24-08-2015، 11:16
رفیــــق که بــاشی....
فـــرقی نمی کنــد که زن باشی یا مـــــرد،
بزرگ باشی یا کـــوچک، دور بــاشی یــا نــزدیــک،
رفــاقـت فــاصلـه هـــارا پـــر می کنــد
گــاهی بـاحــرف ، گــاهی بـا سکــوت
نسبت هــا بـی مـعنـی می شـونـــد
فــرقی نمیکنــد مـادربـاشی، یــا فـرزنــد یا همســر...
رفیـق که باشی... فـرقـی نمی کندکدام خـون در رگهایمان جاریست...
ازکــدام نسلیــم یاکدام فصـل
کدام سقف بالای سرمان ،کدام خاک قلمرومان....
رفیق بودن لفـظ ظـریـفـیــست
نه مقدس مثـل عـشــق، نه سـرسـری مثل همســایــه
یـک سود، دوســویـــه...
نه تنـهـا میـان من وتـــو.... میـان من و من.
رفیـق که بـاشی، انتـظارهــا تهـدیــد نیـستـنــد!
یـک بازی بدون بازیــچه ،فــرقی نمی کند جیب هـایت پراست یاخالی ،
هــرچـه هست میان دستهــای تــوست، در فـکـرت، در قلبتـو عملت ،
رفــاقـت نه وصـل است ونه فـصـل، گِـرهی میـان من و دنیــا
مـــرارفیــق خوانــدی، اعتــمــادهــا با لفظ تـــو رنـگ می گیـــرد...
می شوی همسفر، همسفره...هم کاسه، هم حرف..