28-04-2016، 17:37
روزی پادشاهی سنگ بزرگی را بر سر راه اصلی قرار داد و خود از دور مردم را زیر نظر گرفت تا واکنش آنها را ببیند.
فردای آن روز که همه مشغول کار و معاش خود شدند مردم یکی یکی از مسیر اصلی اصلی گذر کردند.
درباریان بی اعتنا سنگ را دور میزدند مردم عادی هم کمی غرغر میکردند و به وضع مملکت می نالیدند عده ای هم مرگ پادشاه را میخواستند و....
هر کس به نحوی اعتراض خود را اعلام کرد و رفت.
غروب پیرمرد کشاورزی از سر زمین می آمد و از اتفاق مسیرش به مسیر اصلی افتاد.
وقتی سنگ را دید کمی ایستاد و تعمل کرد.سپس با هزار زحمت سنگ را به به کنار کشید و مسیر را باز کرد.
زیر سنگ نامه ای یافت.
نامه را باز کرد.
پادشاه در ان نوشته بود شاید این سنگ سر راه تو بود که از سر راهت بر داشته شد.
بله او پاکتی پر از پول بدست آورد.
شما هم مثل آن کشاورز باشید در سختی ها بردبار و با امید با خداوند تعالی سنگ های سر راه خود را دور بیندازید و پاداش خود را دریافت کنید.
اگر سنگی سر راه خود دیدید ناامید نشوید..........
فردای آن روز که همه مشغول کار و معاش خود شدند مردم یکی یکی از مسیر اصلی اصلی گذر کردند.
درباریان بی اعتنا سنگ را دور میزدند مردم عادی هم کمی غرغر میکردند و به وضع مملکت می نالیدند عده ای هم مرگ پادشاه را میخواستند و....
هر کس به نحوی اعتراض خود را اعلام کرد و رفت.
غروب پیرمرد کشاورزی از سر زمین می آمد و از اتفاق مسیرش به مسیر اصلی افتاد.
وقتی سنگ را دید کمی ایستاد و تعمل کرد.سپس با هزار زحمت سنگ را به به کنار کشید و مسیر را باز کرد.
زیر سنگ نامه ای یافت.
نامه را باز کرد.
پادشاه در ان نوشته بود شاید این سنگ سر راه تو بود که از سر راهت بر داشته شد.
بله او پاکتی پر از پول بدست آورد.
شما هم مثل آن کشاورز باشید در سختی ها بردبار و با امید با خداوند تعالی سنگ های سر راه خود را دور بیندازید و پاداش خود را دریافت کنید.
اگر سنگی سر راه خود دیدید ناامید نشوید..........