02-01-2020، 17:10
روزی داشتم میرفتم سرکار و خیلی بی حوصله بودم.وارد اتوبوس شدم و رو صندل عقب نشستم.همه جا پر بود و
فقط صندلی کنار من خالی بود ، که پسری با چشمان سبز و تیپ اسپورتی اومد کنارم نشست.
منم داشتم از هیجان میمردم ،اخه همچین پسری تو عمرم ندیده بودم.
وقتی میخواستم پیاده شم یه دستی دستمو گرفت . دست پسره بود.اسممو پرسید و گفتم ییشا هستم و منم اسمشو پرسیدم و گفت که
اتیس هستم.
بعد دستمو ول کرد و یه لبخند کوچیکی زد.از اتوبوس پیاده شدم و به شرکت رفتم.همش چشای پسره تو ذهنم بود .
فردای ان روز بازم تو اتوبوس همون پسره رو دیدم و شروع کردیم به احوال پرسی . رفته رفته داشتیم گرمتر باهم دیگه صحبت میکردیم .دیگه هر روز با تلفن
باهمدیگه حرف میزدیم و اگه حتی یه روز باهم دیگه صحبت نمیکردیم خیلی ناراحت میشدیم . بالاخره ما رل شدیم و قرار شد باهم دیگه ازدواج کنیم .
اما.....
بقیه شو بعدا میزارم
فقط صندلی کنار من خالی بود ، که پسری با چشمان سبز و تیپ اسپورتی اومد کنارم نشست.
منم داشتم از هیجان میمردم ،اخه همچین پسری تو عمرم ندیده بودم.
وقتی میخواستم پیاده شم یه دستی دستمو گرفت . دست پسره بود.اسممو پرسید و گفتم ییشا هستم و منم اسمشو پرسیدم و گفت که
اتیس هستم.
بعد دستمو ول کرد و یه لبخند کوچیکی زد.از اتوبوس پیاده شدم و به شرکت رفتم.همش چشای پسره تو ذهنم بود .
فردای ان روز بازم تو اتوبوس همون پسره رو دیدم و شروع کردیم به احوال پرسی . رفته رفته داشتیم گرمتر باهم دیگه صحبت میکردیم .دیگه هر روز با تلفن
باهمدیگه حرف میزدیم و اگه حتی یه روز باهم دیگه صحبت نمیکردیم خیلی ناراحت میشدیم . بالاخره ما رل شدیم و قرار شد باهم دیگه ازدواج کنیم .
اما.....
بقیه شو بعدا میزارم
نقل قول:
سپاسم کنید