04-05-2017، 12:31
مرد معدنچی به تیشه می زند سنگ
او چه داند کاکلی افسانه پرداز است دراین دم؟
او چه داند گشته جام سبز جنگل ها همه لبریز از غوغای پرشورش؟
می زند با تیشه اش بر سنگ
می خزد با زانوی مجروح در دالان تار و تنگ
سوزدش تا زندگانی در چراغ تن
تق وتق...جز این صدایی نیست در معدن
رفته اندر گور و تا جوید به سوی زندگی راهی...
تیشه می کوبد میان ظلمت قیرین...
احمد شاملو
● اندوه مرگ معدنچیانِ معدنِ ذغال سنگِ آزادشهر قابل توصیف نیست ؛
او چه داند کاکلی افسانه پرداز است دراین دم؟
او چه داند گشته جام سبز جنگل ها همه لبریز از غوغای پرشورش؟
می زند با تیشه اش بر سنگ
می خزد با زانوی مجروح در دالان تار و تنگ
سوزدش تا زندگانی در چراغ تن
تق وتق...جز این صدایی نیست در معدن
رفته اندر گور و تا جوید به سوی زندگی راهی...
تیشه می کوبد میان ظلمت قیرین...
احمد شاملو
● اندوه مرگ معدنچیانِ معدنِ ذغال سنگِ آزادشهر قابل توصیف نیست ؛