25-05-2017، 9:04
نه می خواهم کسی دوستم داشته باشد
این روزها سردم
مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند
مثل زمستان
احساسم یخ زده
آرزوهایم قندیل بسته
امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده
نه به آمدنی دل خوشم نه از رفتن کسی غمگین
این روزها پر از سکوتم...
غصــه نخــور ؛ کنــار می آیم بـا نبـودنت . . .
خیلـی که دلـم بگیـرد ، گریـه میکنـم !
ﺩﻟﺖ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺷﺎﺩﺗﺮﯾﻦ ﺁﻫﻨﮓ ﻫﺎ، ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ !!
ﺷﻠﻮﻏﺘﺮﯾﻦ ﻣﻜﺎﻧﻬﺎ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭُﺧﺖ ﻣﯽ ﻛﺸﻨﺪ
ﻭ ﺷﺎﺩﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ !!
ﺩﻟﺖ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ...
... ﻧﻘﺾ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻫﺎ
ﺩﻝ ﻛﺠـــﺎ ... ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺠـــﺎ
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﻜﺸﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻙ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ !!
ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﺗﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ...
ﺍﻣﺎ ﯾﻚ ﺧﻮﺍﺏ ِ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ، ﮔﺮﺩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ!!!
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯ ِ ﺍﻭﻝ!
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ...
ﺯﺧﻤﻬﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺎز...
هى لعنتى
بيا باهم بازى کنيم:
تو پاکت های خالی سیگارم را بشمار،
من هم "شماره هاى غريبه هاى توى گوشى أت را.
نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 19:54 توسط fabilo| يک نظر
fabilo
چه شوري ميزند" دلم "وقتي
در چشم ديگران انقدر شيرين ميشوي !
ﭼﻪ ﺣﻤﺎﻗﺘﯽ . . .
ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ،
ﭼﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ..
ﯾﮑﯽ ﺷﺒﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻤﺮﻩ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺒﺮﻩ
ﯾﮑﯽ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍ ﺭﻭ
ﯾﮑﯽ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﺷﻮ
ﻣﻨﻢ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻤﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﮕﻢ
ﮐﻪ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﮔﻔﺘﻨﺖ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ...
ﺷﺒﺖ ﺑﺨﯿﺮ ....
نوشته شده در سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 1:35 توسط fabilo| نظر بدهيد
farnOosh
چمدانم خالی بود
تو که می دانستی جایی نمی روم
فقط منتظر بودم بگویی بمان
بعد از ان شب
چمدانم را ذره ذره پر کردم
دیگر می دانستم خواستن برای ماندن کافی نیست...
ما بدهکاریم به یکدیگر
به تمام دوستت دارم های ناگفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما انها را بلعیدیم
تا نشان بدهیم منطقی هستیم...
چه سخت است خواستن و نتوانستن !
دویدن و نرسیدن !
به دیروز فکر کردن و به فردا نرسیدن !
به دنبال زندگی گشتن و مرگ را پیدا کردن !
خدایا...
چه سخت است بغض در گلوگره خوردن و دم نزدن !
سیل اشک جاری شدن و گریه نکردن !
غم و غصه داشتن و به ناچار خندیدن !
بی عشق تر از تنهایی
فخر مفروش ای مرغ عشق
معشوق تو هم به لطف قفس است
که کنارت مانده
پیر شده و چشماش کم سو.
گهگاهی میشینه و یه چیزایی می بافه.یکی از رو و یکی از زیر...
برای کسایی که هیچوقت نداشته.
برای نوزادی که به دنیا نیومد.
و برای همسری که هرگز بهش نرسید...
امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را!
از من که گذشت…
اما…
هرجا که هستی
“خسته نباشی”!
ممنونم…
که حالم را نمی پرسی..!؟
تا مجبور نشوم دروغ بگویم…
که خوبم…!
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 23:44 توسط fabilo| آرشيو نظرات
توقف ممنووووووووووووع
من
چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست …
این من!
نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی
فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست …
فقط برای خودم هستم…خود خودم ! مال خودم !
صبورم و عجول !!
سنگین و سرگردان !!
مغرور …
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم
راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است !
یک نفر ،
همیشه یک نفر نیست ؛
یک نفر گاهی همه است …
شاید حالا بتوانی بفهمی
وقتی غروب یک روز تعطیل
دلم برای تو تنگ می شود
چه دلتنگی عظیمی را
به دوش میکشم …!!!
قهوه یا کاکائو ؟
فرقی نمی کند !
تو کافئین خالصی …
حتی خیالت ،
خواب را از سرم می پراند !!!
دوست می دارمـش … امـّـا …
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : ” مرسـی !! ”
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد …
یــا چـه می دانـم …
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت …
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جُـز :
” مــَــن هـم دوسـتت دارم … ”
چـتـرتــــ را بگــــیر . . .
چشــــــــــم های من . . .
بزرگ شده ی بارانند . .
ببخش
اگر دلم برایت تنگ می شود
آخر
روزم این گونه قشنگ می شود
سلام زیبای هستی
به وبلاگت کاری ندارم
مهم دل خودته و نوشته هات
برای دلت دعا می کنم
برای آبجی دل آرامت دعا کن
راستی اگه دوست داشتی بیا مهمون وبلاگم شو
من آدمی ام که هر روز به کسانی که تو پیوندهای وبلاگمن نظر بدم یعنی براشون ارزش و احترام قائلم
اینو گفتم که اگه دلت خواست لینکت کنم بدونی آبجی دل آرام تنهات نمیذاره و هر روز پیشته.تا آخرشم باهاته.مگه اینکه آبجی بمیره.اون وقته که تنها میشی.
آرزومند آرزوهای قشنگت هستم زیبای آفرینش
بدرود.
یادتون باشه از اومدن یکی تو زندگیتون ذوق مرگ نشین…
تا وقتی که تنهاتون گذاشت و رفت…دق مرگ نشین…!
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 22:46 توسط fabilo| آرشيو نظرات
بي خيال
هرگز نفهميدم فراموش كردن درد داشت يافراموش شدن ،به هرحال دارم فراموش ميكنم فراموش شدنم را
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 20:40 توسط fabilo| آرشيو نظرات
مــن سَـرد . .
هــوا سَـرد . .
زمستــان سَـرد . .
تــو بامـن سَـرد . .
دنیــاے مــن سَـرد . .
... همــه چـے سَـرد . . .
ولــے سیگــارم گــــــــــرمـ . . .،
این تضــاد،بـراے یه لحظـه مـرا به آرامـش مــے رساند . . .!
نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 15:57 توسط fabilo| آرشيو نظرات
رهگذر تنها این دنیا
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد ...
نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 3:8 توسط fabilo| آرشيو نظرات
نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 3:4 توسط fabilo| آرشيو نظرات
یاس
چه تفاوتی می کند آنسوی دنیا باشیم یاچند کوچــه آن طرف تــر ؟!
پای عشق که در میان باشد دلتنگی دمار آدم را در می آورد..
نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 7:18 توسط fabilo| آرشيو نظرات
این دلتنگی ها را دست کم نگیر شاید اغاز دیوانگی ام باشد...!
من در تقدیر کسی هستم که مدتهاست تنها نیست ...!
نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 3:36 توسط fabilo| آرشيو نظرات
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
... وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
این روزها سردم
مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند
مثل زمستان
احساسم یخ زده
آرزوهایم قندیل بسته
امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده
نه به آمدنی دل خوشم نه از رفتن کسی غمگین
این روزها پر از سکوتم...
غصــه نخــور ؛ کنــار می آیم بـا نبـودنت . . .
خیلـی که دلـم بگیـرد ، گریـه میکنـم !
ﺩﻟﺖ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺷﺎﺩﺗﺮﯾﻦ ﺁﻫﻨﮓ ﻫﺎ، ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ !!
ﺷﻠﻮﻏﺘﺮﯾﻦ ﻣﻜﺎﻧﻬﺎ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭُﺧﺖ ﻣﯽ ﻛﺸﻨﺪ
ﻭ ﺷﺎﺩﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ !!
ﺩﻟﺖ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ...
... ﻧﻘﺾ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻫﺎ
ﺩﻝ ﻛﺠـــﺎ ... ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺠـــﺎ
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﻜﺸﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻙ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ !!
ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﺗﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ...
ﺍﻣﺎ ﯾﻚ ﺧﻮﺍﺏ ِ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ، ﮔﺮﺩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ!!!
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯ ِ ﺍﻭﻝ!
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ...
ﺯﺧﻤﻬﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺎز...
هى لعنتى
بيا باهم بازى کنيم:
تو پاکت های خالی سیگارم را بشمار،
من هم "شماره هاى غريبه هاى توى گوشى أت را.
نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 19:54 توسط fabilo| يک نظر
fabilo
چه شوري ميزند" دلم "وقتي
در چشم ديگران انقدر شيرين ميشوي !
ﭼﻪ ﺣﻤﺎﻗﺘﯽ . . .
ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ،
ﭼﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ..
ﯾﮑﯽ ﺷﺒﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻤﺮﻩ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺒﺮﻩ
ﯾﮑﯽ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍ ﺭﻭ
ﯾﮑﯽ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﺷﻮ
ﻣﻨﻢ ﺷﺒﻬﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻤﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﮕﻢ
ﮐﻪ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﮔﻔﺘﻨﺖ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪ ...
ﺷﺒﺖ ﺑﺨﯿﺮ ....
نوشته شده در سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 1:35 توسط fabilo| نظر بدهيد
farnOosh
چمدانم خالی بود
تو که می دانستی جایی نمی روم
فقط منتظر بودم بگویی بمان
بعد از ان شب
چمدانم را ذره ذره پر کردم
دیگر می دانستم خواستن برای ماندن کافی نیست...
ما بدهکاریم به یکدیگر
به تمام دوستت دارم های ناگفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما انها را بلعیدیم
تا نشان بدهیم منطقی هستیم...
چه سخت است خواستن و نتوانستن !
دویدن و نرسیدن !
به دیروز فکر کردن و به فردا نرسیدن !
به دنبال زندگی گشتن و مرگ را پیدا کردن !
خدایا...
چه سخت است بغض در گلوگره خوردن و دم نزدن !
سیل اشک جاری شدن و گریه نکردن !
غم و غصه داشتن و به ناچار خندیدن !
بی عشق تر از تنهایی
فخر مفروش ای مرغ عشق
معشوق تو هم به لطف قفس است
که کنارت مانده
پیر شده و چشماش کم سو.
گهگاهی میشینه و یه چیزایی می بافه.یکی از رو و یکی از زیر...
برای کسایی که هیچوقت نداشته.
برای نوزادی که به دنیا نیومد.
و برای همسری که هرگز بهش نرسید...
امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را!
از من که گذشت…
اما…
هرجا که هستی
“خسته نباشی”!
ممنونم…
که حالم را نمی پرسی..!؟
تا مجبور نشوم دروغ بگویم…
که خوبم…!
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 23:44 توسط fabilo| آرشيو نظرات
توقف ممنووووووووووووع
من
چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست …
این من!
نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی
فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست …
فقط برای خودم هستم…خود خودم ! مال خودم !
صبورم و عجول !!
سنگین و سرگردان !!
مغرور …
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم
راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است !
یک نفر ،
همیشه یک نفر نیست ؛
یک نفر گاهی همه است …
شاید حالا بتوانی بفهمی
وقتی غروب یک روز تعطیل
دلم برای تو تنگ می شود
چه دلتنگی عظیمی را
به دوش میکشم …!!!
قهوه یا کاکائو ؟
فرقی نمی کند !
تو کافئین خالصی …
حتی خیالت ،
خواب را از سرم می پراند !!!
دوست می دارمـش … امـّـا …
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : ” مرسـی !! ”
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد …
یــا چـه می دانـم …
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت …
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جُـز :
” مــَــن هـم دوسـتت دارم … ”
چـتـرتــــ را بگــــیر . . .
چشــــــــــم های من . . .
بزرگ شده ی بارانند . .
ببخش
اگر دلم برایت تنگ می شود
آخر
روزم این گونه قشنگ می شود
سلام زیبای هستی
به وبلاگت کاری ندارم
مهم دل خودته و نوشته هات
برای دلت دعا می کنم
برای آبجی دل آرامت دعا کن
راستی اگه دوست داشتی بیا مهمون وبلاگم شو
من آدمی ام که هر روز به کسانی که تو پیوندهای وبلاگمن نظر بدم یعنی براشون ارزش و احترام قائلم
اینو گفتم که اگه دلت خواست لینکت کنم بدونی آبجی دل آرام تنهات نمیذاره و هر روز پیشته.تا آخرشم باهاته.مگه اینکه آبجی بمیره.اون وقته که تنها میشی.
آرزومند آرزوهای قشنگت هستم زیبای آفرینش
بدرود.
یادتون باشه از اومدن یکی تو زندگیتون ذوق مرگ نشین…
تا وقتی که تنهاتون گذاشت و رفت…دق مرگ نشین…!
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 22:46 توسط fabilo| آرشيو نظرات
بي خيال
هرگز نفهميدم فراموش كردن درد داشت يافراموش شدن ،به هرحال دارم فراموش ميكنم فراموش شدنم را
نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 20:40 توسط fabilo| آرشيو نظرات
مــن سَـرد . .
هــوا سَـرد . .
زمستــان سَـرد . .
تــو بامـن سَـرد . .
دنیــاے مــن سَـرد . .
... همــه چـے سَـرد . . .
ولــے سیگــارم گــــــــــرمـ . . .،
این تضــاد،بـراے یه لحظـه مـرا به آرامـش مــے رساند . . .!
نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 15:57 توسط fabilo| آرشيو نظرات
رهگذر تنها این دنیا
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد ...
نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 3:8 توسط fabilo| آرشيو نظرات
نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۱ساعت 3:4 توسط fabilo| آرشيو نظرات
یاس
چه تفاوتی می کند آنسوی دنیا باشیم یاچند کوچــه آن طرف تــر ؟!
پای عشق که در میان باشد دلتنگی دمار آدم را در می آورد..
نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 7:18 توسط fabilo| آرشيو نظرات
این دلتنگی ها را دست کم نگیر شاید اغاز دیوانگی ام باشد...!
من در تقدیر کسی هستم که مدتهاست تنها نیست ...!
نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 3:36 توسط fabilo| آرشيو نظرات
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
... وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!