امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فلسفه مارکسیست

#1
فلسفه ماركسيست

فلسفه ماركسيست، فلسفه معروفي در جهان امروز مي‌باشد كه تقريباً پرنفوذترين و بحث انگيزترين فلسفه‌هاست و پاسخ همه سوالها را به مردم مي‌دهد و كاملترين توضيح را درباره دنيا و تاريخ و زندگي به طور كلي فراهم مي‌كند و به هر چيز و هر كس مقصودي اختصاص مي‌دهد.

ماركسيسم در اساس نظريه‌اي در جامعه شناسي است، نظريه‌اي است درباره تكامل اجتماعي نوع بشر.

تعيين كننده يا موجب حقيقت و كذب و حق و ناحق و زيبايي و زشتي، منافع طبقاتي است. ماركسيسمها، سعي در كم اهميت كردن فلسفه در حد يك علوم اجتماعي مي‌كنند.



- ماركسيسم، از جهتي بسيار واضح، داراي كتابهاي مقدس و پيامبران و فرقه‌هاي مختلف و شقاقها و تكفيرها و تعقيبها و محاكم تفتيش عقايد و شهدا و – از همه مهمتر از حيث اخلاقي – ميليونها مرتد بوده است كه به قتل رسيده‌اند. ماركسيسم حتي از لحاظ رواج و گسترش هم به اديان شباهت داشته است. فقط صد سال پيش، ماركس روشنفكر پناهنده نسبتاً گمنامي ‌بود كه از راه صدقاتي كه از دوستان مي‌گرفت در لندن زندگي مي‌كرد. ولي كمتر از هفتاد سال پس از مرگش، يك سوم مردم دنيا زير سلطه رژيمهايي زندگي مي‌كردند كه نامشان از اسم او گرفته شده بود و به خودشان مي‌گفتند "ماركسيست". چنين پديده‌اي براستي شگفت انگيز است و تنها مورد مشابهي كه به خاطر مي‌رسد، گسترش مسيحيت و اسلام است.



نحوه برداشت ماركس از ديالكتيك هگل ماترياليستي است. همانگونه كه در جلد اول كاپيتال مي‌نويسد، وي "سيستم هگل، كه بر سر خود ايستاده بود را، بر سر پا استوار مي‌كند." اين موضع ماترياليستي را ماركس از فوئر‌باخ تاسي مي‌كند، و فوئرباخ نيز نگرش خود را پس از جدائي از جمع هگلي‌هاي جوان، با اتخاذ موضع احساس‌گرائي sensationalism برگزيده بود ماترياليسم ديالكتيك، يعني فلسفه ماركسيسم، تمام اصول پايه‌اي سيستم هگلي را حفظ مي‌كند، و تنها ايده مطلق Absolute Idea هگل را با ماده جايگزين مي‌كند.

ماترياليسم در واقع، وحدت مونيستي را براي روشنفكراني ممكن كرد، كه ديگر نمي‌توانستند به يك وحدت معنوي معتقد باشند. جهان تضادها دوباره به سبك هراكليد به وحدت رسيد، اما نه چون هراكليد با ماده معيني نظير آتش، بلكه با ماده‌اي مطلق و انتزاعي، نظير فضاي اشغال شده بوسيله ماده، يا آنچه پري plenum پارامينيدوس در يونان باستان مي‌خواندند، و اينگونه ماده فلسفي، وحدت و مونيسم با ديناميك جديد، يعني مابرياليسم ديالكتيك را، در روياروئي با كشفيات جديد اجزا ماده طرح كرد.

در اصطلاح كنوني، فلسفه ماركس ابزارگرايانه instrumentalist است، يعني وي فلسفه خود را ابزاري براي تغيير جهان مي‌پندارد. اين انديشه ابزار روشنفكري‌اي بود در دست طبقه كارگر (پرولتاريا) و روشنفكراني كه آوانگارديسم اين طبقه را براي تغيير اجتماعي پذيرفته بودند. به عبارت ديگر، مذهب گونه ادعا مي‌شد، كه اين فلسفه را تنها معتقدان واقعي ماركسيست مي‌توانستند به درستي بفهمند، چرا كه جدا از جايگاه طبقاتي فرد، درك واقعي اين مكتب نمي‌توانست كامل باشد. بطور خلاصه ابزاري بود براي آنهائي كه به آن ايمان داشتند. اين ديدگاه در برخورد به همه عرصه‌هاي زندگي در ماركسيسم تكرار مي‌شود.

اساس ماركسيسم پنج اصل پايين است:

1- پرولتارا انقلابي‌ترين طبقه اجتماعي است.

2- رهبري اين طبقه مي‌بايست از طريق پيشتاز وي يعني حزب كمونيست اعمال شود.

3- اين حزب مي‌بايست قدرت سياسي را به دست گيرد و ديكتاتوري پرولتاريا را برقرار كند (دولت سوسياليستي).

4- اين دولت بايستي همه چيز را ملي كند، در نتيجه مالكيت خصوصي را با مالكيت عمومي ‌از طريق مالكيت دولتي نفي كند.

5- سوسياليسم دوران گذاري است كه طي آن دولت محو مي‌شود و عصر كمونيسم متولد مي‌شود.

جالب است كه 300 سال قبل از ماركس، توماس مور همه جزئيات سوسياليسم را ذكر كرده، اما نقشهاي براي رسيدن به آن ارائه نكرده است، در صورتيكه ماركس مشخصاً مالكيت دولتي را به عنوان راه رسيدن به سوسياليسم در مانيفست مشخص مي‌كند و اين نقطه اشتراك همه سيستمهاي سوسياليستي عصر مدرن است.

پنج اصل بالا مشخصاً در كتاب‌هاي جنگ داخلي در فرانسه و نقد برنامه گوتا باكيد شده‌اند، زمانيكه از قدرت "سحرآميز" و مطلقه دولت "خيرانديش" بر عليه اولين رويزيونيستها، يعني لاسالين‌ها Lassa leans، دفاع شده است. همچنين در "نقد برنامه گوتا" مخالفت ماركس با همه اصول ليبرالي عدالت، دموكراسي، و آزادي به روشني آشكار است، هرچند مي‌گويد كه بيان اين اصول از طرف بورژوازي عوام فريبي است، اما آلترناتيو پرولتاريا در مقابل آنچه نفي مي‌شود ارائه نمي‌شود و گوئي فقط خصلت طبقاتي دولت است كه مساله است، و اين نيز بشكل مونيستي با ارائه ديكتاتوري پرولتاريا حل مي‌شود.

اين است كه بعدها كشورهاي سوسياليستي با اينكه از نظر حقوق كار پيشرفت داشتند، منشا اصول نوين عدالت قضائي در فراسوي آنچه جان لاك ارائه كرده بود نشده، بلكه از آن هم تنزل كردند. سوسيال دموكراسي اروپا نقد برنامه گوتا را سالها مخفي كرد و از ديكتاتوري پرولتاريا فاصله گرفت، اما آنان نيز اساساً در بينش خود دولت گرائي ماركسيسم را حفظ كردند، و هر چند جامعه پيشرفته اروپا از تبديل دولت گرائي آنها به ديكتاتوري نظير شوروي جلوگيري مي‌كرد، ولي بوروكراسي و فساد دولت گرائي را همانقدر داشته و دارند كه شوروي و چين.

ماركسيسم يكي از پرنفوذترين سيستم هاي مونيستي (يكتاگرايانه) در عصر مدرن بوده است. هرچند برخي صاحب نظران ماركسيست در متدولوژي خود در عرصه‌هاي معيني از انديشه پلوراليست بودند، اما فلسفه ماركسيستي اساساً سنتي مونيستي بوده است.
منبع:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.lifeofthought.com/f61.htm
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
 سپاس شده توسط SABER ، deymon 20 ، 1939 ، در جستجوی حقیقت ، яê¥нαñê
آگهی
#2
زیبا بود فقط چند نکته فراموش شده بود

مارکس شخصی بود که نان شب نداشت برای خوردن و برای همین تلاش کرد یک مانیفیست(نظریه) ارائه کند که در آن فقیر وجود نداشته باشد
همسر و فرزند مارکس در برابر چشمانش از گرسنگی مردند ولی او تنها توانست در 5 سال آخر زندگی اش از حمایت مالی فریدریک انگلس برخوردار شود
انگلس پس از مارکس پرچمدار مارکسیسم شد و پس از او نیز به ترتیب لنین و به عقیده ی عده ای استالین به قدرت رسید اما آنان تقریبا تغییرات عمده ای در نظریه مارکس به وجود آوردند به نحوی که به عقیده کارشناسان اثر ندانی از نظریه مارکسیسم در آن باقی نمانده بود تا وقتی که مائو تسه تونگ در چین به قدرت رسید و اتحاد شوروی را به تجدید نظر طلبی متهم نمود و عقیده داشت که مارکسیسم واقعی را در چین پیاده خواهد نمود اما نتیجه ای که به دست آمد آن بود که مائو نظریه مارکس را به طور کلی از بین برد و مائویسم را به وجود آورد
برای تایید این موضوع می توان به بخش اول تایپیک "بررسی کشور های کمونیستی"موجود در همین سایت استناد کرد

کمونیست ها هم عده ای بودند که در برابر افرادی که خود را "ناسیونال سوسیالیست"(این ناسیونال سوسیالیسم با ناسیونال سوسیالیسم حزب نازی تفاوت های عمده ای دارد) می نامیدند و در درون مارکسیسم شکل گرفته بودند و خود را جزو مارکسیسم می نامیدند و کمونیست ها برای آن که خود را از آنان مجزا نشان دهند این نام را برای خود برگزیدند

در اول های متن نوشته شده "مارکسیسم ها" این عبارت غلط است و باید گفته شود "مارکسیست ها" که در ادامه متن به درستی نوشته شده است
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، deymon 20 ، SABER
#3
ممنون
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
 سپاس شده توسط در جستجوی حقیقت
#4
کاش تفکر مارکس تو جامعه ما هم مورد توجه عموم قرار میگرفتSadSadSad
میدانی؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند!
دردم می آید، باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ☭Nicola☭ ، Łost Đλtλ
#5
مارکسیست لنینیستی رو همه میشناسن به غیر از کشتار وبی رحمی چی داشت
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  فلسفه سیزده بدر چیست؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان