(23-04-2020، 0:48)sh.99 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(23-04-2020، 0:39)saba 3 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(23-04-2020، 0:29)sh.99 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(23-04-2020، 0:25)saba 3 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(23-04-2020، 0:21)sh.99 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
((:
اتفاقا دیروز داشتم به این فکر میکردم اگه یه مریضی سخت داشتم ولی مشکلات الانمو نداشتم بهتر بود یا وضع الان؟ولی خو به نتیجه ای نرسیدم D:
قربونت بشم که*.*
سرطان خیلی بده
ولی من ترجیح میدم سرطان داشته باشم و مشکلات الانمو نه و عمیقأ شاد باشم
آدمی که سرطان داره حداقل تکلیفش با خودش و زندگیش معلومه
میدونه آقا من تهش دو سال زنده ام و فلان
من اگه به روز بفهمم سرطان دارم دنبال درمان نمیرم
ترجیح میدم روزای آخر عمرم بی دغدغه باشه
شاید کل داراییمو نقد کنمو برم یه جای خیلی دور و غروبا بشینم غروب آفتاب و ببینم
هر چند آدمی که بخواد شاد باشه و زندگی کنه
تو هر شرایطی میتونه(:
ولی خوب من به شخصه اونقدر قوی نیستم
شایدم تو اون لحظه غم و سختی الان رو ترجیح بدیم...
درکل ادم فراموشکاره سختی هایی که کشیده رو فراموش میکنه برا همین هرچقدر زمان میگذره سختی های قبل براش کم رنگ و سختی حالش پررنگ میشه(نظرشخصی)
به نظر اون ادما خیلی خاصن خیلی-_-
میدونی الا دقیقا یادم نیست کی بود
ولی یادمه چند سال پیش داشتم یه کتاب تاریخی میخوندم که یه جمله جالب داشت میگفت فرا پادشاه از ترس اینکه تو فداش شم بریزم و مسمومش کنن خودش سم و زهر انواع و اقسام مارها رو میخورد تا بدنش مقاوم بشه
یه روز که تو یه جنگی شکست میخوره و میگیرنش انگشترشو باز میکنه تا سمی که مثل بقیه پادشاهها تو انگشترش واسه اینجور واقع گذاشته بوده و بخوره و سیاهی مرگو به تاریکی حزن انگیز و روح فرسا اسارت با افتخار ترجیح بده
ولی میدونی بدن اون آنقدر قوی و ضد زهر شده بود که نمرد و اسارت ذره ذره روحشو بلعید...
گاهی فکر میکنم شاید زیاد قوی شدن هم خوب نیست
نه من به نظرت احترام میگذارم ولی قبولش ندارم
یه سری دردا تو روح آدم میمونه و با آدم بزرگ میشه
و یه سری تجربیات...
میدونی قبلنا فکر میکردم خوشبختی یعنی مطمئن باشی تو هر شرایطی آدمای اطرافت هستنو همراهت
ولی الا وقتی یکی میاد تو چشام نگاه میکنه و میگه نگران نباش من همه چیو درس میکنم
تو دلم میگم آفرین که آنقدر قشنگ دروغ میگی
جالب بود واقعا
قوی شدن نیاز به زیاد فهمیدن دارع
به نظرم فهم زیاد میتونه ادمو به مرز جنون ببره
ادما هیچ وقت پشت ادم نمیمونن و نیستن
فقط نمیدونم چرا تا به یه موفقیت برسی همه یهو پیداشون میشه:^
زندگی خیلی عجیبه
نمیدونم یادت میاد یا نه طرفا ۱۵سال پیش یه بنده خدایی بود فکر کنم دکتری روانشناسی داشت خیلییییی کارش درست بود
به شخصه خودم چند تا از دوستام روانشناسی خوندن و واقعا بنا به هزارو یک دلیل بیشتر روانشناسا رو قبول ندارم
چرا بگذریم!
ولی واقعا این آدم فقط روانشناسی نخونده بود
بعد این تو مراکز عمومی مخالف جلسات مشاوره میذاشت و آنقدر کارش گرفته بود دیگه مشاوره خصوصی نداشت
بعد میرفتم اونجا میشستن ضبط میکردن
حدود نه سال پیش چند تا از فایلاشو داشتم گوش میکردم
حرفاش جالب بود
میگفت یه سری دردا و زحمت به روحن
اینارو دیر میفهمی
ولی دردش از یه جایی به بعد همیشه باهاته و اثراتش رو زندگیت
اون زمان نفهمیدم منظورشو
تا اینکه منیکه عاشققق رنگ مشکی و سورمیه بودم
الا همه لباسایی که مشکی بودنو دیروز انداختم دور
و اکثر وسایلمو اخراج کردم و رفتم چندین ست مختلف از وسایل مختلف سفید گرفتم چیزی که واقعا از من بعید بود
میدونی چرا ؟
چون واقعا احساس میکنم با دیدن این رنگ یه مشت استخوانی محکم داره قلبمووو فشار میده و یه دست استخوانی دور گلومه
اینجا بود که درک کردم حرفشو اینا همون زخما روح بودن که دارن سر باز میکننن حاصل نوعی اسارت شش ماهه..
بگذریم
(23-04-2020، 0:58)محمّد نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یا قادر مطلق !
چقدر طولانی تایپ میکنین ):
با تکیه بر
یا بخت و یا قسمت /بیچاره خاله عصمت