14-11-2015، 0:56
نويسندگان عرب از دنياي نوشتن مي گويند
اشاره : انسان نخستين هم که نوشتن نميدانست ، احساس آن را داشت که ديگر همنوعان خود را گرد آتش جمع کند و از شکار بگويد و از زندگياش .
انسان غارنشين هم که ديوار غارها را کشف کردهبود و تيزي نوک تيشهاش را، خوب ميدانست با سنگها چه بگويد تا گفتههايش محفوظ بماند.
نويسنده امروز به هر دليلي که مينويسد، دارد مينويسد و اين ارزشمند است که کلمه، جاي خيلي چيزهاي ديگر را گرفتهاست و بيانگر دنياي متفاوت انسانهاست .
سايت اينترنتي (عربي)«جهت » ضمن گفتگو با چند نويسنده مطرح جهان عرب به بررسي مقوله نوشتن پرداختهاست که ميخوانيد:
طاهربن جلون، رمان نويس مراکشي
مينويسم چون دوست دارم که بنويسم. دوست دارم با کمال صراحت و با تمام احساساتم بنويسم. نوشتن براي من يک کار روزمره است و به هيچ وجه هم آن را کار شاقي نميدانم. اين يک نوع انجام وظيفه است. من از آن دسته نويسندگاني نيستم که وقت نوشتن رنج ميبرند. اصلا چرا مينويسيد؟
اين سوال مهمي است. مهم اين است که ما از چيزي بنويسيم که آن را مي شناسيم. وقتي شما از روستاي خود، از شهرکي که در آن سکونت داريد و از همسايگانتان مي نويسيد، - چنان که نجيب محفوظ مي نويسد - اين امکان وجود دارد که هر خواننده اي در هر جايي که مي خواهد باشد، با آن اثر ارتباط برقرار کند. اعتقاد دارم که تنها راه جهاني شدن ، نوشتن بومي و اصيل است. به هيچ وجه دنبال شهرت نيستم ، مهم برايم خوانده شدن کتابهايم است و اين که خوانندههاي معمولي و عادي هم در کنار دانشجويان و روشنفکران، آثارم را در همه جاي جهان بخوانند. شهرت، يک چيز خيلي سطحي و زودگذر است. 30سال است که هر روز و بيوقفه مينويسم و در اين مدت هم هيچوقت دنبال شهرت نبودم. به نظر من تنها راه رسيدن آثار يک نويسنده به دست مردم، کار جدي و مدام و بي طرفانه است. حالا مي خواهد سياسي بنويسد يا جامعه شناختي.
به هيچ وجه دنبال شهرت نيستم ، مهم برايم خوانده شدن کتابهايم است و اين که خوانندههاي معمولي و عادي هم در کنار دانشجويان و روشنفکران، آثارم را در همه جاي جهان بخوانند. شهرت، يک چيز خيلي سطحي و زودگذر است.
محمدعلي اليوسفي، رمان نويس تونسي
وقتي داري مي نويسي، سخت است که بنويسي چرا مينويسي! هيچ کس اولين بار براي اين که نويسنده بشود، ننوشته است. همه به دنبال آرزوها و خيالات خودشان بودهاند که به اين عرصه وارد شدهاند. بعد تجربه و گذر زمان خيلي چيزها را عوض ميکند. آن وقت است که احساس ميکني وظيفه داريد بنويسيد و اگر ننويسيد زيان کردهايد.
يکجور اشاره است براي رفتنمان . اين که احساس کنيد بعد از مرگ چيزي از شما ميماند، خب لذت ميبريد و سعي ميکنيد تا ميتوانيد بنويسيد. گاهي هم ميشود که احساس ميکنيد يعني اشتباه کردهايد؟ يعني ميشود ولش کرد، اصلا و... نوشتن به نظر من يک جور بازي است . گاهي از موضوعاتي پر هستيد که قابل نوشتن است و گاه هم در عين بيموضوعي براي نوشتن دچار چنين دغدغههايي ميشويد. هميشه از خودم پرسيدهام که آيا نوشتن شغلي است مثل بقيه شغلها؟ اگر هست کجا؟ پيش ما يا در جاهاي ديگر؟ در هر حال، به گمان من نوشتن يک جور اعتراف موقت در برابر مرگ است . يک جور ايجاد شک است در زماني که به طور موقت اطميناني به شما دست دادهاست. شايد هم عشق؟ بله شايد هم عشق است. اول عاشق نوشتن شدم، بعد با آن ازدواج کردم. ثمره اين ازدواج هم کودکاني بودند که نياز به توجه داشتند و مسووليتي بر دوش من گذاشته شد. خانوادهام همسايگاني پيدا کردند و اين زندگي ادامه دارد. حالا بيايم و خرابشان کنم ؟ گاهي ميشود که سيلي بيايد و ويراني به بار بياورد؛ اما باز هستند کساني که از اين سيل ويرانگر جان سالم به در ببرند. به هر حال، اين هم کالايي است و من هم مثل تمام آدمها نگاه مي کنم ببينم در اين بين چقدر سود بردهام و چهقدر زيان کردهام . حالا شما چرا مينويسيد؟
حميده نعنع، رمان نويس سوري
براي اين که ببينيم چرا مينويسيم، به نظر من بايد دوباره بهترين تعبير جوزف کنراد را مرور کنيم که مي گويد سکوت، ظلمتي است تاريکتر از هر شب تيرهاي .
از زماني که به دنيا آمده ايم، به دليل سلطههاي مختلفي که بر سرمان بوده، همواره محکوم به سکوت بودهايم .
قابله ، پدر، جامعه ، دولت و... تنها نوشتن است که به واسطه آن قادريم پرده اين سکوت هميشه و همواره را بدريم و جهاني ديگرگونه بيافرينيم؛ زيبا و آزاد و به دور از کاستي هاي جهان پيراموني مان . مينويسم تا زنده بمانم و بتوانم اين زندگي دردناک و سخت را تحمل کنم و به کساني که در کنار ما زندگي ميکنند و کلمات را فراموش کردهاند، دوباره با آن آشتي کنند. مي نويسم تا از فکر مرگ فرار کنم؛ مرگي که همه ميدانيم در کمين ماست. همه ما چون زندانيان محکوم به اعدام هستيم که در انتظار لحظه اجراي حکم به سر ميبريم و تنها چيزي که اجراي اين حکم را به تاخير مياندازد، نوشتن است و نوشتن. اين نوشتن است که باعث مي شود به اعماق انسانها، کائنات و جهان اطراف خود پي ببريم. نويسنده با استفاده از جهان پيرامون خود جهاني ديگرگونه خلق ميکند. نويسندگان واقعي کساني هستند که بتوانند عاشق مردم بشوند و چون جادوگران و ساحران، کلامي تاثيرگذار داشته باشند و خوانندگان خود را به سوي جهاني جادويي سوق دهند. نوشتن، گفتگو با جهان است .
مينويسم تا زنده بمانم و بتوانم اين زندگي دردناک و سخت را تحمل کنم و به کساني که در کنار ما زندگي ميکنند و کلمات را فراموش کردهاند، دوباره با آن آشتي کنند.
سميحه خريس، رمان نويس اردني
مينويسم تا کلمات خفه شده در سينهام را فرياد کنم. مينويسم تا اشباح حروف و انديشهها و معاني را از خود برانم و انسان و درخت و جهاني را که در خون من جاري است بيان کنم . مينويسم تا بتوانم نفس بکشم. مينويسم تا تصاوير خوابها و خيالات در ذهنم تازه بماند. مينويسم تا خودم را از تمام مشکلات و گرسنگيهايم نجات بدهم .
مينويسم تا بگويم که شجاع هستم و اين شجاعت است که به من اجازه داده تا دنياي ديگرگونه خلق کنم. مينويسم تا به لباس سعادت و خوشبختي چنگ بزنم. زمان نوشتن است که سعادتمندم؛ چرا که اين سعادت زمان نوشتن قادر نيست از زير دندان قلمم بگريزد.
ميتوانم با کلمات پرواز کنم، ميتوانم خودم را با کلمات از شر جهان دور و برم محافظت کنم. مردم دنبال زندگي روزمرهشان هستند، حال آن که من با نوشتن است که از اين روزمرگي خلاص ميشوم و احساس ميکنم که قادرم پرواز کنم. هيچ وقت از خودم نپرسيدهام چرا مينويسم؛ ولي خيلي خوب ميدانم که مسخره است برخي از نويسندگان، نوشن را وظيفهاي ملي دانستهاند. شايد وظيفهاي ملي باشد؛ اما اين وظيفه ملي همه است تا با نوشتن، خود را آزاد کنند.
يوسف عليخاني
اشاره : انسان نخستين هم که نوشتن نميدانست ، احساس آن را داشت که ديگر همنوعان خود را گرد آتش جمع کند و از شکار بگويد و از زندگياش .
انسان غارنشين هم که ديوار غارها را کشف کردهبود و تيزي نوک تيشهاش را، خوب ميدانست با سنگها چه بگويد تا گفتههايش محفوظ بماند.
نويسنده امروز به هر دليلي که مينويسد، دارد مينويسد و اين ارزشمند است که کلمه، جاي خيلي چيزهاي ديگر را گرفتهاست و بيانگر دنياي متفاوت انسانهاست .
سايت اينترنتي (عربي)«جهت » ضمن گفتگو با چند نويسنده مطرح جهان عرب به بررسي مقوله نوشتن پرداختهاست که ميخوانيد:
طاهربن جلون، رمان نويس مراکشي
مينويسم چون دوست دارم که بنويسم. دوست دارم با کمال صراحت و با تمام احساساتم بنويسم. نوشتن براي من يک کار روزمره است و به هيچ وجه هم آن را کار شاقي نميدانم. اين يک نوع انجام وظيفه است. من از آن دسته نويسندگاني نيستم که وقت نوشتن رنج ميبرند. اصلا چرا مينويسيد؟
اين سوال مهمي است. مهم اين است که ما از چيزي بنويسيم که آن را مي شناسيم. وقتي شما از روستاي خود، از شهرکي که در آن سکونت داريد و از همسايگانتان مي نويسيد، - چنان که نجيب محفوظ مي نويسد - اين امکان وجود دارد که هر خواننده اي در هر جايي که مي خواهد باشد، با آن اثر ارتباط برقرار کند. اعتقاد دارم که تنها راه جهاني شدن ، نوشتن بومي و اصيل است. به هيچ وجه دنبال شهرت نيستم ، مهم برايم خوانده شدن کتابهايم است و اين که خوانندههاي معمولي و عادي هم در کنار دانشجويان و روشنفکران، آثارم را در همه جاي جهان بخوانند. شهرت، يک چيز خيلي سطحي و زودگذر است. 30سال است که هر روز و بيوقفه مينويسم و در اين مدت هم هيچوقت دنبال شهرت نبودم. به نظر من تنها راه رسيدن آثار يک نويسنده به دست مردم، کار جدي و مدام و بي طرفانه است. حالا مي خواهد سياسي بنويسد يا جامعه شناختي.
به هيچ وجه دنبال شهرت نيستم ، مهم برايم خوانده شدن کتابهايم است و اين که خوانندههاي معمولي و عادي هم در کنار دانشجويان و روشنفکران، آثارم را در همه جاي جهان بخوانند. شهرت، يک چيز خيلي سطحي و زودگذر است.
محمدعلي اليوسفي، رمان نويس تونسي
وقتي داري مي نويسي، سخت است که بنويسي چرا مينويسي! هيچ کس اولين بار براي اين که نويسنده بشود، ننوشته است. همه به دنبال آرزوها و خيالات خودشان بودهاند که به اين عرصه وارد شدهاند. بعد تجربه و گذر زمان خيلي چيزها را عوض ميکند. آن وقت است که احساس ميکني وظيفه داريد بنويسيد و اگر ننويسيد زيان کردهايد.
يکجور اشاره است براي رفتنمان . اين که احساس کنيد بعد از مرگ چيزي از شما ميماند، خب لذت ميبريد و سعي ميکنيد تا ميتوانيد بنويسيد. گاهي هم ميشود که احساس ميکنيد يعني اشتباه کردهايد؟ يعني ميشود ولش کرد، اصلا و... نوشتن به نظر من يک جور بازي است . گاهي از موضوعاتي پر هستيد که قابل نوشتن است و گاه هم در عين بيموضوعي براي نوشتن دچار چنين دغدغههايي ميشويد. هميشه از خودم پرسيدهام که آيا نوشتن شغلي است مثل بقيه شغلها؟ اگر هست کجا؟ پيش ما يا در جاهاي ديگر؟ در هر حال، به گمان من نوشتن يک جور اعتراف موقت در برابر مرگ است . يک جور ايجاد شک است در زماني که به طور موقت اطميناني به شما دست دادهاست. شايد هم عشق؟ بله شايد هم عشق است. اول عاشق نوشتن شدم، بعد با آن ازدواج کردم. ثمره اين ازدواج هم کودکاني بودند که نياز به توجه داشتند و مسووليتي بر دوش من گذاشته شد. خانوادهام همسايگاني پيدا کردند و اين زندگي ادامه دارد. حالا بيايم و خرابشان کنم ؟ گاهي ميشود که سيلي بيايد و ويراني به بار بياورد؛ اما باز هستند کساني که از اين سيل ويرانگر جان سالم به در ببرند. به هر حال، اين هم کالايي است و من هم مثل تمام آدمها نگاه مي کنم ببينم در اين بين چقدر سود بردهام و چهقدر زيان کردهام . حالا شما چرا مينويسيد؟
حميده نعنع، رمان نويس سوري
براي اين که ببينيم چرا مينويسيم، به نظر من بايد دوباره بهترين تعبير جوزف کنراد را مرور کنيم که مي گويد سکوت، ظلمتي است تاريکتر از هر شب تيرهاي .
از زماني که به دنيا آمده ايم، به دليل سلطههاي مختلفي که بر سرمان بوده، همواره محکوم به سکوت بودهايم .
قابله ، پدر، جامعه ، دولت و... تنها نوشتن است که به واسطه آن قادريم پرده اين سکوت هميشه و همواره را بدريم و جهاني ديگرگونه بيافرينيم؛ زيبا و آزاد و به دور از کاستي هاي جهان پيراموني مان . مينويسم تا زنده بمانم و بتوانم اين زندگي دردناک و سخت را تحمل کنم و به کساني که در کنار ما زندگي ميکنند و کلمات را فراموش کردهاند، دوباره با آن آشتي کنند. مي نويسم تا از فکر مرگ فرار کنم؛ مرگي که همه ميدانيم در کمين ماست. همه ما چون زندانيان محکوم به اعدام هستيم که در انتظار لحظه اجراي حکم به سر ميبريم و تنها چيزي که اجراي اين حکم را به تاخير مياندازد، نوشتن است و نوشتن. اين نوشتن است که باعث مي شود به اعماق انسانها، کائنات و جهان اطراف خود پي ببريم. نويسنده با استفاده از جهان پيرامون خود جهاني ديگرگونه خلق ميکند. نويسندگان واقعي کساني هستند که بتوانند عاشق مردم بشوند و چون جادوگران و ساحران، کلامي تاثيرگذار داشته باشند و خوانندگان خود را به سوي جهاني جادويي سوق دهند. نوشتن، گفتگو با جهان است .
مينويسم تا زنده بمانم و بتوانم اين زندگي دردناک و سخت را تحمل کنم و به کساني که در کنار ما زندگي ميکنند و کلمات را فراموش کردهاند، دوباره با آن آشتي کنند.
سميحه خريس، رمان نويس اردني
مينويسم تا کلمات خفه شده در سينهام را فرياد کنم. مينويسم تا اشباح حروف و انديشهها و معاني را از خود برانم و انسان و درخت و جهاني را که در خون من جاري است بيان کنم . مينويسم تا بتوانم نفس بکشم. مينويسم تا تصاوير خوابها و خيالات در ذهنم تازه بماند. مينويسم تا خودم را از تمام مشکلات و گرسنگيهايم نجات بدهم .
مينويسم تا بگويم که شجاع هستم و اين شجاعت است که به من اجازه داده تا دنياي ديگرگونه خلق کنم. مينويسم تا به لباس سعادت و خوشبختي چنگ بزنم. زمان نوشتن است که سعادتمندم؛ چرا که اين سعادت زمان نوشتن قادر نيست از زير دندان قلمم بگريزد.
ميتوانم با کلمات پرواز کنم، ميتوانم خودم را با کلمات از شر جهان دور و برم محافظت کنم. مردم دنبال زندگي روزمرهشان هستند، حال آن که من با نوشتن است که از اين روزمرگي خلاص ميشوم و احساس ميکنم که قادرم پرواز کنم. هيچ وقت از خودم نپرسيدهام چرا مينويسم؛ ولي خيلي خوب ميدانم که مسخره است برخي از نويسندگان، نوشن را وظيفهاي ملي دانستهاند. شايد وظيفهاي ملي باشد؛ اما اين وظيفه ملي همه است تا با نوشتن، خود را آزاد کنند.
يوسف عليخاني