26-09-2015، 22:09
بهار راد 21ساله لیسانس معماری تنها فرزند ارمین راد هستم برعکس کسایی که می گن تک فرزندا (البته بلانسبتا) لوسن تنها خصوصیتی که ندارم همینه یه روز جدیم یه روز شوخم یه روز ارومم یه روز سگم،گلم،خانومم خلاصه خودمم نمیدونم واقعاً کی هستم تا دلتون بخواد دوست ورفیق دارم ولی با هیچ کس صمیمی نیستم.
8ساله ورزشکاره رزمیم در حد تیم ملی .
کسی جرات نداره نگاه چپ بهم کنه جالب اینجاست پدرومادرم خبر ندارن رزمی کارم
همیشه به بهونه ی کلاسای شنا یا پام تو کلاسای تکوندو،کاراته،کنگفو و...هر چی دلتون بخواد بود عاشق رقصیدنم همه جورشم بلدم از جوادی بگیر تا هیپ هاپ.
صدا اهنگ که بیاد از خود بی خودم .
قیافه ای هم ابروهای هشتی خیلی مشکی،چشمای قهوه ای روشن که دم به دقیقه رنگش عوض میشه،بینی هم خدادادی عملیه(بچه راست میگه من دیدم)ولبای متوسط .
همه از قیافم تعریف می کنن به نظر خودم که معمولیم (خوب من حرف زیاد میزنم ماشالله ماشالله چه جواهری)
از قشر متوسط رو به بالای جامعه ایم ویه جورایی دستمون به دهنمون میرسه.
خونمون ولنجکه ویه خونه ی دوبلکسه 300 متری که به گرد پای عموهاوداییم نمیرسه.
2تا عموی باحال دارم به اسم فرشادو مهرشاد که 2قلوان 32سالشونه متعهلن عمو فرشاد یه دختر 2ساله به اسم پارمیس داره مهرشادم 1ساله ازدواج کرده بچه می خواد چی کار.
1دایی 28ساله هم دارم (میثم)بچم تازه داماده 3ماهه که مزدوج شده.
همیشه میگن هر که از هر چیز بدش اید سرش اید نقله منه
دوست ندارم ازدواج کنم نه بخاطر اینکه بگم میخوام مستقل باشم ازدواج زندگی رو از ادم میگیره یا خیلی دلیلای الکی دیگه دوست ندارم ازدواج کنم چون:
1به خاطر اشپزی(بلدم ولی اصلا عصابشو ندارم)
2کارای خونه(متنفرم ازش)
3نصف بیشتر روزم تو باشگاهم(دیگه شوهره منو کی ببینه،کی بریم بیرون،خرید،سیتی صفا
پس ازدواج برام معنی نمی ده کسی هم مغز خر نخورده بیاد منو بگیره
نمیدونم چرا این بابا بزرگم (پدری)گیر داده ما رو زود شوهر بده
انگار میخواد تلافی دختره نداشتشو سر من در بیاره 2روز پیش زنگ زده واسه خودش سر خود خیلی شیک میگه جمعه جایی قرار نزارین خانواده دوستم برا نوش میخوان بیان خاستگاری برای بهار
این وسط منم که سیرابی ادمم حساب نکردن
فردام قراره تشریف بیارن یه بلایی سرش بیارم....
8.30 شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشالاش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسلامتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در که وارد شدم دیدم بلههههه خانوم کجاست؟
-سلام عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو.....
-سلامو درد صداتو بیار پایین مهناز(دوسته مامانم)میشنوه صدا که نیست انگار سیستم ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام بالاس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-100 دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
-اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حالا مگه چی گفتم؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی والا کشمشم دم داره
-باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط 19سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته
+ما بین کل کلای ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه.....
مامان داشت میرفت wc
طبق عادت خودمو از رو کاناپه انداختم زمین یه جیغ زدم
-ماماننننننننن
+طفلی چنان از جاش پرید که دلم براش سوخت
مامان-وای خدا مرگم ننننده چی شد؟؟؟؟
-هاااااان؟؟؟هیچی خواستم بگم تو دست بزن من برقصم(قیافمنو مظلوم کردمو سرمو انداختم پایین)
مامان- ای درد نگیری بچه منو کشتی تو
+سریع اومد سمتم گفتم الانه که بکوبه تو گوشم به فاصله ی 1 قدمیم وایساد شروع کرد به رقصیدن
-عاشقه این اهنگم یالا دست بزن برا مادرت دارم میرقصم
خندم گرفته بود منم کم نیاوردمو پابه پاش رقصیدم
-هه فکردی وایمیستم نگات میکم؟؟؟
+از شانسه ما 3تا اهنگه شاد پشت سرهم پخش شد اهنگ اخرم رفتیم تو کاره جوادی مامانم کلیپس موهاشو باز کردو...
مامان-به قوله خردادیان باید از موهات استفاده کنی موهات باید وحشی باشه
+هی موهاشو تکون میدادو جوادی میومد حالا نه من ول کن بودم نه مامان انقدر تو حاله خودمون بودیم که صدای در اتاقو نشنیدیم ویدفعه صدای شلیکه خنده رفت هوا برگشتیم دیدیم باباو دایی میثم دارن هر هر به ریش ما میخندن .....
بابا-ماشالا عزیزم رو نمی کردی حالا چرا اینقدر مهوش پریوشی(جوادی خودمون) می رقصیدی؟
مامان-اِاِاِاِ شما کی اومدین؟ همون بهتر که اومدین این بهار ذلیل نشده دست منو به زور گرفته میگه باید بیای باهام برقصی خوب
بـــــــــــــــچمه می تونم دلشو بشکنم؟؟؟
+1تای ابرومو دادم بالا
-آره خوب من بودم مو باید وحشی باشه واینا؟
+آروم جوری که فقط خودم بشنوم...
مامان-تو خفه لطفا(خیر سرمون یکی یک دونه ایم عوضه اینکه قربون صدقم برن اساسی قهوه ایم می کنن)
میثم-بهاری تواستخون تو بدنت نیست؟ چجوری همه جارو باهم تکون میدی؟ ما تو خانواده رقاص نداشتیمـــــــا
-وقتی آدمو جو بگیره دیگه گرفته کاریشم نمیشه کرد
مامان-حالا چرا وایسادین بیاین بشینین
میثم-نه باید برم اومدم 1سری مدارک از آرمین بگیرم سیما(خانومش)منتظره(راستی بابامومیثم باهم شریکن مهندسی هستن واسه خودشون)
مامان-خوب برو دنبالش شام بیاین اینجا
میثم-قربونت تعارف که نداریم
-راست میگه سروته این بچرو بزنی اینجاست
میثم-من میام که دلت زیاد برام تنگ نشه بــــــــــد میکنم به فکرتم؟
-نه عزیزم قدمت رو چشم
میثم-چشـــــت دراد
-جــــــــــــــــــــــــ ــــان؟؟؟؟
میثم-هـــــــــــــــــــــان منظورم اینکه خدا چشمتو نگه داره
+بعد رفتن داییم تا شامو زدیمو یکمم من چرتو پرت بلغور کردم و مامانو بابا کل کل کردن وقتو گذ روندیم و شب بخیر گفتمو مسواکو لالا
3صبح با صدای زنگ گوشیم که صدای جیغ زدن بود از جا پریدم بدون اینکه شماره رو نگاه کنم....
-هــــاااااااان؟؟؟
میثم-هان چیه سلام بلد نیستی؟
+1دفعه هول کردمو از تخت پرت شدم پایین
-چی شده؟ سلام سیما طوریش شده؟
میثم-نه بابا زنگ زدم حالتو بپرسم.خوب چه خبر چی کارا می کنی
-یعنی خدایی دیگه وقت نبود؟زهرم ریخت پسر،کم مونده بود سکته رو بزنم
میثم-حالا که سالمی خوب تعریف کن
-از کجا؟
میثم-حالا هر جا حرف بزن بیکار نباشی
-حوصله داریا منو این موقع بیدار کردی حرف بزنیم؟
میثم-اِاِاِاِ خواب بودی؟یعنی الان خواب از سرت پریده؟
-ای بگی نگی حالا چی کار داشتی؟
میثم-هیچی عزیزم زنگ زدم حالتو بگیرم اِ یعنی حالتو بپرسم که میبینم زنده ای خوب برو بخواب وقتمو نگیر کاری نداری؟
-واقعا دلم به حال اون سیمای بیچاره میسوزه چجوری تحملت می کنه؟
میثم-سیما که مشکلی نداره،بیچاره ااون شوهرته هر چند میدونم کسی مغز خر نخورده بیاد تورو بگیره.
-اِاِ میثـــــــــــم (این دخی هم خوله یه روز میگه دایی یه روزم میثم)
میثم-میثم و درد مگه دروغ میگم این خواستگاره رو رد نکنیا طرف خرمایس خوراکه خودته
-خوب میام تورو میگیرم چرا برم سمت غریبه ؟
میثم- چی؟؟؟یعنی من خرم!!!!
-هـــــــــــــاااااااااان ؟!نه دایی جون من کی این حرفو زدم؟
میثم-آره دیگه 2روز ولت کردم تربیت از یادت رفته
-اشتباه نمیکنی؟چند ساعت پیش اینجا بودیا؟توجه کردی منوتو همه چیمون به هم می خوره الا دایی وخواهرزاده
میثم-خیلی دلتم بخواد دایی به این جیگری داشته باشی از سرتم زیادم ولی چه می شه کرد
-تو که راست میگی زنگ زدی با من کل کل کنی؟ اصلا سیما کجاست؟
میثم-رفته خونه باباش
-اِ چرا؟
میثم-داییتو دست کم نگیر یکم ادبش کردم بعد فرستادمش خونه باباش
-حالا مطمعنی؟ میخوای بهش زنگ بزنم؟
میثم-اِاِ بچه شوخی سرت نمی شه؟ زنگ نزنیا مادر زنم حالش بد بود امشب واونجا موند
-آهان حالا شد میدونم از این جراتا نداری
میثم- کمتر حرف بزن برو بخواب
-باشه فعلا سحربخیر
میثم-زرشک خداحافظ
+گوشی رو قطع کردم خیلی تشنم بود پاشدم برم آب بخورم مابین اتاق مامانمینا بودم که برقا رفت چشمم که نمیدید پایین هم نمیشد برم نا خداگاه دستمو بردم رو دره اتاق خواب مامانینا،درو که باز کردم جیغ مامانم رفت هوا
-نترس بابا منم
مامان-دخترم نیا تو این جا به هم ریختس می خوری زمین(با ترس)
+جـــــــــــــــــــــان دخترم؟؟؟؟؟؟؟معلوم نیست چی کار می کردن که.... داشتم منفجر میشدم از خنده خودمو کنترل کردمو ..
-منظورت از دخترم همون دخ خرمه ببخشید بد موقع مزاحم شدم راحت باشین
+درو بستمو آروم آروم اومدم تو اتاقم وخودمو تخلیه کردم از خنده ساعت چنده اینام بیکارنا بیخیال اب شدمو خوابیدم
+درو بستمو آروم آروم اومدم تو اتاقم وخودمو تخلیه کردم از خنده ساعت چنده اینام بیکارنا بیخیال اب شدمو خوابیدم
اما چه خوابیدنی ساعت 9 صبح با زور کتک ولگد پرونی 2 تا عموهام از خواب بیدار شدم
-من واقعا موندم حیرون بابا عموهای گلم کم تحویل بگیرین همین برخوردای فیزیکی رو دارین که آدم شوهر گیرش نمیاد
مهرشاد-عروس خانم پاشو که عین خرس خوابیدی دیگه بسه
-جـــــــــــــــــــااااا ان؟؟؟
مهرشاد-پاشو جوجه اگه زیادی بخوابی صورتت پف می کنه طرف راه اومده رو برگشته با این قیافت
-بـــــــــــــــــه همگی شاد با فرشاد آرمین نصرتی پروداکشن از کی تا حالا تغییر جنسیت دادین مثل خانوما سراغ پوست ومو ومامانمینا شما همین جوریم جیگرین
فرشاد-آره راست می گی من زود حیف شدم حالا اگه تو دوستات چند تا دافه آس داری معرفی کن تا ببینیم خدا چی می خواد
با هم فکری فریبا(زنش) یه آســـــــــــــشو می خــــــــــــــــــــــــ ـــــرم برات Ok-
مهرشاد-نه گلم این هنوز نزده می رقصه اینو وللش ما رو دریاب
-من که دارم شوهر می کنم سرم شلوغ می شه،آبی هم ازم گرم نمیشه اما ماموریتمو می سپارم به زناتون
مهرشاد-نه دیگه اونا دورا دورم لطفشون شامل حال ما هست بیشتر از این تو زحمتشون ننداز
-آره خوب معلومه،حالا اجازه هست برم یه دوش بگیرم؟شدم عینهو اقدس هَپَل
فرشاد-اینو که راست گفتی از وجناتت پیداست
-اِ عمو !! اصلا شما اینجا چی کار می کنین؟
فرشاد-مامور شدیم نذاریم مثل سری های قبل بپیچونی
-باشه ِبش(بهش)می گم حالا تا جیغم در نیومده با زبون خوش برین بیرون
+هیچ راهه فراری نداشتم از طرفی هم این بابا بزرگم 3 پیچ شده حالا هر چی به من میگن بهار(البته گاهی هم سگ،پاچه گیر خیلی هم ارادت داشته باشن دلقک) ظهر مامان ناهار لوبیا پلو درست کرده بود،دور از چشم بقیه خودمو با سیر ترشی خفه کردم دوروبَرِ مسواک و آدامسم که عمرا، سمت هیچ کس هم آفتابی نشدم تا لحظه ی آخرتو اتاقم بودم جز 3 بار که مهرشاد همش در اتاقمو زد هی می گفت داری چه غلطی می کنی ومنم همش می پیچوندمش:
-لباس تنم نیست
-دارم مو اتو می کنم
-اِاِاِ دارم آرایش می کنم
تیپم خدای خز بازی،1 سارافون لی که روش 2تا جیب می خورد البته یه وَرش پاره بود زیرشم با بلیز آستین دارگل گلی مامان دوز وشلوار گشاد سرخابی آبی(خفنا)ویه روسری گل داره زرد جیغ که بدتراز همه بود انگار 500دفعه شستیش(همون فسیل) آرایشمم رژ کالباسی لپامم دایره ای قرمز کردم 1 عینک ته استکانی ذره بینی برا موارد اضطراری خریده بودم که امشبم به کارم میاد کفش پاشنه 10 سانتی مشکی سرخابی دوستم آرزو که ازش قرض کردمو (منو چه به این غلطا با 3 سانتم می لنگم چه برسه...)پوشیدم.تازه یکمم گشاده
طرفای 7.30 زنگ خونه به صدا در اومد از پنجره دیدم یه ایل آدم دارن می یان جانه خودم بالای 10تا بودن آخه برا دفعه اول این همه آدم؟باز صدا در اتاقم اومد
مامان-بهار چرا دروبستی بیا اومدن باز کن درو
-اومدم مامان فقط موندم کت شلوار قهوه ای رو بپوشم یا کت دامن سفید مشکیه (آره ارواح عمه ی نداشتم)
مامان-کت دامنه رو بپوش اون خیلی بهت میاد
-سگ درصد
مامان-چـــــی میگی بلند تر بگو
-میگم برو اومدم
+مثل بچه آدم رفتم پایین انگار شاخ شمشاد هنوزتو نیومده بود اوف خانواده خودمم که همه هستن بدون اینکه کسی منو ببینه بی سروصدا رفتم جلو در تا پسره از تیپم فیض ببره اما تا درو باز کردم چشمام 6 تا شد جفتمون زل زده بودیم به هم حتی پلک هم نمی زدیم چند دقیقه گذشت که مهرشاد اومد دمه در پشتم بهش بود قیافه پسره هم تو دید نبود
مهرشاد-اِ شما اینجایین چرا نمیاین تو
+سریع به خودم اومدم رفتم کنار تا مهرشاد ما رو دید چشماش داشت از کاسه در میومد خندم گرفته بود خیلی ریلکس....
-بفرمایین داخل خیلی خوش اومدین
پسره-سلام حال شما شرمنده مزاحم شدم
-اختیار دارین بفرمایین خواهش می کنم اِ عمو جان برو کنار ایشون می خوان رد شن
+مهرشاد عین آدمای مات زده خودشو کشید کناروفقط به یه بفرمایید اکتفا کرد آخه قیافه پسره خیلی داغون بود اونم یه عینک عین من زده بود دندوناشم سیاه که با لبخندش تو چشم بود جای عطرم بو حشره کش می داد تا وارد اتاق شد چنان بوی جورابش همه جارو گرفت که داشتم بالا می آوردم برا اینکه از طرف مهرشاد مواخذه نشم سریع دنباله پسره راه افتادم تا وارد شدیم خانواده ها با دیدنمون عین برق از جاشون بلند شدن حتما با خودشون می گن خدا درو تخته رو خوب با هم جور کرده چی می خواستیم چی چی شد،صدا از کسی در نمیومد آخر خودم دست به کار شدم .
-سلام خواهش می کنم بفرمایید چرا ایستادین دیگه بیشتر از این شرمندمون نکنین
+بعد سلام و احوال پرسی اگه به همشون کارد می زدی خونشون در نمی اومد حتما توقع داشتن دختر شاه پریون عروسشون شه،2تا پدر بزرگا فقط تو این جمع عین خیالشون نبود یعنی خدایی من هم سطح اینم؟آقا جون واقعا چه فکری با خودش کرده کم کم همگی شروع کردن با همدیگه حرف زدن بعد کلی بخور بخور تعارف تیکه پاره کردن بحث رسید به ما دوتا علی آقا(پدر بزرگ پسره):
-اگه اجازه بدین این 2تا برن با هم اول حرف بزنن تا ببینیم خدا چی می خواد
+همه تایید کردن
فرشاد-بله بلاخره این 2 می خوان 1 عمر باهم زیر 1سقف زندگی کنن پاشو عمو جون پاشو با هم برین زِراتونو بزنین...
+جمع ساکت بود داشتم منفجر می شدم از خنده اول میثم بعدش مهرشاد شروع کردن قهقه خندیدن کم کم بقیه.... عجب سوتی باحالی زرزر؟؟بیچاره فرشاد از خجالت سرخ شده بود
بابا-پاشو دخترم(یاد دیشب مامانم افتادم)پرهام جانو راهنمایی کن اتاقت
ااپس اسمش پرهامه
+از جام بلند شدم پرهام هم اومد دنبالم هنوز 6 قدم نرفته بودم که پام گیر کرد لبه ی فرش و نزدیک بود با مخ بخورم زمین ولی سریع خودمو کوبیدم تو دیواره نزدیکم و یه لنگه کفشمم پرت شد بغل فرشاد. یاد یه جکی افتادم 1بنده خدایی داشته تو خیابون راه می رفته چند تا دختر می بینه حواسش پرت می شه پاش گیر می کنه لب جوب می خوره زمین برا اینکه ضایع نشه یه دست و 1 پاشو می گیره بالا می گه:حــــــــــــــــرکتو داشتین؟
منم ناخداگاه رو به همه گفتم:
-هـــــــــــــــــه حرکتو داشتین؟؟؟
+همه لبشونو می جوییدن که نخندن مامانمم از عصبانیت بنفش شده بود(خوب پام گیر کرد کفشه هم گشاد بود تقصیره منه؟)این پسره ی ایکبیری هم نیشش تا بنا گوش باز بود سرشو انداخته بود پایین وبه ریش نداشته ی من میخندید.دارم برات سیرابی کفشمو برداشتم پوشیدمو با هم رفتیم سمته اتاقم تا درو باز کردم گرخــــــــــــــــــــــ ــــیدم لباس زیرمو پهن کرده بودم رو شفاژخشک شه ولی یادم رفته بود بردارم بدون اینکه برگردم به پرهام نگاه کنم سریع رفتم برشون داشتم و پشت دستم قایم کردم
پرهام-چیزی پشت سرتون قایم کردین؟(بازم این نیشش باز بود عوضی حتما دیده)
-نه اصلا بشینین دیگه
پرهام-چرا قایم کردی دستتو ببینم؟
+عجب پررویی بودا
-به شما چه ربطی داره اگه می خواستم نشون می دادم دیگه
+داشت میومد جلو من می رفتم عقب
پرهام-حتما باید بزور ببینم چی دستته ؟
+رسیده بودم سمته پنجره اتاقم که خوشبختانه درش نیمه باز بود به سرعت نور چیزای ناموسیمو پرت کردم بیرونو درم سریع بستم.
-اینم دستم چیزی واسه دیدن نیست بهتر نیست بشینیم صحبت کنیم؟
+یه پوزخند مسخره زد که می خواستم چشماشو در بیارم
پرهام-حرف؟مگه حرف زدنم بلدی کوچولو؟
+شیطونه می گه براش سکو صورت نزارما آخه بدبخت اگه یه فوتت کنم که مردی.داشت میرفت سمته میز لب تابم سریع رفتم نشستم روصندلی مجبور شد بره سمته تختم دولا شد بشینه که در به ضرب باز شد و میثم پرید تو و جفتمون از جا پریدیم
میثم-اینجــــــــــــا چه خبره؟
-چی شده دایی چرا اینجوری می کنی؟
+به جفتمون نگاه کرد
میثم-پس اون که از پنجره....
+وای نه بدبختی از این بیشتر؟دیگه آبرویی برام نمونده بود
-دایی 1 دقیقه بیا بیرون
+با هم اومدیم بیرون مجبوری توضیح دادم چی شده فقط نگفتم طرف گیر داده چی دستته می خوام ببینم وقتی خیالش راحت شد گفت:
-رفتم حیاط با تل بحرفم دیدم یه چی پرت شد رو کلم(خندید)که دیدم بله دیگه...
+کلی هم مسخرم کرد اومد تو اتاق واز پرهام عذرخواهی کرد که مزاحم شده
میثم- پرهام جان بشین راحت باش من رفتم
+همین که دایی اومد پاشو از در بزاره بیرون پرهام نشستو و1صدای کاملا بی تربیتی از فضا خارج شد میثم برگشت ودهنش باز مونده بود پرهامم رنگ به رو نداشت منم هی می خندیدمو کلمو با تاسف تکون می دادم پرهام هم هول شدو.......
پرهام-به جونه خودم من نبــــــــــودم
+میثم فهمید کاره منه اونم دسته کمی از من نداشت خندشو نگه داشت سریع رفت بیرون که خودشو راحت کنه پرهام پتورو بالا زد وفهمید که چه بلایی سرش آوردم با چند قدم بلند خودشو رسوند به من چنان از جام پریدم که صندلی پرت شد زمین تا اومدم به خودم بجنبم دستامو گرفت و کوبیدم به دیوار(وحشیه دیگه)
-هــــــــــــــــــــــــ ـووو چـــــــــــــــــــته؟
+صورتشوآورد نزدیک صورتمو...(با حرص)
پرهام-دختره ی زبون نفهم انگار خیلی دوست داری با اعصاب من بازی کنی؟اما با دم شیر بازی نکن چون برات گرون تموم میشه
+عینکمو از چشمام برداشت و یکم عینکشو کشید پایین زل زده بود تو چشمام عجب چشمای طوسی جیگری داشتا ایـــــــــول هیکل...تابلو بود ورزشکاره اما قیافه ای با عینک خیلی ضایس عیب نداره می گم چشمشو عمل کنه لنز بذاره دندوناشم درست می کنیم اَاَاَه چی دارم می گم اُاُ اوضاع داره ناموسی میشه چشاش داره هی میاد پایین دیـــــــــــــــــــــــ ــــــگه چی؟
دهنمو باز کردم و تو صورتش ها کردن
-بلـــــــــــــــــــــــ ـــــهههههه ههههههههر چـــــــــی شماااااااا بگـــــــــــین هاهاهااها(بسشه یعنی خفه شد؟)
+سریع ازم فاصله گرفت با تعجب نگام کرد ویه خنده ی موزماری هم کرد
پرهام-انگار نمی خوایم حرف بزنیم پس بهتره بریم پایین وقته دیگرانم نگیریم
+زیر لبی گفتم گمشو نکبت شَرِت کم
پرهام 1تای ابروشو داد بالا و...
-چیزی گفتی؟
-نه گفتم بریم
+بازم یه پوزخند مسخره زدو...
-که این طور
+با هم به جمع پیوستیم من بغل میثم نشستم پرهامم بغل باباش پدر بزرگم(احمد):
-خوب پسرم چی شد؟
صداشو صاف کردو...
پرهام-راستش من باهاشون صحبت کردم گفتم که 3الی4 سال باید خارج از کشور زندگی کنیم وبعد میتونیم برگردیم ایران رشتمم که میدونین مهندسی عمران ومعماریه دلیل این 3،4سال خارج رفتنم هم خوب 1موقعیت شغلی عالی تو لاس وگاس بهم پیشنهاد شده اینه که نمی خوام این موقعیت رو از دست بدم البته چون 3 سال اون جا زندگی کردم یه جورایی جا افتادم من شرایتم رو بهشون گفتم ایشون هم شرایط منو پذیرفتن.سعی کردم همیشه روی پای خودم بایستم واز پس زندگیمم بر میام با وجود 28سال سن خوب تونستم خودمو بالا بکشم وبا قاطعیت می گم که می تونم آینده خوبی برای دخترتون فراهم کنم.دیگه هرچی شما امر بفرمایین .
+دهنم5متر باز مونده بود من کی به این بله دادم؟اصلا کی باهاش حرف زدم؟از عصبانیت سرخ شدم چسبیده بودم به مبل سعی کردم خودمو کنترل کنم اگه بلند می شدم دیگه حالیم نبود تو ذهنم داشتم پرهامو به قصد کشت می زدم که بابابزرگم پا برهنه پرید تو ذهنم...
-خوب دخترم پس توهم جوابت +؟
+فکر کنم از کلم بخار بلند می شد سرمو انداختم پایین یه نفس عمیق کشیدم اومدم بگم نه که بابابزرگ پرهام(علی):
علی آقا:خب این سرخ شدن و سکوت علامت رضاست به سلامتی مبارک باشه و شروع کرد به دست زدن خانواده خودمم با تعجب نگام می کردنو دست می زدن یه نگاه به پرهام کردم پاشو انداخته بود رواون یکی پاشو ریز ریز می خندید دایی آروم در گوشم :
میثم-خاک تو سرت آبرومونو بردی آخه این قیافه داره؟می تونی 1 عمر با این آدم سر کنی؟نکنه شوخی منو جدی گرفتی؟بگم می خوای فکر کنی؟هنوز نه به داره نه به بارها
+خیلی بی تفاوت زل زدم تو صورتش...
-عسل باید به دهنه بزی شیرین بیاد منم ازش خوشم میاد آره قیافش به دله من میشینه مشکل حل شد؟
+رومو کردم اون ور که قیافه بهت زده میثم رونبینم به چشمای پرهام زل زدم داشت با خنده نگام می کرد 1چشمکم برام زد هه فکر کرده، منم رفتم رو دنده پررو بازی و1لبخنده گله گشاد بهش زدم جوابه چشمکشم دادم ویه بوسم براش فرستادم قیافش واقعا دیدنی بود تو دلم گفتم دارم برات آقا پرهام
تا به خودم بیام همه قولو قرارا گذاشته شد چون آقا باید ماه دیگه می رفتن اون ور آب باید همه ی برنامه ها تو این 1 ماه تموم می شد جلوی جمع گفتم تحت هیچ شرایطی جشن نمی خوام که همم مخالف 100%بودن اما من حرف خودمو می زدم و اینکه آخرم من موفق شدم.
بعد از رفتن اونا خانوادم شروع کردن به دعوا کردن خونه شده بود میدونه جنگ مخه منم رفته بود تو قوطی آخرم بابا احمد به دادم رسید
بابا احمد-بس کنین بچه ها این تصمیمه که بهارگرفته پس بهش احترام بزارین
بابام-ولی بابا...
بابا احمد-تمومش کن آرمین
+دیگه صدا از کسی در نیومد
کلا انگار همه یه جورایی باهام قهر بودن فرشادومهرشادومیثم خونمون نمیومدن یا اگرم میومدن یه ساعتایی که من خونه نبودم.
حتی مامانو بابامم باهام سر سنگین بودن آخه یکی نیست بهشون بگه مگه شماها بچه این که این کارارو می کنین؟
1هفته به همین روال گذشت طاقت نداشتم باهام این جوری قهر باشن چون پاسپورتم حاضر بود فقط میموند 1 اقامت که اونم با پارتی بازی 2سوته حل بود منم که بیکار یواشکی وسایلم رو جمع کردم وبا 3تا از بچه های باشگاه تکواندوم قرار گذاشتم یه مدتی بریم شمال اونام از خدا خواسته با کله قبول کردن کلید ویلامون رو برداشتم 1نامه ی مختصرم برای مامانو بابام:
-طاقت ندارم باهام سر سنگین باشین یه مدت مدت می رم شمال شاید این طوری برا هممون بهتر باشه هر جوری هم که باشین خاطرتون همیشه عزیزه خواهشن بهم زنگ نزنین این جوری بهتره تا بعد...............
بهـــــــــــــــار
+5.30 صبح بچه ها اومدن دنبالم، خیلی خاکین حال می کنی باهاشون جایی بری (مریم ومهسا خواهرن 25 ساله از نوع 2 قلوش ولی اصلا شبیه نیستن.آرزو 23 سالشه فنچشونم که...(چاکریم شرمندم نکنین))
انقدرتو راه گفتیم و خندیدم ورقصیدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم.
آرزو-عجب ویلای باحالی دارینا،نزدیکه دریا یعنی برو حالشو ببر.
-قابل نداره بردار ببرتازه پشتشم جنگله
آرزو-تعارف هاتم خرکیه بچه بیا بریم تو.
+ویلامون دوبلکسه،400 متری می شه طبقه ی اول هالو پذیرایی که به وسیله ی 4 تا پله از هم جدا میشه آشپزخونه ی اُپن و سرویس بهداشتی و 3 تا اتاق خواب که به نوبه ی خودش یه سوییت به حساب میاد(آخه تجهیزات کامله) طبقه ی دوم هم 4 خواب 1سرویس بهداشتی مشترک،اتاق منم بزرگترین اتاق این خونس همه چی هم داره فقط آشپز خونش کمه اونم ما راضییم(رو رو داری؟)(من اصل کاریو گفتم دیگه حوصله ی تعریف مبل داریم، میز داریم، این رنگیه، این جوریه رو ندارم خودتون تو ذهنتون این خونه رو تزیین و دکور کنین فقط هنگام جابه جایی مواظب وسیله ها باشین به جایی نخوره ،چینی هاشم نشکنه جهیزیه ننمه با تشکر)
-خوب بچه ها بریم وسایلمون رو بزاریم تو اتاق خوابا بعد به فکر صبحونه باشیم .
مهسا-من حوصله این همه پله رو ندارما یکی از اتاقای پایین رو برمی دارم
مریم-آره راست می گه منم پایین می مونم
آرزو-خوب همه پایین می مونیم
-اِ لوس نشین دیگه اتاق من بالاس تنهایی که حوصلم سر میره؟خیر سرتون ورزشکارای این مملکتین.
مریم-ما همش 3 ساله میایم باشگاه نه مثل تو که چند ساله این باشگاه اون باشگاه ولویی جا این حرفا پایین بمون یعنی خیلی واضح دارم می گم خفه شو
-من که رفتم بالا شمام خوددانید وخدای خود
آرزو-نترس یه شبم که بالا باشی از ترس سکته رو زدی اون وقته که مثل بچه آدم می یای ور دله خودمون
-گوگولی النگوهات نشکنه ترس از چی؟
آرزو-حالا هرچی
-می خوای شرط بندی کنیم؟
آرزو-من مشکلی ندارم
-خوب سر چی؟
آرزو-هر چی
-سر یه ساعت مارک دار
آرزو-گذاشتم برات دیگه چی؟
-دیدی جا زدی؟
آرزو-جا نزدم قبول
-خوب امروز که خسته ایم فردا شب ساعت1 هر کدوم باید تنهایی 1ساعت بریم جنگل بمونیم بعد هر کی تو این تایم دووم آورد اون برندس
آرزو_تو جنگل؟خره گم میشیم
-نشونی می زاریم می دونم تو جیگره این کارو نداری
آرزو-قبوله(رو به مریم ومهسا)شمام هستین؟
مهسا-قربونت ما چیزه اضافی خورده باشیم که از این غلطا کنیم شمام بیخیال شین بابا اومدیم چند روز خوش بگذرونیما
مریم-ولشون کن جفتشون دارن واسه هم لاف میزنن
-بشین تماشا کن
مهسا-حالا تا اون موقع، من می گم 2 ساعت دیگه ناهاره تا دوش بگیریم ویه استراحت کنیم خوب میریم بیرون ناهار میزنیم
+سرمو خاروندمو.....
-بایدم همین کارو کنیم چون هیچی تو خونه نداریم دریغ از 1تیکه نون خشک
مریم-پس به فکرصبحونه باشیم یعنی نخود سیاه؟
-عوضش یه ناهارتوپ می خوریم
+همه رضایت خودشون رو اعلام کردن بچه ها بعد از دوش گرفتنو کلی سوراخ سنبه ویلارو گشتن آماده شدن رفتیم رستوران واز خجالت شکمامون در اومدیم وبعدشم رفتیم خرید از شیر مرغ گرفتیم تا جونه آدمیزاد(خودشون که پول نمی دن بیچاره بابام)عصرم اومدیم خونه وسایلو جابه جا کردیمو از زوره خستگی هر کی یه وری افتاد
8.30بلاخره هیکل مبارکو از جا تکون دادیمو پاشدیم ،مریمم خدا خیرش بده غذا درست کرد(البته وظیفشه) مام زدیم به بدن.
از ویلای ما تا دریا پیاده 5مین راه بیشتر نیست10هم یه کم خرتو پرت برداشتیمو رفتیم لب دریا،آتیش روشن کردیمو نشستیم دورش آرزو گیتارشو برداشت و شروع کرد به زدن.
خیلی خلوت بود این آرزوی ورپریدم که آهنگه آروم میزد آدم خوابش میگرفت
-بابا یه آهنگه شاد بزن این چیه؟دستمال نیاوردم اشکامو پاک کنما
آرزو-ناراحتی بیا خودت بزن(می دونست بلد نیستم)
-بده تا نشونت بدم آهنگ یعنی چی،فقط بچه ها همراهی کنین
+گیتارو گرفتم برش گردوندم شروع کردم روش ضرب زدن(حداقل اینو بلدم)
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه ابرومو دیده
رفته برا من موچین خریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه مژمو دیده
رفته برا من ریمل خریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه لبهامو دیده
رفته برا من یه رژخریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه موهامو دیده
رفته برا من روسری خریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه پاهامو دیده
رفته برا من دامن خریده
همه-غلط کرده خریده غلط کرده خریده...
+برگشتم دیدم 10،12تا زن ومرد حدود 30 به بالا پشت سره ما وایسادن دارن دست میزنن(خدایی ملتو با این چرت وپرتام اسگل کردم)خوب شد به بقیه جاهای ناموسی شعرم نرسید کاناله آهنگمو عوض کردمو...
رفتم لبه دالون
تو اون نم نم بارون
برام میزد ویالون
آخ برم یه درو ببندم
لگد نخوره به دندم به دندم
حالا دست دست شله
عمو سبزی فروش........
+من میزدمو می خوندم بقیم دست میزدنو می رقصیدن خلاصه واسه خودمون الکی خوشحال بودیم دیگه بعد کلی هنر نمایی 12 اومدیم خونه
مریم-امروز خیلی خوش گذشت
مهسا-آره دیگه منم آمار بازی کنم خوش می گذره
آرزو-داره تفریح می کنه چی کارش داری؟
مریم-راستی شما 2تا امشب می رین جنگل؟
آرزو-بهار میگم امروز خسته ایم فردا بریم خوبه؟
-آره منم خستم باشه فردا
+فردا تا بعد از ناهارم بیرون نرفتیم 4 بازم کارامونو کردیمو رفتیم لبه دریا تو این ساعت پرندم پر نمیزد این سری آرزو غافل گیرمون کردو همش با گیتارش آهنگای شاد میزد ما هم زده بودیم رو دنده ی دلقک بازی.(قر،جوادی وسایر اعضا)
تو حال خودمون بودیمو از دوروبرمون بیخبر.....
آرزو-بچه ها اونجارو پسره داره ازمون فیلم می گیره پس فردا می شیم سوژه ی ملت
مهسا-غلط کرده بریم بگیم پاکش کنه
+4تایی رفتیم سمته پسره
مریم- جناب شما از ما فیلم می گرفتی؟
پسر-نه من از دریا فیلم می گرفتم
آرزو-اِ جدا؟میشه گوشیتون رو ببینم؟
پسرِ ابرویی بالا انداخت....
-نُچ نمی شه
آرزو-احیانا نمی خوای که گوشیت خورد شه؟پس بازبون خوش جلو خودمون پاکش کن.
+پسرِ یه خنده ی خرکی کردو به پشت سرمون نگاه کرد....
-جدی خیلی ترسیدم
+برگشتیم پشت سرمون 2تا نره غولودیدیم اووف عجب هیکلایی
تابلوءِ از این آمپولیان که هی اینورو اون ورشونو قلمبه می کنن(منظورم بازو،سر شونشونه سینه هم می دن جلو...خدا شاهده اگه فکر بد کرده باشین...)یکی از اون 2 پسر:
-شهاب چیزی شده؟
شهاب-نه خانوما اومدن پیشنهاد دادن 1نصف روزو در جوارِ هم باشیم
مهسا-برو در جوارِ ننت باش یا همین الان اون کلیپو پاک می کنی یا اون گوشی رو تو سرت خراب می کنم
شهاب-چـــــــــــــــــــــه غلطا.برو رده کارت
مهسا-پاک نمی کنی دیگه؟ ok خوددانی
+مهسا یه نگاه به مریم بعد آرزو ودر آخر هر3 به من....سرمو به چپ و راست تکون دادم شونمو انداختم بالا حوصله ی دعوا و نعشه کشی نداشتم اونام بهم چشم قره رفتنو برگشتن سمته پسره اون 2تای دیگم نیششون باز بود انگار دارن فیلم سینمایی می بینن.
مریمینا دویدن سمته پسره و شروع کردن به زدن
دوستاشم تا دیدن رفیقشون داره کتک می خوره اومدن کمک دوستشون حالا بزن کی نزن این 3تا هم که آبروی منو بردن اگه 2تا میزدن 4تا می خوردن خوب حق می دم زوره پسرا زیاد بود دیدم اینجوری نمیشه شالمو محکم بستم پشت سرم،آستینای مانتومو دادم بالا،3تا دکمه ی پایینه مانتومو باز کردم که وسط دعوا جر نخوره و منم بلاخره وارد میدون شدم .....
خیلی راحت از پس 3تاشون براومدم آرزویینام که عقب گرد کرده بودن تا می خوردن زدمشون هر3تا پسرا ولو شدن رو زمین رفتم سمته پسره گوشیشو چنان از جیبش کشیدم بیرون که جیبش جر خورد(فیلم هندی زیاد دیده)گوشیش رمز می خواست داد زدم:
-رمـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــز؟؟؟
جواب نداد دولا شدم یقشو گرفتم...
-انگار بازم می خوای کتک بخوری آدم نشدی نه؟ باشه حرفی نیست
+دستمو مشت کردم بردم بالا سریع گفت:
-4412
یقشو ول کردمو رمزو زدم،رفتم تو کلیپ گوشیش،بـــــــه بــــــــــــه چه فیلم باحالیم ازمون گرفته ،آخر خنده بازار اول برای خودم Bluetoothکردم بعد پاک کردم پسرا کم کم نیم خیز شدن و داشتن نگام می کردن بدونه هیچ حرفی رفتم سمته بچه ها
10 قدم دور نشده بودم که آرزو با داد....
-بهار پشت سرت
+تا برگشتم یه سوزش خیلی بدی پایین زانوم حس کردم چنان دردم گرفت که افتادم زمین سرمو بلند کردم دیدم پسرا دارن فرار می کنن نا مردا با سنگ کوبیدن تو ساق پام
بچه ها دویدن سمتم
مهسا-چت شد،،دیدم عوضی سنگ برداشتا، شلوارتو بزن بالا
مریم-چی چی رو بزن بالا پاش خیکه باده، شلوار بالا نمی ره، مهسا بدو برو ماشینو بیار ببریمش درمانگاه
ادامه دارد...
سپاس ونظریادتون نره!
8ساله ورزشکاره رزمیم در حد تیم ملی .
کسی جرات نداره نگاه چپ بهم کنه جالب اینجاست پدرومادرم خبر ندارن رزمی کارم
همیشه به بهونه ی کلاسای شنا یا پام تو کلاسای تکوندو،کاراته،کنگفو و...هر چی دلتون بخواد بود عاشق رقصیدنم همه جورشم بلدم از جوادی بگیر تا هیپ هاپ.
صدا اهنگ که بیاد از خود بی خودم .
قیافه ای هم ابروهای هشتی خیلی مشکی،چشمای قهوه ای روشن که دم به دقیقه رنگش عوض میشه،بینی هم خدادادی عملیه(بچه راست میگه من دیدم)ولبای متوسط .
همه از قیافم تعریف می کنن به نظر خودم که معمولیم (خوب من حرف زیاد میزنم ماشالله ماشالله چه جواهری)
از قشر متوسط رو به بالای جامعه ایم ویه جورایی دستمون به دهنمون میرسه.
خونمون ولنجکه ویه خونه ی دوبلکسه 300 متری که به گرد پای عموهاوداییم نمیرسه.
2تا عموی باحال دارم به اسم فرشادو مهرشاد که 2قلوان 32سالشونه متعهلن عمو فرشاد یه دختر 2ساله به اسم پارمیس داره مهرشادم 1ساله ازدواج کرده بچه می خواد چی کار.
1دایی 28ساله هم دارم (میثم)بچم تازه داماده 3ماهه که مزدوج شده.
همیشه میگن هر که از هر چیز بدش اید سرش اید نقله منه
دوست ندارم ازدواج کنم نه بخاطر اینکه بگم میخوام مستقل باشم ازدواج زندگی رو از ادم میگیره یا خیلی دلیلای الکی دیگه دوست ندارم ازدواج کنم چون:
1به خاطر اشپزی(بلدم ولی اصلا عصابشو ندارم)
2کارای خونه(متنفرم ازش)
3نصف بیشتر روزم تو باشگاهم(دیگه شوهره منو کی ببینه،کی بریم بیرون،خرید،سیتی صفا
پس ازدواج برام معنی نمی ده کسی هم مغز خر نخورده بیاد منو بگیره
نمیدونم چرا این بابا بزرگم (پدری)گیر داده ما رو زود شوهر بده
انگار میخواد تلافی دختره نداشتشو سر من در بیاره 2روز پیش زنگ زده واسه خودش سر خود خیلی شیک میگه جمعه جایی قرار نزارین خانواده دوستم برا نوش میخوان بیان خاستگاری برای بهار
این وسط منم که سیرابی ادمم حساب نکردن
فردام قراره تشریف بیارن یه بلایی سرش بیارم....
8.30 شب اومدم خونه بابامم هنوز نیومده بود
خونه هم ماشالاش باشه از تمیزی برق میزد بله دیگه ناسلامتی شوورم داره میاد
پاتوق اصلی مامانم پای تلفنه از در که وارد شدم دیدم بلههههه خانوم کجاست؟
-سلام عشقم تلفن سوخت یه ذره نفس بکش هوا کم نیاری؟
مامان-عزیزم گوشی دستت
دستشو گذاشت دهنه ی گوشی یه نگاه خبیثانه بهم کردو.....
-سلامو درد صداتو بیار پایین مهناز(دوسته مامانم)میشنوه صدا که نیست انگار سیستم ماشین رو حنجرش بستن
-خو تن صدام بالاس مگه دسته منه
+سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم اومدم تو حال رو کاناپه دراز کشیدم کنترل تی وی رو برداشتم شروع کردم به زیرورو کردن ماهواره
بعد نیم ساعت مامان رضایت دادو تلفنو قطع کرد
-خب چه خبرا مهنازی خوب بود؟
مامان-100 دفعه گفتم نگو مهنازی مگه هم سنته این جوری صداش می کنی؟
-اون خودش حرفی نمی زنه شما جاش ناراحت می شی؟حالا مگه چی گفتم؟
مامان-یه خاله مهنازی،مهناز جونی،جهنمو ضرر مهناز خانومی والا کشمشم دم داره
-باشه بابا دیگه نمی گم گاهی یه گیرای بنی اسراییلی میدی که شک میکنم واقعا فقط 19سال ازم بزرگتری این افکاره بزرگونت منو کشته
+ما بین کل کلای ما یک اهنگ شاد قر دار پخش شد منم بی جنبه.....
مامان داشت میرفت wc
طبق عادت خودمو از رو کاناپه انداختم زمین یه جیغ زدم
-ماماننننننننن
+طفلی چنان از جاش پرید که دلم براش سوخت
مامان-وای خدا مرگم ننننده چی شد؟؟؟؟
-هاااااان؟؟؟هیچی خواستم بگم تو دست بزن من برقصم(قیافمنو مظلوم کردمو سرمو انداختم پایین)
مامان- ای درد نگیری بچه منو کشتی تو
+سریع اومد سمتم گفتم الانه که بکوبه تو گوشم به فاصله ی 1 قدمیم وایساد شروع کرد به رقصیدن
-عاشقه این اهنگم یالا دست بزن برا مادرت دارم میرقصم
خندم گرفته بود منم کم نیاوردمو پابه پاش رقصیدم
-هه فکردی وایمیستم نگات میکم؟؟؟
+از شانسه ما 3تا اهنگه شاد پشت سرهم پخش شد اهنگ اخرم رفتیم تو کاره جوادی مامانم کلیپس موهاشو باز کردو...
مامان-به قوله خردادیان باید از موهات استفاده کنی موهات باید وحشی باشه
+هی موهاشو تکون میدادو جوادی میومد حالا نه من ول کن بودم نه مامان انقدر تو حاله خودمون بودیم که صدای در اتاقو نشنیدیم ویدفعه صدای شلیکه خنده رفت هوا برگشتیم دیدیم باباو دایی میثم دارن هر هر به ریش ما میخندن .....
بابا-ماشالا عزیزم رو نمی کردی حالا چرا اینقدر مهوش پریوشی(جوادی خودمون) می رقصیدی؟
مامان-اِاِاِاِ شما کی اومدین؟ همون بهتر که اومدین این بهار ذلیل نشده دست منو به زور گرفته میگه باید بیای باهام برقصی خوب
بـــــــــــــــچمه می تونم دلشو بشکنم؟؟؟
+1تای ابرومو دادم بالا
-آره خوب من بودم مو باید وحشی باشه واینا؟
+آروم جوری که فقط خودم بشنوم...
مامان-تو خفه لطفا(خیر سرمون یکی یک دونه ایم عوضه اینکه قربون صدقم برن اساسی قهوه ایم می کنن)
میثم-بهاری تواستخون تو بدنت نیست؟ چجوری همه جارو باهم تکون میدی؟ ما تو خانواده رقاص نداشتیمـــــــا
-وقتی آدمو جو بگیره دیگه گرفته کاریشم نمیشه کرد
مامان-حالا چرا وایسادین بیاین بشینین
میثم-نه باید برم اومدم 1سری مدارک از آرمین بگیرم سیما(خانومش)منتظره(راستی بابامومیثم باهم شریکن مهندسی هستن واسه خودشون)
مامان-خوب برو دنبالش شام بیاین اینجا
میثم-قربونت تعارف که نداریم
-راست میگه سروته این بچرو بزنی اینجاست
میثم-من میام که دلت زیاد برام تنگ نشه بــــــــــد میکنم به فکرتم؟
-نه عزیزم قدمت رو چشم
میثم-چشـــــت دراد
-جــــــــــــــــــــــــ ــــان؟؟؟؟
میثم-هـــــــــــــــــــــان منظورم اینکه خدا چشمتو نگه داره
+بعد رفتن داییم تا شامو زدیمو یکمم من چرتو پرت بلغور کردم و مامانو بابا کل کل کردن وقتو گذ روندیم و شب بخیر گفتمو مسواکو لالا
3صبح با صدای زنگ گوشیم که صدای جیغ زدن بود از جا پریدم بدون اینکه شماره رو نگاه کنم....
-هــــاااااااان؟؟؟
میثم-هان چیه سلام بلد نیستی؟
+1دفعه هول کردمو از تخت پرت شدم پایین
-چی شده؟ سلام سیما طوریش شده؟
میثم-نه بابا زنگ زدم حالتو بپرسم.خوب چه خبر چی کارا می کنی
-یعنی خدایی دیگه وقت نبود؟زهرم ریخت پسر،کم مونده بود سکته رو بزنم
میثم-حالا که سالمی خوب تعریف کن
-از کجا؟
میثم-حالا هر جا حرف بزن بیکار نباشی
-حوصله داریا منو این موقع بیدار کردی حرف بزنیم؟
میثم-اِاِاِاِ خواب بودی؟یعنی الان خواب از سرت پریده؟
-ای بگی نگی حالا چی کار داشتی؟
میثم-هیچی عزیزم زنگ زدم حالتو بگیرم اِ یعنی حالتو بپرسم که میبینم زنده ای خوب برو بخواب وقتمو نگیر کاری نداری؟
-واقعا دلم به حال اون سیمای بیچاره میسوزه چجوری تحملت می کنه؟
میثم-سیما که مشکلی نداره،بیچاره ااون شوهرته هر چند میدونم کسی مغز خر نخورده بیاد تورو بگیره.
-اِاِ میثـــــــــــم (این دخی هم خوله یه روز میگه دایی یه روزم میثم)
میثم-میثم و درد مگه دروغ میگم این خواستگاره رو رد نکنیا طرف خرمایس خوراکه خودته
-خوب میام تورو میگیرم چرا برم سمت غریبه ؟
میثم- چی؟؟؟یعنی من خرم!!!!
-هـــــــــــــاااااااااان ؟!نه دایی جون من کی این حرفو زدم؟
میثم-آره دیگه 2روز ولت کردم تربیت از یادت رفته
-اشتباه نمیکنی؟چند ساعت پیش اینجا بودیا؟توجه کردی منوتو همه چیمون به هم می خوره الا دایی وخواهرزاده
میثم-خیلی دلتم بخواد دایی به این جیگری داشته باشی از سرتم زیادم ولی چه می شه کرد
-تو که راست میگی زنگ زدی با من کل کل کنی؟ اصلا سیما کجاست؟
میثم-رفته خونه باباش
-اِ چرا؟
میثم-داییتو دست کم نگیر یکم ادبش کردم بعد فرستادمش خونه باباش
-حالا مطمعنی؟ میخوای بهش زنگ بزنم؟
میثم-اِاِ بچه شوخی سرت نمی شه؟ زنگ نزنیا مادر زنم حالش بد بود امشب واونجا موند
-آهان حالا شد میدونم از این جراتا نداری
میثم- کمتر حرف بزن برو بخواب
-باشه فعلا سحربخیر
میثم-زرشک خداحافظ
+گوشی رو قطع کردم خیلی تشنم بود پاشدم برم آب بخورم مابین اتاق مامانمینا بودم که برقا رفت چشمم که نمیدید پایین هم نمیشد برم نا خداگاه دستمو بردم رو دره اتاق خواب مامانینا،درو که باز کردم جیغ مامانم رفت هوا
-نترس بابا منم
مامان-دخترم نیا تو این جا به هم ریختس می خوری زمین(با ترس)
+جـــــــــــــــــــــان دخترم؟؟؟؟؟؟؟معلوم نیست چی کار می کردن که.... داشتم منفجر میشدم از خنده خودمو کنترل کردمو ..
-منظورت از دخترم همون دخ خرمه ببخشید بد موقع مزاحم شدم راحت باشین
+درو بستمو آروم آروم اومدم تو اتاقم وخودمو تخلیه کردم از خنده ساعت چنده اینام بیکارنا بیخیال اب شدمو خوابیدم
+درو بستمو آروم آروم اومدم تو اتاقم وخودمو تخلیه کردم از خنده ساعت چنده اینام بیکارنا بیخیال اب شدمو خوابیدم
اما چه خوابیدنی ساعت 9 صبح با زور کتک ولگد پرونی 2 تا عموهام از خواب بیدار شدم
-من واقعا موندم حیرون بابا عموهای گلم کم تحویل بگیرین همین برخوردای فیزیکی رو دارین که آدم شوهر گیرش نمیاد
مهرشاد-عروس خانم پاشو که عین خرس خوابیدی دیگه بسه
-جـــــــــــــــــــااااا ان؟؟؟
مهرشاد-پاشو جوجه اگه زیادی بخوابی صورتت پف می کنه طرف راه اومده رو برگشته با این قیافت
-بـــــــــــــــــه همگی شاد با فرشاد آرمین نصرتی پروداکشن از کی تا حالا تغییر جنسیت دادین مثل خانوما سراغ پوست ومو ومامانمینا شما همین جوریم جیگرین
فرشاد-آره راست می گی من زود حیف شدم حالا اگه تو دوستات چند تا دافه آس داری معرفی کن تا ببینیم خدا چی می خواد
با هم فکری فریبا(زنش) یه آســـــــــــــشو می خــــــــــــــــــــــــ ـــــرم برات Ok-
مهرشاد-نه گلم این هنوز نزده می رقصه اینو وللش ما رو دریاب
-من که دارم شوهر می کنم سرم شلوغ می شه،آبی هم ازم گرم نمیشه اما ماموریتمو می سپارم به زناتون
مهرشاد-نه دیگه اونا دورا دورم لطفشون شامل حال ما هست بیشتر از این تو زحمتشون ننداز
-آره خوب معلومه،حالا اجازه هست برم یه دوش بگیرم؟شدم عینهو اقدس هَپَل
فرشاد-اینو که راست گفتی از وجناتت پیداست
-اِ عمو !! اصلا شما اینجا چی کار می کنین؟
فرشاد-مامور شدیم نذاریم مثل سری های قبل بپیچونی
-باشه ِبش(بهش)می گم حالا تا جیغم در نیومده با زبون خوش برین بیرون
+هیچ راهه فراری نداشتم از طرفی هم این بابا بزرگم 3 پیچ شده حالا هر چی به من میگن بهار(البته گاهی هم سگ،پاچه گیر خیلی هم ارادت داشته باشن دلقک) ظهر مامان ناهار لوبیا پلو درست کرده بود،دور از چشم بقیه خودمو با سیر ترشی خفه کردم دوروبَرِ مسواک و آدامسم که عمرا، سمت هیچ کس هم آفتابی نشدم تا لحظه ی آخرتو اتاقم بودم جز 3 بار که مهرشاد همش در اتاقمو زد هی می گفت داری چه غلطی می کنی ومنم همش می پیچوندمش:
-لباس تنم نیست
-دارم مو اتو می کنم
-اِاِاِ دارم آرایش می کنم
تیپم خدای خز بازی،1 سارافون لی که روش 2تا جیب می خورد البته یه وَرش پاره بود زیرشم با بلیز آستین دارگل گلی مامان دوز وشلوار گشاد سرخابی آبی(خفنا)ویه روسری گل داره زرد جیغ که بدتراز همه بود انگار 500دفعه شستیش(همون فسیل) آرایشمم رژ کالباسی لپامم دایره ای قرمز کردم 1 عینک ته استکانی ذره بینی برا موارد اضطراری خریده بودم که امشبم به کارم میاد کفش پاشنه 10 سانتی مشکی سرخابی دوستم آرزو که ازش قرض کردمو (منو چه به این غلطا با 3 سانتم می لنگم چه برسه...)پوشیدم.تازه یکمم گشاده
طرفای 7.30 زنگ خونه به صدا در اومد از پنجره دیدم یه ایل آدم دارن می یان جانه خودم بالای 10تا بودن آخه برا دفعه اول این همه آدم؟باز صدا در اتاقم اومد
مامان-بهار چرا دروبستی بیا اومدن باز کن درو
-اومدم مامان فقط موندم کت شلوار قهوه ای رو بپوشم یا کت دامن سفید مشکیه (آره ارواح عمه ی نداشتم)
مامان-کت دامنه رو بپوش اون خیلی بهت میاد
-سگ درصد
مامان-چـــــی میگی بلند تر بگو
-میگم برو اومدم
+مثل بچه آدم رفتم پایین انگار شاخ شمشاد هنوزتو نیومده بود اوف خانواده خودمم که همه هستن بدون اینکه کسی منو ببینه بی سروصدا رفتم جلو در تا پسره از تیپم فیض ببره اما تا درو باز کردم چشمام 6 تا شد جفتمون زل زده بودیم به هم حتی پلک هم نمی زدیم چند دقیقه گذشت که مهرشاد اومد دمه در پشتم بهش بود قیافه پسره هم تو دید نبود
مهرشاد-اِ شما اینجایین چرا نمیاین تو
+سریع به خودم اومدم رفتم کنار تا مهرشاد ما رو دید چشماش داشت از کاسه در میومد خندم گرفته بود خیلی ریلکس....
-بفرمایین داخل خیلی خوش اومدین
پسره-سلام حال شما شرمنده مزاحم شدم
-اختیار دارین بفرمایین خواهش می کنم اِ عمو جان برو کنار ایشون می خوان رد شن
+مهرشاد عین آدمای مات زده خودشو کشید کناروفقط به یه بفرمایید اکتفا کرد آخه قیافه پسره خیلی داغون بود اونم یه عینک عین من زده بود دندوناشم سیاه که با لبخندش تو چشم بود جای عطرم بو حشره کش می داد تا وارد اتاق شد چنان بوی جورابش همه جارو گرفت که داشتم بالا می آوردم برا اینکه از طرف مهرشاد مواخذه نشم سریع دنباله پسره راه افتادم تا وارد شدیم خانواده ها با دیدنمون عین برق از جاشون بلند شدن حتما با خودشون می گن خدا درو تخته رو خوب با هم جور کرده چی می خواستیم چی چی شد،صدا از کسی در نمیومد آخر خودم دست به کار شدم .
-سلام خواهش می کنم بفرمایید چرا ایستادین دیگه بیشتر از این شرمندمون نکنین
+بعد سلام و احوال پرسی اگه به همشون کارد می زدی خونشون در نمی اومد حتما توقع داشتن دختر شاه پریون عروسشون شه،2تا پدر بزرگا فقط تو این جمع عین خیالشون نبود یعنی خدایی من هم سطح اینم؟آقا جون واقعا چه فکری با خودش کرده کم کم همگی شروع کردن با همدیگه حرف زدن بعد کلی بخور بخور تعارف تیکه پاره کردن بحث رسید به ما دوتا علی آقا(پدر بزرگ پسره):
-اگه اجازه بدین این 2تا برن با هم اول حرف بزنن تا ببینیم خدا چی می خواد
+همه تایید کردن
فرشاد-بله بلاخره این 2 می خوان 1 عمر باهم زیر 1سقف زندگی کنن پاشو عمو جون پاشو با هم برین زِراتونو بزنین...
+جمع ساکت بود داشتم منفجر می شدم از خنده اول میثم بعدش مهرشاد شروع کردن قهقه خندیدن کم کم بقیه.... عجب سوتی باحالی زرزر؟؟بیچاره فرشاد از خجالت سرخ شده بود
بابا-پاشو دخترم(یاد دیشب مامانم افتادم)پرهام جانو راهنمایی کن اتاقت
ااپس اسمش پرهامه
+از جام بلند شدم پرهام هم اومد دنبالم هنوز 6 قدم نرفته بودم که پام گیر کرد لبه ی فرش و نزدیک بود با مخ بخورم زمین ولی سریع خودمو کوبیدم تو دیواره نزدیکم و یه لنگه کفشمم پرت شد بغل فرشاد. یاد یه جکی افتادم 1بنده خدایی داشته تو خیابون راه می رفته چند تا دختر می بینه حواسش پرت می شه پاش گیر می کنه لب جوب می خوره زمین برا اینکه ضایع نشه یه دست و 1 پاشو می گیره بالا می گه:حــــــــــــــــرکتو داشتین؟
منم ناخداگاه رو به همه گفتم:
-هـــــــــــــــــه حرکتو داشتین؟؟؟
+همه لبشونو می جوییدن که نخندن مامانمم از عصبانیت بنفش شده بود(خوب پام گیر کرد کفشه هم گشاد بود تقصیره منه؟)این پسره ی ایکبیری هم نیشش تا بنا گوش باز بود سرشو انداخته بود پایین وبه ریش نداشته ی من میخندید.دارم برات سیرابی کفشمو برداشتم پوشیدمو با هم رفتیم سمته اتاقم تا درو باز کردم گرخــــــــــــــــــــــ ــــیدم لباس زیرمو پهن کرده بودم رو شفاژخشک شه ولی یادم رفته بود بردارم بدون اینکه برگردم به پرهام نگاه کنم سریع رفتم برشون داشتم و پشت دستم قایم کردم
پرهام-چیزی پشت سرتون قایم کردین؟(بازم این نیشش باز بود عوضی حتما دیده)
-نه اصلا بشینین دیگه
پرهام-چرا قایم کردی دستتو ببینم؟
+عجب پررویی بودا
-به شما چه ربطی داره اگه می خواستم نشون می دادم دیگه
+داشت میومد جلو من می رفتم عقب
پرهام-حتما باید بزور ببینم چی دستته ؟
+رسیده بودم سمته پنجره اتاقم که خوشبختانه درش نیمه باز بود به سرعت نور چیزای ناموسیمو پرت کردم بیرونو درم سریع بستم.
-اینم دستم چیزی واسه دیدن نیست بهتر نیست بشینیم صحبت کنیم؟
+یه پوزخند مسخره زد که می خواستم چشماشو در بیارم
پرهام-حرف؟مگه حرف زدنم بلدی کوچولو؟
+شیطونه می گه براش سکو صورت نزارما آخه بدبخت اگه یه فوتت کنم که مردی.داشت میرفت سمته میز لب تابم سریع رفتم نشستم روصندلی مجبور شد بره سمته تختم دولا شد بشینه که در به ضرب باز شد و میثم پرید تو و جفتمون از جا پریدیم
میثم-اینجــــــــــــا چه خبره؟
-چی شده دایی چرا اینجوری می کنی؟
+به جفتمون نگاه کرد
میثم-پس اون که از پنجره....
+وای نه بدبختی از این بیشتر؟دیگه آبرویی برام نمونده بود
-دایی 1 دقیقه بیا بیرون
+با هم اومدیم بیرون مجبوری توضیح دادم چی شده فقط نگفتم طرف گیر داده چی دستته می خوام ببینم وقتی خیالش راحت شد گفت:
-رفتم حیاط با تل بحرفم دیدم یه چی پرت شد رو کلم(خندید)که دیدم بله دیگه...
+کلی هم مسخرم کرد اومد تو اتاق واز پرهام عذرخواهی کرد که مزاحم شده
میثم- پرهام جان بشین راحت باش من رفتم
+همین که دایی اومد پاشو از در بزاره بیرون پرهام نشستو و1صدای کاملا بی تربیتی از فضا خارج شد میثم برگشت ودهنش باز مونده بود پرهامم رنگ به رو نداشت منم هی می خندیدمو کلمو با تاسف تکون می دادم پرهام هم هول شدو.......
پرهام-به جونه خودم من نبــــــــــودم
+میثم فهمید کاره منه اونم دسته کمی از من نداشت خندشو نگه داشت سریع رفت بیرون که خودشو راحت کنه پرهام پتورو بالا زد وفهمید که چه بلایی سرش آوردم با چند قدم بلند خودشو رسوند به من چنان از جام پریدم که صندلی پرت شد زمین تا اومدم به خودم بجنبم دستامو گرفت و کوبیدم به دیوار(وحشیه دیگه)
-هــــــــــــــــــــــــ ـووو چـــــــــــــــــــته؟
+صورتشوآورد نزدیک صورتمو...(با حرص)
پرهام-دختره ی زبون نفهم انگار خیلی دوست داری با اعصاب من بازی کنی؟اما با دم شیر بازی نکن چون برات گرون تموم میشه
+عینکمو از چشمام برداشت و یکم عینکشو کشید پایین زل زده بود تو چشمام عجب چشمای طوسی جیگری داشتا ایـــــــــول هیکل...تابلو بود ورزشکاره اما قیافه ای با عینک خیلی ضایس عیب نداره می گم چشمشو عمل کنه لنز بذاره دندوناشم درست می کنیم اَاَاَه چی دارم می گم اُاُ اوضاع داره ناموسی میشه چشاش داره هی میاد پایین دیـــــــــــــــــــــــ ــــــگه چی؟
دهنمو باز کردم و تو صورتش ها کردن
-بلـــــــــــــــــــــــ ـــــهههههه ههههههههر چـــــــــی شماااااااا بگـــــــــــین هاهاهااها(بسشه یعنی خفه شد؟)
+سریع ازم فاصله گرفت با تعجب نگام کرد ویه خنده ی موزماری هم کرد
پرهام-انگار نمی خوایم حرف بزنیم پس بهتره بریم پایین وقته دیگرانم نگیریم
+زیر لبی گفتم گمشو نکبت شَرِت کم
پرهام 1تای ابروشو داد بالا و...
-چیزی گفتی؟
-نه گفتم بریم
+بازم یه پوزخند مسخره زدو...
-که این طور
+با هم به جمع پیوستیم من بغل میثم نشستم پرهامم بغل باباش پدر بزرگم(احمد):
-خوب پسرم چی شد؟
صداشو صاف کردو...
پرهام-راستش من باهاشون صحبت کردم گفتم که 3الی4 سال باید خارج از کشور زندگی کنیم وبعد میتونیم برگردیم ایران رشتمم که میدونین مهندسی عمران ومعماریه دلیل این 3،4سال خارج رفتنم هم خوب 1موقعیت شغلی عالی تو لاس وگاس بهم پیشنهاد شده اینه که نمی خوام این موقعیت رو از دست بدم البته چون 3 سال اون جا زندگی کردم یه جورایی جا افتادم من شرایتم رو بهشون گفتم ایشون هم شرایط منو پذیرفتن.سعی کردم همیشه روی پای خودم بایستم واز پس زندگیمم بر میام با وجود 28سال سن خوب تونستم خودمو بالا بکشم وبا قاطعیت می گم که می تونم آینده خوبی برای دخترتون فراهم کنم.دیگه هرچی شما امر بفرمایین .
+دهنم5متر باز مونده بود من کی به این بله دادم؟اصلا کی باهاش حرف زدم؟از عصبانیت سرخ شدم چسبیده بودم به مبل سعی کردم خودمو کنترل کنم اگه بلند می شدم دیگه حالیم نبود تو ذهنم داشتم پرهامو به قصد کشت می زدم که بابابزرگم پا برهنه پرید تو ذهنم...
-خوب دخترم پس توهم جوابت +؟
+فکر کنم از کلم بخار بلند می شد سرمو انداختم پایین یه نفس عمیق کشیدم اومدم بگم نه که بابابزرگ پرهام(علی):
علی آقا:خب این سرخ شدن و سکوت علامت رضاست به سلامتی مبارک باشه و شروع کرد به دست زدن خانواده خودمم با تعجب نگام می کردنو دست می زدن یه نگاه به پرهام کردم پاشو انداخته بود رواون یکی پاشو ریز ریز می خندید دایی آروم در گوشم :
میثم-خاک تو سرت آبرومونو بردی آخه این قیافه داره؟می تونی 1 عمر با این آدم سر کنی؟نکنه شوخی منو جدی گرفتی؟بگم می خوای فکر کنی؟هنوز نه به داره نه به بارها
+خیلی بی تفاوت زل زدم تو صورتش...
-عسل باید به دهنه بزی شیرین بیاد منم ازش خوشم میاد آره قیافش به دله من میشینه مشکل حل شد؟
+رومو کردم اون ور که قیافه بهت زده میثم رونبینم به چشمای پرهام زل زدم داشت با خنده نگام می کرد 1چشمکم برام زد هه فکر کرده، منم رفتم رو دنده پررو بازی و1لبخنده گله گشاد بهش زدم جوابه چشمکشم دادم ویه بوسم براش فرستادم قیافش واقعا دیدنی بود تو دلم گفتم دارم برات آقا پرهام
تا به خودم بیام همه قولو قرارا گذاشته شد چون آقا باید ماه دیگه می رفتن اون ور آب باید همه ی برنامه ها تو این 1 ماه تموم می شد جلوی جمع گفتم تحت هیچ شرایطی جشن نمی خوام که همم مخالف 100%بودن اما من حرف خودمو می زدم و اینکه آخرم من موفق شدم.
بعد از رفتن اونا خانوادم شروع کردن به دعوا کردن خونه شده بود میدونه جنگ مخه منم رفته بود تو قوطی آخرم بابا احمد به دادم رسید
بابا احمد-بس کنین بچه ها این تصمیمه که بهارگرفته پس بهش احترام بزارین
بابام-ولی بابا...
بابا احمد-تمومش کن آرمین
+دیگه صدا از کسی در نیومد
کلا انگار همه یه جورایی باهام قهر بودن فرشادومهرشادومیثم خونمون نمیومدن یا اگرم میومدن یه ساعتایی که من خونه نبودم.
حتی مامانو بابامم باهام سر سنگین بودن آخه یکی نیست بهشون بگه مگه شماها بچه این که این کارارو می کنین؟
1هفته به همین روال گذشت طاقت نداشتم باهام این جوری قهر باشن چون پاسپورتم حاضر بود فقط میموند 1 اقامت که اونم با پارتی بازی 2سوته حل بود منم که بیکار یواشکی وسایلم رو جمع کردم وبا 3تا از بچه های باشگاه تکواندوم قرار گذاشتم یه مدتی بریم شمال اونام از خدا خواسته با کله قبول کردن کلید ویلامون رو برداشتم 1نامه ی مختصرم برای مامانو بابام:
-طاقت ندارم باهام سر سنگین باشین یه مدت مدت می رم شمال شاید این طوری برا هممون بهتر باشه هر جوری هم که باشین خاطرتون همیشه عزیزه خواهشن بهم زنگ نزنین این جوری بهتره تا بعد...............
بهـــــــــــــــار
+5.30 صبح بچه ها اومدن دنبالم، خیلی خاکین حال می کنی باهاشون جایی بری (مریم ومهسا خواهرن 25 ساله از نوع 2 قلوش ولی اصلا شبیه نیستن.آرزو 23 سالشه فنچشونم که...(چاکریم شرمندم نکنین))
انقدرتو راه گفتیم و خندیدم ورقصیدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم.
آرزو-عجب ویلای باحالی دارینا،نزدیکه دریا یعنی برو حالشو ببر.
-قابل نداره بردار ببرتازه پشتشم جنگله
آرزو-تعارف هاتم خرکیه بچه بیا بریم تو.
+ویلامون دوبلکسه،400 متری می شه طبقه ی اول هالو پذیرایی که به وسیله ی 4 تا پله از هم جدا میشه آشپزخونه ی اُپن و سرویس بهداشتی و 3 تا اتاق خواب که به نوبه ی خودش یه سوییت به حساب میاد(آخه تجهیزات کامله) طبقه ی دوم هم 4 خواب 1سرویس بهداشتی مشترک،اتاق منم بزرگترین اتاق این خونس همه چی هم داره فقط آشپز خونش کمه اونم ما راضییم(رو رو داری؟)(من اصل کاریو گفتم دیگه حوصله ی تعریف مبل داریم، میز داریم، این رنگیه، این جوریه رو ندارم خودتون تو ذهنتون این خونه رو تزیین و دکور کنین فقط هنگام جابه جایی مواظب وسیله ها باشین به جایی نخوره ،چینی هاشم نشکنه جهیزیه ننمه با تشکر)
-خوب بچه ها بریم وسایلمون رو بزاریم تو اتاق خوابا بعد به فکر صبحونه باشیم .
مهسا-من حوصله این همه پله رو ندارما یکی از اتاقای پایین رو برمی دارم
مریم-آره راست می گه منم پایین می مونم
آرزو-خوب همه پایین می مونیم
-اِ لوس نشین دیگه اتاق من بالاس تنهایی که حوصلم سر میره؟خیر سرتون ورزشکارای این مملکتین.
مریم-ما همش 3 ساله میایم باشگاه نه مثل تو که چند ساله این باشگاه اون باشگاه ولویی جا این حرفا پایین بمون یعنی خیلی واضح دارم می گم خفه شو
-من که رفتم بالا شمام خوددانید وخدای خود
آرزو-نترس یه شبم که بالا باشی از ترس سکته رو زدی اون وقته که مثل بچه آدم می یای ور دله خودمون
-گوگولی النگوهات نشکنه ترس از چی؟
آرزو-حالا هرچی
-می خوای شرط بندی کنیم؟
آرزو-من مشکلی ندارم
-خوب سر چی؟
آرزو-هر چی
-سر یه ساعت مارک دار
آرزو-گذاشتم برات دیگه چی؟
-دیدی جا زدی؟
آرزو-جا نزدم قبول
-خوب امروز که خسته ایم فردا شب ساعت1 هر کدوم باید تنهایی 1ساعت بریم جنگل بمونیم بعد هر کی تو این تایم دووم آورد اون برندس
آرزو_تو جنگل؟خره گم میشیم
-نشونی می زاریم می دونم تو جیگره این کارو نداری
آرزو-قبوله(رو به مریم ومهسا)شمام هستین؟
مهسا-قربونت ما چیزه اضافی خورده باشیم که از این غلطا کنیم شمام بیخیال شین بابا اومدیم چند روز خوش بگذرونیما
مریم-ولشون کن جفتشون دارن واسه هم لاف میزنن
-بشین تماشا کن
مهسا-حالا تا اون موقع، من می گم 2 ساعت دیگه ناهاره تا دوش بگیریم ویه استراحت کنیم خوب میریم بیرون ناهار میزنیم
+سرمو خاروندمو.....
-بایدم همین کارو کنیم چون هیچی تو خونه نداریم دریغ از 1تیکه نون خشک
مریم-پس به فکرصبحونه باشیم یعنی نخود سیاه؟
-عوضش یه ناهارتوپ می خوریم
+همه رضایت خودشون رو اعلام کردن بچه ها بعد از دوش گرفتنو کلی سوراخ سنبه ویلارو گشتن آماده شدن رفتیم رستوران واز خجالت شکمامون در اومدیم وبعدشم رفتیم خرید از شیر مرغ گرفتیم تا جونه آدمیزاد(خودشون که پول نمی دن بیچاره بابام)عصرم اومدیم خونه وسایلو جابه جا کردیمو از زوره خستگی هر کی یه وری افتاد
8.30بلاخره هیکل مبارکو از جا تکون دادیمو پاشدیم ،مریمم خدا خیرش بده غذا درست کرد(البته وظیفشه) مام زدیم به بدن.
از ویلای ما تا دریا پیاده 5مین راه بیشتر نیست10هم یه کم خرتو پرت برداشتیمو رفتیم لب دریا،آتیش روشن کردیمو نشستیم دورش آرزو گیتارشو برداشت و شروع کرد به زدن.
خیلی خلوت بود این آرزوی ورپریدم که آهنگه آروم میزد آدم خوابش میگرفت
-بابا یه آهنگه شاد بزن این چیه؟دستمال نیاوردم اشکامو پاک کنما
آرزو-ناراحتی بیا خودت بزن(می دونست بلد نیستم)
-بده تا نشونت بدم آهنگ یعنی چی،فقط بچه ها همراهی کنین
+گیتارو گرفتم برش گردوندم شروع کردم روش ضرب زدن(حداقل اینو بلدم)
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه ابرومو دیده
رفته برا من موچین خریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه مژمو دیده
رفته برا من ریمل خریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه لبهامو دیده
رفته برا من یه رژخریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه موهامو دیده
رفته برا من روسری خریده
همه-وای ور پریده وای ورپریده
-رفتم پشتبوم قالی بتکو.نم
قالی خاک نداشت خودمو تکو.ندم
پسره همسایه پاهامو دیده
رفته برا من دامن خریده
همه-غلط کرده خریده غلط کرده خریده...
+برگشتم دیدم 10،12تا زن ومرد حدود 30 به بالا پشت سره ما وایسادن دارن دست میزنن(خدایی ملتو با این چرت وپرتام اسگل کردم)خوب شد به بقیه جاهای ناموسی شعرم نرسید کاناله آهنگمو عوض کردمو...
رفتم لبه دالون
تو اون نم نم بارون
برام میزد ویالون
آخ برم یه درو ببندم
لگد نخوره به دندم به دندم
حالا دست دست شله
عمو سبزی فروش........
+من میزدمو می خوندم بقیم دست میزدنو می رقصیدن خلاصه واسه خودمون الکی خوشحال بودیم دیگه بعد کلی هنر نمایی 12 اومدیم خونه
مریم-امروز خیلی خوش گذشت
مهسا-آره دیگه منم آمار بازی کنم خوش می گذره
آرزو-داره تفریح می کنه چی کارش داری؟
مریم-راستی شما 2تا امشب می رین جنگل؟
آرزو-بهار میگم امروز خسته ایم فردا بریم خوبه؟
-آره منم خستم باشه فردا
+فردا تا بعد از ناهارم بیرون نرفتیم 4 بازم کارامونو کردیمو رفتیم لبه دریا تو این ساعت پرندم پر نمیزد این سری آرزو غافل گیرمون کردو همش با گیتارش آهنگای شاد میزد ما هم زده بودیم رو دنده ی دلقک بازی.(قر،جوادی وسایر اعضا)
تو حال خودمون بودیمو از دوروبرمون بیخبر.....
آرزو-بچه ها اونجارو پسره داره ازمون فیلم می گیره پس فردا می شیم سوژه ی ملت
مهسا-غلط کرده بریم بگیم پاکش کنه
+4تایی رفتیم سمته پسره
مریم- جناب شما از ما فیلم می گرفتی؟
پسر-نه من از دریا فیلم می گرفتم
آرزو-اِ جدا؟میشه گوشیتون رو ببینم؟
پسرِ ابرویی بالا انداخت....
-نُچ نمی شه
آرزو-احیانا نمی خوای که گوشیت خورد شه؟پس بازبون خوش جلو خودمون پاکش کن.
+پسرِ یه خنده ی خرکی کردو به پشت سرمون نگاه کرد....
-جدی خیلی ترسیدم
+برگشتیم پشت سرمون 2تا نره غولودیدیم اووف عجب هیکلایی
تابلوءِ از این آمپولیان که هی اینورو اون ورشونو قلمبه می کنن(منظورم بازو،سر شونشونه سینه هم می دن جلو...خدا شاهده اگه فکر بد کرده باشین...)یکی از اون 2 پسر:
-شهاب چیزی شده؟
شهاب-نه خانوما اومدن پیشنهاد دادن 1نصف روزو در جوارِ هم باشیم
مهسا-برو در جوارِ ننت باش یا همین الان اون کلیپو پاک می کنی یا اون گوشی رو تو سرت خراب می کنم
شهاب-چـــــــــــــــــــــه غلطا.برو رده کارت
مهسا-پاک نمی کنی دیگه؟ ok خوددانی
+مهسا یه نگاه به مریم بعد آرزو ودر آخر هر3 به من....سرمو به چپ و راست تکون دادم شونمو انداختم بالا حوصله ی دعوا و نعشه کشی نداشتم اونام بهم چشم قره رفتنو برگشتن سمته پسره اون 2تای دیگم نیششون باز بود انگار دارن فیلم سینمایی می بینن.
مریمینا دویدن سمته پسره و شروع کردن به زدن
دوستاشم تا دیدن رفیقشون داره کتک می خوره اومدن کمک دوستشون حالا بزن کی نزن این 3تا هم که آبروی منو بردن اگه 2تا میزدن 4تا می خوردن خوب حق می دم زوره پسرا زیاد بود دیدم اینجوری نمیشه شالمو محکم بستم پشت سرم،آستینای مانتومو دادم بالا،3تا دکمه ی پایینه مانتومو باز کردم که وسط دعوا جر نخوره و منم بلاخره وارد میدون شدم .....
خیلی راحت از پس 3تاشون براومدم آرزویینام که عقب گرد کرده بودن تا می خوردن زدمشون هر3تا پسرا ولو شدن رو زمین رفتم سمته پسره گوشیشو چنان از جیبش کشیدم بیرون که جیبش جر خورد(فیلم هندی زیاد دیده)گوشیش رمز می خواست داد زدم:
-رمـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــز؟؟؟
جواب نداد دولا شدم یقشو گرفتم...
-انگار بازم می خوای کتک بخوری آدم نشدی نه؟ باشه حرفی نیست
+دستمو مشت کردم بردم بالا سریع گفت:
-4412
یقشو ول کردمو رمزو زدم،رفتم تو کلیپ گوشیش،بـــــــه بــــــــــــه چه فیلم باحالیم ازمون گرفته ،آخر خنده بازار اول برای خودم Bluetoothکردم بعد پاک کردم پسرا کم کم نیم خیز شدن و داشتن نگام می کردن بدونه هیچ حرفی رفتم سمته بچه ها
10 قدم دور نشده بودم که آرزو با داد....
-بهار پشت سرت
+تا برگشتم یه سوزش خیلی بدی پایین زانوم حس کردم چنان دردم گرفت که افتادم زمین سرمو بلند کردم دیدم پسرا دارن فرار می کنن نا مردا با سنگ کوبیدن تو ساق پام
بچه ها دویدن سمتم
مهسا-چت شد،،دیدم عوضی سنگ برداشتا، شلوارتو بزن بالا
مریم-چی چی رو بزن بالا پاش خیکه باده، شلوار بالا نمی ره، مهسا بدو برو ماشینو بیار ببریمش درمانگاه
ادامه دارد...
سپاس ونظریادتون نره!