آرههه
بااون کاری که خاله دختر کرد باعث شد اون دختر نه تنها از خالش بلکه از همه کسایی
که از خالش همایت کرده بودند متنفر بشه و همه خانواده از جلوی چشم دختر بافتند.
اون کار این بود که:
خالش از مادر x حالا به هر دلیلی بدش بیاد و هرجا مینشست از مادر xبد میگفت و دختر هم هی حرس میخورد اگه هم میخواست از مادرx همایت کند چون خالش بود وبزرگتر بود نمیشد تو روی خالش وایسه بعد در ضمن مادر خود دختر پشت خالش بود و اگه دختر حرفی میزد مادرش اونه کتک میزد.
بالاخره خاله ی دختر کار خودشه کردو همه رو با حرف های بی ربطش همه رو از خانوادهx
متنفر کرد (دختر مانده بود چطور همه حرف های خالشو باور کرده بودند)
حتی خالش ازحسودی و نفرت از xهم بد گفت با این حرکت دختر برای همیشه از همه متنفر شد.
بله همه خانواده از جمله پدرو مادر دختر با خانواده و خودx قطع رابطه کردند از همون زمستان که این اتفاق افتاد
دیگه هیچ وقت این دختر اون دختر شاداب اون روزها نشد و هنوز که هنوزه بعد چند سال امید داره حتی برای فقط یه لحظه xببینه .
در همه جا همه غم هاشو پشت لبخند مصنوعیش پنهان میکرد ولی فقط خودش و خداش میدونست که شبا تا چند ساعت گریه میکرد (به دلیل اینکه دختر یاد گرفته بود به هیچکس اعتماد نکنه این حرفارو به هیچکس نگفت) واین دختر هر روز با یاد x بلند میشد و به امید دیدنxمیخوابید از اون روز دختر از همه زمین و زمان متنفر شد و از همه کینه به دل گرفت .
اون دختر هیچ وقت اون دختر نشد که نشد و دختر دیگه هیچوقت از ته دل نخندید
اگه خوشتون اومده بگین
ممنون
بااون کاری که خاله دختر کرد باعث شد اون دختر نه تنها از خالش بلکه از همه کسایی
که از خالش همایت کرده بودند متنفر بشه و همه خانواده از جلوی چشم دختر بافتند.
اون کار این بود که:
خالش از مادر x حالا به هر دلیلی بدش بیاد و هرجا مینشست از مادر xبد میگفت و دختر هم هی حرس میخورد اگه هم میخواست از مادرx همایت کند چون خالش بود وبزرگتر بود نمیشد تو روی خالش وایسه بعد در ضمن مادر خود دختر پشت خالش بود و اگه دختر حرفی میزد مادرش اونه کتک میزد.
بالاخره خاله ی دختر کار خودشه کردو همه رو با حرف های بی ربطش همه رو از خانوادهx
متنفر کرد (دختر مانده بود چطور همه حرف های خالشو باور کرده بودند)
حتی خالش ازحسودی و نفرت از xهم بد گفت با این حرکت دختر برای همیشه از همه متنفر شد.
بله همه خانواده از جمله پدرو مادر دختر با خانواده و خودx قطع رابطه کردند از همون زمستان که این اتفاق افتاد
دیگه هیچ وقت این دختر اون دختر شاداب اون روزها نشد و هنوز که هنوزه بعد چند سال امید داره حتی برای فقط یه لحظه xببینه .
در همه جا همه غم هاشو پشت لبخند مصنوعیش پنهان میکرد ولی فقط خودش و خداش میدونست که شبا تا چند ساعت گریه میکرد (به دلیل اینکه دختر یاد گرفته بود به هیچکس اعتماد نکنه این حرفارو به هیچکس نگفت) واین دختر هر روز با یاد x بلند میشد و به امید دیدنxمیخوابید از اون روز دختر از همه زمین و زمان متنفر شد و از همه کینه به دل گرفت .
اون دختر هیچ وقت اون دختر نشد که نشد و دختر دیگه هیچوقت از ته دل نخندید
اگه خوشتون اومده بگین
ممنون