18-10-2015، 15:24
فیلم محمد (ص) باعث شده تاغربیها مجبور به اعتراف شوند که کشور ما نه سانسورچی، بلکه شکنندهی ساختارهای بنیادگرایانه، تعصب آمیز و کورکورانه است.
حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ سینمای جشنوارهای که ما سالها آن را تنها راه تبلیغ خودمان توسط ابزار هنر هفتم و قویترین حربه برای دیپلماسی فرهنگی می دانستیم، دست آخر برایمان چه کرد؟ میگفتند نمایش داده شدن یک فیلم ایرانی در غرب باعث میشود آنها بفهمند در کشور ما دوربین هم وجود دارد و آن تصور بَدَوی و عقبماندهای که از ایران در ذهنشان است، ترک بردارد.
شگفتا که آنها مملکت ما را با قلب آفریقا یا جاهایی از این دست اشتباه گرفته بودند و اسم خودشان را هم گذاشتهاند روشنفکر.
اگر این فیلمها قرار بود برای عموم مردم غرب نمایش داده شوند، باز میشد راحتتر چنین توجیهی را تحمل کرد اما مخاطب جشنوارهای که به اصطلاح مخاطب خاص است، آیا او هم نمیدانسته ایران کجاست و چه جور کشوری است که حالا با نشان دادن یک فیلم سیاهنما متوجه کنیماش؛[ایران اگرچه مثل کشور شما پیشرفته نیست –و خدایی نکرده ما جسارت نمیکنیم که همچین حرفی بزنیم- اما جایی است که لااقل در آن دوربین هست و فیلم میسازند].
این همه به آن جشنوارهها باج دادیم و رویشان حساب کردیم اما دست آخر چه شد؟
آنها الان علناً علیه ما کار میکنند. تک تک آن فستیوالها حالا با جایزه دادنهایی که ابداً منطق هنری درشان نیست، آن هم به ضعیفترین فیلمها از لحاظ ساختار فنی و حتی هنری، پیگیر اهداف خاص خودشان هستند اما چه اهدافی؟ میخواهند بگویند که سانسور در ایران بالاست؛ میآیند و خرس و شیر و پلنگ طلا را به اثری می دهند که از تمرینهای دانشجویی هم دمدستیتر است اما چرا؟ چون میخواهند آن اثر توقیف شده را برجسته کنند و حاکمیت ایران حامی سانسور به نظر بیاید.
میآیند و بازیگر یا کارگردانی را در جمع هیئت داوران جشنواره قرار می دهند که از ایران فرار کرده، چون قصد دارند ایران جایی به نظر برسد که یک هنرمند قادر نیست در آن فعالیت کند و مجبور به فرار میشود.
در کتاب «تاریخ سینمای جهان» نوشتهی دیوید بوردل و کریستین تامسون که روبرت صافاریان آن را به فارسی ترجمه کرده است، راجعبه تاریخ سینمای ایران نوشته شده [بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران اکثر هنرمندان سینما یا تبعید شدند یا امکان کار کردن از آنها گرفته شد].
آنها به هر طریقی میخواهند همین را بگویند، در حالی که انقلاب اسلامی باعث شد تا بساط فیلمفارسی جمع شود و تمام نابغههای هنر هفتم ایرانی بعد از سال 57 مجال بروز و ظهور حقیقی پیدا کردند.
انقلاب باعث شد کاسهی مافیای فیلمسازی در ایران واژگون شود و نسلی از ستارهها در آسمان سینمای ایران صف بکشند که از کیارستمی تا حاتمیکیا و از کیانوش عیاری و رخشان بنیاعتماد و مجید مجیدی گرفته تا رسول ملاقلیپور و بهروز افخمی و ابوالفضل جلیلی از آن جملهاند. اینها همه فیلم بلند اولشان را پس از انقلاب ساختند.
اما ما این همه به جشنوارههای فرنگی باج دادیم تا به اصطلاح خودمان، جهانی شویم و حالا میبینیم که آخرش چه شد! غربیها همچنان تمام تلاششان را میکنند که کشورمان قطب سانسور و خفقان در تمام دنیا به نظر بیاید، یعنی تلقی کینهتوزانهای که جا انداختنش از اول هم قصد آنها بود؛ (رجوع شود به کتاب تاریخ سینمای جهان... قسمت سینمای ایران).
آیا وقت آن نرسیده بود که درک کنیم و در بیابیم راه اصلی برای معرفی سینمای ایران و به عبارتی دقیقتر، راه وافیتر برای معرفی ایران توسط سینما، نه از جشنوارهها، بلکه از مسیری دیگر میگذرد؟
ببینید نشریهای خارجی مثل گاردین درباره ساخت و اکران فیلم محمد (ص) و حواشی و جنجالهایش چه میگوید[مشکل اصلی این فیلم آن است که در ایران شیعه ساخته شده... به هر حال ایرانیها در این زمینه کمتر از دیگر کشورهای مسلمان بسته فکر میکنند... این فیلم حکومتی است و نقد از آن در ایران ممنوع است!]
به فحوای این جمله دقت کنید؛ (ایران در این زمینه کمتر سختگیر است). فیلم محمد (ص) باعث میشود آنها مجبور به اعتراف شوند که کشور ما نه برخلاف آنچه که می گفتند صاحب سانسورچی ترین دولت دنیا، بلکه شکنندهی ساختارهای بنیادگرایانهای است که بدون منطقی سلیم و صرفاً از سر تعصب کورکورانه به وجود آمدهاند.
ایران حالا نه سانسورچی، بلکه ساختارشکن است و این اعترافی است که خود غربیها میکنند. از جملات دیگر همان تحلیل در گاردین معلوم میشود که قصد صاحبان نشریه از این اعتراف ابداً دوستانه نیست ]این فیلم حکومتی است و نقد از آن در ایران ممنوع است![ بلکه آنها مجبور به چنین اقراری شدهاند و این یعنی چینش درست مهرهها در استراتژی فرهنگی ما؛ استراتژی و راهبرد کلانی که حالا تصمیم گرفته برای به پیش رفتن در سرزمین قلبها از ابزار سینما استفاده کنند و چه انتخاب مبارکی.
فیلم محمد (ص) از جهات بسیاری کارکردهای تبلیغاتی عمیقی برای ما دارد، اما غافل نشویم که حتی قبل از اکران آن و با بروز حواشی پیش از متن فیلم، اولین قدمهای راهبردی به طور موفقی به جلو برداشته شدند، طوری که این حواشی هم به نفع ما بشوند.
چنین کاری را باید زودتر انجام میدادیم و کاملاً بیهوده بود که دل به فستیوالهای فرنگی بسته بودیم.
جالب است آنهایی که با فستیوالهای غربی تفکرشان شکل و قالب گرفته، حالا معیارشان با فیلم مجیدی همخوان نیست و به هزار شکل جور واجور اثر را زیر سؤال میبرند. این صداهای مخالف هم همه سندی است بر رد آن چیزی که گاردین دربارهی آزادی نقد از این فیلم در ایران میگوید.
این استراتژی آنقدر خوب طراحی شده که مخالفت الازهر و... به نفع ما کارکنند و ما به یکی از اصلیترین اهدافمان برسیم ]تفکیک بین اسلام شیعی و انقلابی ایران و اسلام تکفیری، به علاوهی اصلاح افکار عمومی جهان دربارهی سانسور و خفقان در ایران[ و صداهای مخالف داخلیمان هم باز به نفع همان استراتژی عمل میکنند [رو شدن نقیضهای بر این که کسی در ایران حق ندارد علیه این فیلم حکومتی حرف بزند] حالا هر کس که علیه فیلم ما حرف بزند، از الازهر گرفته تا منتقدان داخلی، همه برای ما مفید خواهند بود.
مجید مجیدی کسی است که پیش از این خودش راه جشنوارههای فرهنگی را رفته بود و در این زمینه هم از موفقترینها به حساب میآمد. اما او حالا خودش دانسته است که راه اصلی و مفید فایده این نیست و باید طریق دیگری را پیش گرفت.
میشود به طور خودخواندهای از طرف آقای مجیدی وکیل شد و به تمام کسانی که سینما را با معیارهای جشنوارهپسند میبینند گفت؛
[آنچه شما امروز از رو میخوانید من از بر هستم، مجید مجیدی هستم، از انتهای راه جشنوارهها با شما صحبت میکنم، این کوچه بنبست است، برگردید].