22-04-2016، 10:38
خب قبوله .
بله معلومه که اول از هرچیزی جومونگو میزارم ^^ ♡
______
اسم اصلی : 주몽
به انگلیسی : Jumong
به فارسی : افسانه ی جومونگ ! [ نمیدونم این افسانه رو برا چی گذاشتن ._. اخه اصلا افسانه هم نیست تاریخ واقعی خوده کره ست ! ]
سال تولید : 2006-2007
پخش از ایران : 1387
داستان : دو نفر به اسم های گواموا و هموسو باهم دوست های صمیمی بودن که اولی شاهزاده ی بویو و دومی قهرمان مردمی و رییس گروه دامول هستن ؛ این دو با امپراطوری هان که بسیار قویه دشمنی میورزن ولی پدر گواموا ، امپراطور بویو با کارهای پسرش مخالفت میکنه و طی تله ای هموسو رو گیر میندازه . با ماجراهای زیاد هموسو کور و در اخر تیربارون میشه و به دریا میفته و گواموا از این اتفاق خیلی ناراحت میشه و همه فکر میکنن اون مرده . زنی به اسم یوها از هموسو بارداره و چون معشوقه ی گواموا هم هست برای امنیت خودشو بچش و به اصرار زیاد گواموا باهاش ازدواج میکنه و پیش اون در قصر زندگی میکنه . زمان میگذره و گواموا شاه میشه و این بچه بزرگ میشه ... این بچه همون جومونگه ! و با بزرگ شدن جومونگ به مردی جوان ماجراها تازه شروع میشه...
نمره ی سریال از 10 : 7.9
( ولی اگه به من بود به جومونگ حداقل 8.5 میدادم .. )
شخصیتها و نقش ها :
سونگ ایل گوک / جومونگ
هان هه جین / سوسانو ( زن دوم و اولین معشوقه ی جومونگ )
سونگ جی هیو / یی سویا ( زن جومونگ )
اوه یون سو / یوها ( مادر جومونگ )
کیم سونگ سو / تسو ( پسر ارشد گواموا و یه جورایی داداش جومونگ و البته شخصیت منفی )
جون کوانگ ریول / گواموا ( امپراطور بویو )
به سو بین / سایونگ ( از باوفاترین یاران سوسانو )
جین هی کیونگ / یومیول ( کاهنه ی اعظم بویو که بعدا از یاران جومونگ میشه و بخاطر جومونگ هم میمیره )
کیون میری / وان هو ( بانوی اول و زن اول امپراطور و مامان تسو و یونگپو )
هئو جون هو / هموسو ( رییس گروه دامول و بابای واقعی جومونگ )
وون کی جون / یونگ پو ( داداش کوچیکه تسو )
تام هی پارک / سولان ( زن تسو )
هو مین یو / اویی ( یکی از سه برادر قصم خورده ی جومونگ )
لی جه یونگ / بودوکبول ( وزیر اعظم بویو )
آن یونگ جون / یوری ( پسر جومونگ )
لی گه این / موپالمو ( اهنگر جومونگ که خیلی این بشر خوبه ! )
کیم بیونگ کی / یونتابال ( ارباب و رییس قبیله گیرو و بابای سوسانو )
لیم ده هو / هیوبو ( یکی از سه برادر قصم خورده ی جومونگ )
جونگ هون آن / ماری ( یکی از سه برادر قصم خورده جومونگ )
هنوز خیلی بازیگرارو نگفتم ولی دهنم دیگه سرویس میشه ! -_-
خب خب .. و چن تا توضیح :
سوسانو و جومونگ عاشق هم بودن ولی وقتی جومونگ یه مدت مفقود میشه ، همه از جمله سوسانو فک میکنن مرده و چون تسو هم به سوسانو علاقه داشت ، سوسانو به اوته ( برادر سایونگ ) میگه باید باهم ازدواج کنیم و میکنن ولی بعدا که میفهمه جومونگ زنده س خیلی گریه میکنه و اینا ولی دیگه فایده نداره . البته 4 سال بعد اونا بالاخره بهم میرسن و اون زمان هم دوباره چون اینبار جومونگ فک میکرده سویا و پسرش یوری مردن با سوسانو ازدواج میکنه .
و مثلث عشقی هموسو و یوها و گواموا ! خب ، اولین بار گواموا یوها رو تو دهکده شون هابک میبینه و ازش خوشش میاد ولی یوها هنوز حسی بهش پیدا نمیکنه . یوها یه بار جون هموسو رو نجات میده و بهم کم کم علاقه مند میشن و گواموا جا میمونه ! گواموا میفهمه هموسو یوها رو دوس داره و ناراحت میشه اما چون هموسو رفیقشه و حاضره براش جونشم بده از عشقش صرفه نظر میکنه .. ولی بعد از اینکه همه فک میکنن هموسو مرده یوها و گواموا بالاخره باهم ازدواج میکنن و یوها میشه زن دوم امپراطور و بچش جومونگ رو پسر خوده امپراطور جا میزنن و فقط افراد کمی این واقعیتو میدونن که جومونگ پسره هموسوئه نه امپراطور گواموا .
طریقه ی اشنایی جومونگ با سویا اینه که وقتی مفقود میشه سویا جونشو نجات میده ( درست عین ماجرای اشنایی مامان بابای خودش ! ) و تو قبیله ی سویا اینا شورش میشه و جومونگ نجاتش میده و با خودش به بویو میبره و چون میفهمه سوسانو ازدواج کرده و دیگه نمیتونه با اون باشه ، با سویا ازدواج میکنه .
ازدواج تسو و سولان یه ازدواج سیاسی بوده که باعث بوجود اومدن رابطه بین بویو و هان به ویژه شهر زوانتو که فرمانده ش بابای سولانه بشه . جالبه که بدونید بابای سولان ، فرماندار یانگ جو یه زمانی در کودکی و جوانی دوست امپراطور گواموا بوده ! ولی بخاطر مسئله ی هموسو دوستیشون بهم میخوره .
و حالا جومونگ !! جومونگ راستش در ابتدا خیلیییی بی عرضه بوده ! D: جومونگ حتی بلد نبوده شمشیر تو دستش بگیره ولی با کمک مادرش اموزش میبینه توسط بعضی ها .. و اون بالاخره با هموسو که همه فک میکردن مرده روبه رو میشه ! هموسو استاد جومونگ میشه و بهش تعلیم میده در حالیکه هیچ کدوم نمیدونن پدر و پسر هستن ! و جومونگ بعد از مرگ هموسو توسط تسو و یونگ پوی لعنتی >.< بالاخره میفهمه اون مرد پدر واقعیش بوده ! البته باید بگم بعضی ها مثل بانو یومیول و وزیر اعظم خبر داشتن هموسو زنده س و خودشون زندانیش کردن ..
جومونگ کاملا نشون دهنده ی رشد عقلی و تکامل یک انسانه . جومونگ از 0 هم پایین تر بوده اولش ، ولی به قدری پیشرفت میکنه که در اخر یه امپراطوری جدید تاسیس میکنه ، امپراطوری گوگوریو که با کمک سوسانو هم بوده . و هردو ، شاه و ملکه ی گوگوریو میشن .
راجبع به سوسانو باید بگم سوسانو از شوهر اولش یعنی اوته بارداره ولی شوهرش میمیره و بعدها که با جومونگ ازدواج میکنه پسراش هم میشن پسرای جومونگ ! با اینکه خون جومونگ اصلا تو رگهاشون نیست . دقیقا اتفاقی که واسه خوده جومونگ افتاد میفته ! جومونگ هم خون امپراطور تو رگهاش نبود ولی پسرش شد . کلا اتفاقا هی تکرار میشن !
سویا بعد از اینکه میفهمه جومونگ و سوسانو ازدواج کردن خیلی خانومی میکنه و میره از اونجا . اخه درست وقتی سویا و یوری به امپراطوری گوگوریو میرسن که مراسم عروسی جومونگ و سوسانو بوده ! از این بدتر مگه داریم ؟؟ ولی سویا پسره 4 سالشو ور میداره و میرن تو یه شهر عادی زندگی میکنن در کمال فقر و اندوه ! واقعا جومونگ نسبت به سویا خیلی کوتاهی کرد -_-
و حالا بگیم اصلا چرا جومونگ به فکر تاسیس یه حکومت دیگه افتاد و چی شد ؟
وقتی جومونگ بدنیا میاد ، بانو یومیول که قدرتهایی داره ، خورشید بویو رو میبینه که یه پرنده ی سه پا از روش بلند میشه و پرواز میکنه و میره . ولی اون پرنده نمرده و اتفاقا خیلی قوی رفته و برمیگرده . چون اون لحظه هنوز نمیدونست جومونگ بدنیا اومده فک میکنه این پرنده هموسوئه و این یعنی زنده س البته این فکر هم درسته ولی در حقیقت اون پرنده ی سه پا جومونگه .
بانو یومیول همیشه در سرنوشت جومونگ پرواز رو میبینه و با اینکه در حق هموسو چندان خوب نبوده ولی با جومونگ خیلی خوبه و مراقبشه و همیشه بهش میگه باید از بویو بری اینجا وطن تو نیست تو باید راه هموسو رو ادامه بدی . خلاصه این حرفا تاثیرشو میزاره و جومونگ از اون جومونگ خنگی که بود در میاد و تصمیم میگیره بره از بویو . امپراطور گواموا همیشه از جومونگ حمایت میکنه چون خیلی دوسش داره خیلی بیشتر از پسرای خودش . ولی در طالع بویو اومده که جومونگ بویو رو نابود میکنه ! اما این حقیقت نداره کسی که بویو رو نابود میکنه در حقیقت نوه ی جومونگه و این یه پیشگویی اشتباه بود که برای عوض کردن امپراطور کافیه . امپراطور دیگه به جومونگ علاقه نداره و ازش میترسه که حکومتشو نابود کنه . جومونگ هیچوقت به بویو نظری نداشته و میخواسته مثل پدرش با هان بجنگه ولی امپراطور باور نمیکنه . امپراطور مادر جومونگ و سویا رو زندانی میکنه پیش خودش و میگه نمیزارم از پیشم برید پیش چومونگ چون اگه شما برید اون به راحتی حمله میکنه . خلاصه اینجور میشه که رابطه ی اینا بهم میخوره...
به نظر من جومونگ یه شاهکاره تمام معناس .
بله معلومه که اول از هرچیزی جومونگو میزارم ^^ ♡
______
اسم اصلی : 주몽
به انگلیسی : Jumong
به فارسی : افسانه ی جومونگ ! [ نمیدونم این افسانه رو برا چی گذاشتن ._. اخه اصلا افسانه هم نیست تاریخ واقعی خوده کره ست ! ]
سال تولید : 2006-2007
پخش از ایران : 1387
داستان : دو نفر به اسم های گواموا و هموسو باهم دوست های صمیمی بودن که اولی شاهزاده ی بویو و دومی قهرمان مردمی و رییس گروه دامول هستن ؛ این دو با امپراطوری هان که بسیار قویه دشمنی میورزن ولی پدر گواموا ، امپراطور بویو با کارهای پسرش مخالفت میکنه و طی تله ای هموسو رو گیر میندازه . با ماجراهای زیاد هموسو کور و در اخر تیربارون میشه و به دریا میفته و گواموا از این اتفاق خیلی ناراحت میشه و همه فکر میکنن اون مرده . زنی به اسم یوها از هموسو بارداره و چون معشوقه ی گواموا هم هست برای امنیت خودشو بچش و به اصرار زیاد گواموا باهاش ازدواج میکنه و پیش اون در قصر زندگی میکنه . زمان میگذره و گواموا شاه میشه و این بچه بزرگ میشه ... این بچه همون جومونگه ! و با بزرگ شدن جومونگ به مردی جوان ماجراها تازه شروع میشه...
نمره ی سریال از 10 : 7.9
( ولی اگه به من بود به جومونگ حداقل 8.5 میدادم .. )
شخصیتها و نقش ها :
سونگ ایل گوک / جومونگ
هان هه جین / سوسانو ( زن دوم و اولین معشوقه ی جومونگ )
سونگ جی هیو / یی سویا ( زن جومونگ )
اوه یون سو / یوها ( مادر جومونگ )
کیم سونگ سو / تسو ( پسر ارشد گواموا و یه جورایی داداش جومونگ و البته شخصیت منفی )
جون کوانگ ریول / گواموا ( امپراطور بویو )
به سو بین / سایونگ ( از باوفاترین یاران سوسانو )
جین هی کیونگ / یومیول ( کاهنه ی اعظم بویو که بعدا از یاران جومونگ میشه و بخاطر جومونگ هم میمیره )
کیون میری / وان هو ( بانوی اول و زن اول امپراطور و مامان تسو و یونگپو )
هئو جون هو / هموسو ( رییس گروه دامول و بابای واقعی جومونگ )
وون کی جون / یونگ پو ( داداش کوچیکه تسو )
تام هی پارک / سولان ( زن تسو )
هو مین یو / اویی ( یکی از سه برادر قصم خورده ی جومونگ )
لی جه یونگ / بودوکبول ( وزیر اعظم بویو )
آن یونگ جون / یوری ( پسر جومونگ )
لی گه این / موپالمو ( اهنگر جومونگ که خیلی این بشر خوبه ! )
کیم بیونگ کی / یونتابال ( ارباب و رییس قبیله گیرو و بابای سوسانو )
لیم ده هو / هیوبو ( یکی از سه برادر قصم خورده ی جومونگ )
جونگ هون آن / ماری ( یکی از سه برادر قصم خورده جومونگ )
هنوز خیلی بازیگرارو نگفتم ولی دهنم دیگه سرویس میشه ! -_-
خب خب .. و چن تا توضیح :
سوسانو و جومونگ عاشق هم بودن ولی وقتی جومونگ یه مدت مفقود میشه ، همه از جمله سوسانو فک میکنن مرده و چون تسو هم به سوسانو علاقه داشت ، سوسانو به اوته ( برادر سایونگ ) میگه باید باهم ازدواج کنیم و میکنن ولی بعدا که میفهمه جومونگ زنده س خیلی گریه میکنه و اینا ولی دیگه فایده نداره . البته 4 سال بعد اونا بالاخره بهم میرسن و اون زمان هم دوباره چون اینبار جومونگ فک میکرده سویا و پسرش یوری مردن با سوسانو ازدواج میکنه .
و مثلث عشقی هموسو و یوها و گواموا ! خب ، اولین بار گواموا یوها رو تو دهکده شون هابک میبینه و ازش خوشش میاد ولی یوها هنوز حسی بهش پیدا نمیکنه . یوها یه بار جون هموسو رو نجات میده و بهم کم کم علاقه مند میشن و گواموا جا میمونه ! گواموا میفهمه هموسو یوها رو دوس داره و ناراحت میشه اما چون هموسو رفیقشه و حاضره براش جونشم بده از عشقش صرفه نظر میکنه .. ولی بعد از اینکه همه فک میکنن هموسو مرده یوها و گواموا بالاخره باهم ازدواج میکنن و یوها میشه زن دوم امپراطور و بچش جومونگ رو پسر خوده امپراطور جا میزنن و فقط افراد کمی این واقعیتو میدونن که جومونگ پسره هموسوئه نه امپراطور گواموا .
طریقه ی اشنایی جومونگ با سویا اینه که وقتی مفقود میشه سویا جونشو نجات میده ( درست عین ماجرای اشنایی مامان بابای خودش ! ) و تو قبیله ی سویا اینا شورش میشه و جومونگ نجاتش میده و با خودش به بویو میبره و چون میفهمه سوسانو ازدواج کرده و دیگه نمیتونه با اون باشه ، با سویا ازدواج میکنه .
ازدواج تسو و سولان یه ازدواج سیاسی بوده که باعث بوجود اومدن رابطه بین بویو و هان به ویژه شهر زوانتو که فرمانده ش بابای سولانه بشه . جالبه که بدونید بابای سولان ، فرماندار یانگ جو یه زمانی در کودکی و جوانی دوست امپراطور گواموا بوده ! ولی بخاطر مسئله ی هموسو دوستیشون بهم میخوره .
و حالا جومونگ !! جومونگ راستش در ابتدا خیلیییی بی عرضه بوده ! D: جومونگ حتی بلد نبوده شمشیر تو دستش بگیره ولی با کمک مادرش اموزش میبینه توسط بعضی ها .. و اون بالاخره با هموسو که همه فک میکردن مرده روبه رو میشه ! هموسو استاد جومونگ میشه و بهش تعلیم میده در حالیکه هیچ کدوم نمیدونن پدر و پسر هستن ! و جومونگ بعد از مرگ هموسو توسط تسو و یونگ پوی لعنتی >.< بالاخره میفهمه اون مرد پدر واقعیش بوده ! البته باید بگم بعضی ها مثل بانو یومیول و وزیر اعظم خبر داشتن هموسو زنده س و خودشون زندانیش کردن ..
جومونگ کاملا نشون دهنده ی رشد عقلی و تکامل یک انسانه . جومونگ از 0 هم پایین تر بوده اولش ، ولی به قدری پیشرفت میکنه که در اخر یه امپراطوری جدید تاسیس میکنه ، امپراطوری گوگوریو که با کمک سوسانو هم بوده . و هردو ، شاه و ملکه ی گوگوریو میشن .
راجبع به سوسانو باید بگم سوسانو از شوهر اولش یعنی اوته بارداره ولی شوهرش میمیره و بعدها که با جومونگ ازدواج میکنه پسراش هم میشن پسرای جومونگ ! با اینکه خون جومونگ اصلا تو رگهاشون نیست . دقیقا اتفاقی که واسه خوده جومونگ افتاد میفته ! جومونگ هم خون امپراطور تو رگهاش نبود ولی پسرش شد . کلا اتفاقا هی تکرار میشن !
سویا بعد از اینکه میفهمه جومونگ و سوسانو ازدواج کردن خیلی خانومی میکنه و میره از اونجا . اخه درست وقتی سویا و یوری به امپراطوری گوگوریو میرسن که مراسم عروسی جومونگ و سوسانو بوده ! از این بدتر مگه داریم ؟؟ ولی سویا پسره 4 سالشو ور میداره و میرن تو یه شهر عادی زندگی میکنن در کمال فقر و اندوه ! واقعا جومونگ نسبت به سویا خیلی کوتاهی کرد -_-
و حالا بگیم اصلا چرا جومونگ به فکر تاسیس یه حکومت دیگه افتاد و چی شد ؟
وقتی جومونگ بدنیا میاد ، بانو یومیول که قدرتهایی داره ، خورشید بویو رو میبینه که یه پرنده ی سه پا از روش بلند میشه و پرواز میکنه و میره . ولی اون پرنده نمرده و اتفاقا خیلی قوی رفته و برمیگرده . چون اون لحظه هنوز نمیدونست جومونگ بدنیا اومده فک میکنه این پرنده هموسوئه و این یعنی زنده س البته این فکر هم درسته ولی در حقیقت اون پرنده ی سه پا جومونگه .
بانو یومیول همیشه در سرنوشت جومونگ پرواز رو میبینه و با اینکه در حق هموسو چندان خوب نبوده ولی با جومونگ خیلی خوبه و مراقبشه و همیشه بهش میگه باید از بویو بری اینجا وطن تو نیست تو باید راه هموسو رو ادامه بدی . خلاصه این حرفا تاثیرشو میزاره و جومونگ از اون جومونگ خنگی که بود در میاد و تصمیم میگیره بره از بویو . امپراطور گواموا همیشه از جومونگ حمایت میکنه چون خیلی دوسش داره خیلی بیشتر از پسرای خودش . ولی در طالع بویو اومده که جومونگ بویو رو نابود میکنه ! اما این حقیقت نداره کسی که بویو رو نابود میکنه در حقیقت نوه ی جومونگه و این یه پیشگویی اشتباه بود که برای عوض کردن امپراطور کافیه . امپراطور دیگه به جومونگ علاقه نداره و ازش میترسه که حکومتشو نابود کنه . جومونگ هیچوقت به بویو نظری نداشته و میخواسته مثل پدرش با هان بجنگه ولی امپراطور باور نمیکنه . امپراطور مادر جومونگ و سویا رو زندانی میکنه پیش خودش و میگه نمیزارم از پیشم برید پیش چومونگ چون اگه شما برید اون به راحتی حمله میکنه . خلاصه اینجور میشه که رابطه ی اینا بهم میخوره...
به نظر من جومونگ یه شاهکاره تمام معناس .