07-06-2015، 17:54
روزی پسری برای زدن انسلین به بیمارستان میرود.پرستاری هر روز انسلین را پسر میزد.تا اینکه روزی پسر عاشق پرستار شد اورفت وبه پرستار گفت که چه قدر اورا دوست دارد ولی پرستار هردفعه یک بهانه ای میاورد.تا اینکه یک روز پرستار از دست پسر خسته شد ورفت وبه دروغ به او گفت که نامزد دارد وانها همدیگر را عاشقانه دوست دارند.پسر از دست پرستار عصبانی شد او فکر میکرد که در این چند ماه اورا بازی داده است بناب این پیش پرستار رفت وادرس نامزد اورا خواست.پرستار من من کنان ادرسی غلط به پسر داد پسر رفت و نامزد دختر را شبانه به قتل رساند.
پسربعد چند روز به بیمارستان رفت ودوباره به دختر گفت که نامزدش را کشته است.پرستار به شدت عصبانی شد وبه جای انساین به پسر بنزین زد.پرستاررو به پسر کرد وگفت:من هم برای تشکر از این کارت به جای انسلین به تو بنزین زدم پسر عصبانی شد.چاقویش رابرداشتو به سمت دختر حمله کرد.دختر دوید پسر هم دنبالش ناگهان.....
بنزین پسر تموم شد حالا وایساده
پسربعد چند روز به بیمارستان رفت ودوباره به دختر گفت که نامزدش را کشته است.پرستار به شدت عصبانی شد وبه جای انساین به پسر بنزین زد.پرستاررو به پسر کرد وگفت:من هم برای تشکر از این کارت به جای انسلین به تو بنزین زدم پسر عصبانی شد.چاقویش رابرداشتو به سمت دختر حمله کرد.دختر دوید پسر هم دنبالش ناگهان.....
بنزین پسر تموم شد حالا وایساده