- گفت و گو آزاد نسخه ۳۲۱

[royayebarfi]

چشم
من برم بعدا میام

بسلامت.

[ѕтяong]

[ من باطنی مملو از آویچی|Avicii| هستم با کالبدی متفاوت ]

وای این دقیقا درک صحیحی از منه

شما خودتونو چطور می بینید ؟ |:

نمیدونم چرا خواستم بگم یهو :|
+
"منم وجودم پره داستایفسکیه با جسمی متفاوت :|"
+
همه زندگیم شده ....

[◄Iяαи►]

[ من باطنی مملو از آویچی|Avicii| هستم با کالبدی متفاوت ]

وای این دقیقا درک صحیحی از منه

شما خودتونو چطور می بینید ؟ |:

نمیدونم چرا خواستم بگم یهو :|
+
"منم وجودم پره داستایفسکیه با جسمی متفاوت :|"
+
همه زندگیم شده ....

عع تو هم از این حسا داری؟ |:

[ѕтяong]

[ من باطنی مملو از آویچی|Avicii| هستم با کالبدی متفاوت ]

وای این دقیقا درک صحیحی از منه

شما خودتونو چطور می بینید ؟ |:

نمیدونم چرا خواستم بگم یهو :|
+
"منم وجودم پره داستایفسکیه با جسمی متفاوت :|"
+
همه زندگیم شده ....

عع تو هم از این حسا داری؟ |:

مثلن چجوری؟؟
من شده کسی اسمشو بیاره عصبی شم دعوا راه بندازم :|

[◄Iяαи►]

[ من باطنی مملو از آویچی|Avicii| هستم با کالبدی متفاوت ]

وای این دقیقا درک صحیحی از منه

شما خودتونو چطور می بینید ؟ |:

نمیدونم چرا خواستم بگم یهو :|
+
"منم وجودم پره داستایفسکیه با جسمی متفاوت :|"
+
همه زندگیم شده ....

عع تو هم از این حسا داری؟ |:

مثلن چجوری؟؟
من شده کسی اسمشو بیاره عصبی شم دعوا راه بندازم :|

نه ببین من یه شخصیت کاملا شبیه اویچی دارم

دقیقا حسام باهاش یکی بود یه طوری که حس میکردم من و اون یکی هستیم با دو تا کالبد متفاوت

من دقیقا مثل اون دنیا رو سیاه و سفید میبینم

[ѕтяong]

شما خودتونو چطور می بینید ؟ |:

نمیدونم چرا خواستم بگم یهو :|
+
"منم وجودم پره داستایفسکیه با جسمی متفاوت :|"
+
همه زندگیم شده ....

عع تو هم از این حسا داری؟ |:

مثلن چجوری؟؟
من شده کسی اسمشو بیاره عصبی شم دعوا راه بندازم :|

نه ببین من یه شخصیت کاملا شبیه اویچی دارم

دقیقا حسام باهاش یکی بود یه طوری که حس میکردم من و اون یکی هستیم با دو تا کالبد متفاوت

من دقیقا مثل اون دنیا رو سیاه و سفید میبینم

آره ی جورایی شاید دلیل علاقمم بهش همینه..
یادمه اولین رمانشو که خوندم حس میکردم من اونم خیلی خوب بود..
نمیدونم چرا عاشقشم اما خب بعضی اخلاقاش عین منه ..
انتخاب کردن صحنه های رمانش دقیقن اون چیزیه که من میخوام ..
شخصیتای کتاباش دقیقن کسایی که قبل خوندن رماناش حس میردم وجود دارن..
اینطوری..

[◄Iяαи►]

نمیدونم چرا خواستم بگم یهو :|
+
"منم وجودم پره داستایفسکیه با جسمی متفاوت :|"
+
همه زندگیم شده ....

عع تو هم از این حسا داری؟ |:

مثلن چجوری؟؟
من شده کسی اسمشو بیاره عصبی شم دعوا راه بندازم :|

نه ببین من یه شخصیت کاملا شبیه اویچی دارم

دقیقا حسام باهاش یکی بود یه طوری که حس میکردم من و اون یکی هستیم با دو تا کالبد متفاوت

من دقیقا مثل اون دنیا رو سیاه و سفید میبینم

آره ی جورایی شاید دلیل علاقمم بهش همینه..
یادمه اولین رمانشو که خوندم حس میکردم من اونم خیلی خوب بود..
نمیدونم چرا عاشقشم اما خب بعضی اخلاقاش عین منه ..
انتخاب کردن صحنه های رمانش دقیقن اون چیزیه که من میخوام ..
شخصیتای کتاباش دقیقن کسایی که قبل خوندن رماناش حس میردم وجود دارن..
اینطوری..

من دقیقا مثل اون عاشق موسیقیم یعنی موزیک با من عجین شده

فرقش با من اینه که اون توی اوج موفقیتش بود و خیلی پیشرفت کرد |:

حس میکنم احتمالا پایانم مثل اون باشه

ولی نمیخوام توی ناشناسی بمیرم

[ѕтяong]

عع تو هم از این حسا داری؟ |:

مثلن چجوری؟؟
من شده کسی اسمشو بیاره عصبی شم دعوا راه بندازم :|

نه ببین من یه شخصیت کاملا شبیه اویچی دارم

دقیقا حسام باهاش یکی بود یه طوری که حس میکردم من و اون یکی هستیم با دو تا کالبد متفاوت

من دقیقا مثل اون دنیا رو سیاه و سفید میبینم

آره ی جورایی شاید دلیل علاقمم بهش همینه..
یادمه اولین رمانشو که خوندم حس میکردم من اونم خیلی خوب بود..
نمیدونم چرا عاشقشم اما خب بعضی اخلاقاش عین منه ..
انتخاب کردن صحنه های رمانش دقیقن اون چیزیه که من میخوام ..
شخصیتای کتاباش دقیقن کسایی که قبل خوندن رماناش حس میردم وجود دارن..
اینطوری..

من دقیقا مثل اون عاشق موسیقیم یعنی موزیک با من عجین شده

فرقش با من اینه که اون توی اوج موفقیتش بود و خیلی پیشرفت کرد |:

حس میکنم احتمالا پایانم مثل اون باشه

ولی نمیخوام توی ناشناسی بمیرم

آره منم تقریبن عاشق نوشتنم |موسیقیو خیلی دوس ندارم جز بتهون|
خوب تو هم بخوای میتونی ...
امیدوارم بشه منم مینویسم خیلی دوس دارم ی روز نوشته هام چاپ شه "که نمیشه"چون هیچکس باورم نداره..
نمیمیری ایشالا فقط باید ایمان داشته باشی همین..

[◄Iяαи►]

مثلن چجوری؟؟
من شده کسی اسمشو بیاره عصبی شم دعوا راه بندازم :|

نه ببین من یه شخصیت کاملا شبیه اویچی دارم

دقیقا حسام باهاش یکی بود یه طوری که حس میکردم من و اون یکی هستیم با دو تا کالبد متفاوت

من دقیقا مثل اون دنیا رو سیاه و سفید میبینم

آره ی جورایی شاید دلیل علاقمم بهش همینه..
یادمه اولین رمانشو که خوندم حس میکردم من اونم خیلی خوب بود..
نمیدونم چرا عاشقشم اما خب بعضی اخلاقاش عین منه ..
انتخاب کردن صحنه های رمانش دقیقن اون چیزیه که من میخوام ..
شخصیتای کتاباش دقیقن کسایی که قبل خوندن رماناش حس میردم وجود دارن..
اینطوری..

من دقیقا مثل اون عاشق موسیقیم یعنی موزیک با من عجین شده

فرقش با من اینه که اون توی اوج موفقیتش بود و خیلی پیشرفت کرد |:

حس میکنم احتمالا پایانم مثل اون باشه

ولی نمیخوام توی ناشناسی بمیرم

آره منم تقریبن عاشق نوشتنم |موسیقیو خیلی دوس ندارم جز بتهون|
خوب تو هم بخوای میتونی ...
امیدوارم بشه منم مینویسم خیلی دوس دارم ی روز نوشته هام چاپ شه "که نمیشه"چون هیچکس باورم نداره..
نمیمیری ایشالا فقط باید ایمان داشته باشی همین..

بخوام میتونم که چکار کنم؟ |:

پایانمو مثل اون بنویسم؟

[ѕтяong]

آره دیگ مثلن یکی مثه اون بشی منتها ساخت ایران :|