستام دیر رفتم سر کلاس مدیر دید ک ساعت کلاس اینهمه ادم نرفتن متوجه میشد دیگه ک معلم یهو ب این همه اجازه نمیده برن بیرون
من ازونجایی ک بازیگر خوبیم D: ، خودمو بیحال گرفتم بهمون ک رسید اصن نگفت چراااا بیرونین فقط رو کرد بهم گفت تووو چرااا گوشت نمیخوری نگا رنگو روشو بعد بردم دفتر و خلاصه یکم نصیحتم کرد یکمم پذیرایی بعدم رفتم خونه D:::::
من واقعا دراین حد راضی نبودم (((((:

ایول .. من بت افتخار میکنم D:
دوران امتحانا گوشی میبردم مدرسه .. بعد میذاشتم تو کیفم میرفتم تو سالن
به یکی از دوستام گفتم .. اونم جو شجاعتش گرفت ، بعد با خودش گوشی اورده بود .. خلاصه از ترس اینکه نبرن گذاشته بود تو کشِ شلوارش .. مراقب که ورقه ها رو میخواد بده میفته تو شلوارش .. حالا اینم داشت از استرس رنگاورنگ میشد .. ریحآن به زور جلو خندمو گرفته بودم

چاکر شما D: حالا اینا افتخار نداره بدبختارو گول میزدیم :|
بدبختی ازونجایی شرو شد ک گوشی یکی زنگ خورد !
احمق بی صدا نکرده بود .
بعد همرو بازرسی بدنی کردن
من میگم ب استرسش نمی ارزه بخوام گوشی ببرم !
همش ی ساعت امتحان میدیمو برمیگردیم ک بعدم گوشی دوستان هس D:

[Ɗєя_Mσηɗ]

اره دیگه
خاطره های شما چقدر با ادبین

واقعاً دبیرستان دخترونه و پسرونه رو نمیشه باهم مقایسه کرد !
ما که معلمامون یه بیشعور هم نمیگفتن بهمون.
شما داستان داشتید ((((×

یکی از با ادبی های دبیرستان پسرونه :
پسرعموم واسم تعریف میکرد .. میگف یبار یکی تو کلاس هی تیکه مینداخت به معلم ، معلمه هم از اعصاب داغوون .. رفته شلنگ گاز اورده مدیر جلوشو گرفته

[bOoOoOy]

طومار نوشتید =|

بخون مستفیض شی.

زیاده اخه =|
ما پسرا با نگاه صحبت میکنیم :v