امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر ، ادبیات ، سبک ، مضمون ، واژگان | شعر و ادبیات جهان

#1
بک شعر، یعنی مجموع کلمات و لغات و طرز ترکیب آنها، از لحاظ قواعد زبان و مفاد معنی هر کلمه در آن عصر، و طرز تخیل و ادای آن تخیلات از لحاظ حالات روحی

 شاعر، که وابسته به تأثیر محیط و طرز معیشت و علوم و زندگی مادی و معنوی هر دوره باشد، آنچه از این کلیات حاصل می شود آب و رنگی خاص به شعر می

دهد که آن را « سبک شعر» می نامیم، و پیشینیان گاهی به جای سبک « طرز» و گاه « طریقه» و گاه « شیوه» استعمال می کردند.


شعر فارسی ، به طور کلی ، از زیر سیطره و تسلط چهار سبک بیرون نیست ، اگر چه باز هر سبکی به طریقه و طرزهای مختلفی تبدیل می شود تا می رسد به

جایی که هر شاعری استیل و طرز خاصی را به خود اختصاص می دهد که قابل حصر نیست ، بنابر این در مدارس امروز ما تنها چهار سبک را اصیل و مبدأ سبکها

قرار داده ایم و آن به قرار زیر است:
1
- سبک خراسانی

2- سبک عراقی

3- سبک هندی

4- بازگشت ادبی یا سبکهای جدید که منتهی به سبک جدید دوره مشروطه شده است.

توضیح آنکه این سبکها مربوط به زمان است نه مکان ، و مکان را در آن تأثیری نبوده و نیست و همچنین سبکهای بین بین نیز هست که استادانی داشته است.

مبدأ سبک خراسانی از نیمه قرن چهارم هجری آغاز شده و به نیمه قرن ششم می رسد.

سبک عراقی از آغاز قرن هفتم ابداع شده و به اواخر قرن دهم هجری می رسد. سبک هندی از قرن دهم تا امروز، و بازگشت به شیوه های عراقی و خراسانی از

قرن دوازدهم در ایران تا امروز برقراراست. در این دوره شعرا به همه سبکها شعر گفته و غالباً از متقدمان تقلیدهای بسیار استادانه کرده و سبک خراسانی و

عراقی را تجدید نموده اند، و به سبک هندی هم شعر گفته اند، و اخیراً مکتب تازه تری به وجود آمده است که افکار و عقاید بسیار تازه را به سبک کلاسیک

درآوردند.

در عین حال شعرای جوان نیز هستند که در وزن و کلمات و اسلوب هم تجددی قائل شده و مشغول امتحان می باشند.

شعرای معروف هر دوره
 
1- شعرای معروف سبک خراسانی :

رودکی: شهید بن حسین بلخی، ابوشکور بلخی، خسروی سرخسی، خسروانی ابوطاهر، ابوعبدالله ربنجی و لوالجی، لوکری، کسائی، دقیقی، فردوسی

طوسی، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، غضایر رازی، عسجدی، منوچهری، لامعی گرگانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلمان لاهوری، سنائی

غزنوی، امیر معزی نیشابوری، ابوالفرج رونی لاهوری، سوزنی سمرقندی، قطران ارموی، و غیره...

شعرای موجد سبک بینا بین: سید حسن غزنوی، انوری ابیوردی، رشید وطواط، عمادی شهریاری، خاقانی شیروانی، نظامی گنجوی، ظهیرفاریاب، جمال الدین

اصفهانی.
2- سبک عراقی :

کمال الدین اسمعیل اصفهانی، مجیرالدین بیلقانی، رشید الدین اخسیکتی، امامی هروی، همام تبریزی، سعدی شیرازی، مجدالدین بن همگر شیرازی، اوحدی

مراغه ای، حافظ شیرازی، سلمان ساوجی، مکتبی شیرازی، عبدالرحمن جامی، هلالی جغتائی استرآبادی.

شعرای بین بین اینجا بسیارند از جمله: بابا فغانی شیراز، محتشم کاشانی.

3- سبک هندی: صائب تبریزی، زلالی خوانساری، علی نقی کمره ای، عرفی شیرازی، کلیم کاشانی، فیض دکنی، وحید قزوینی، بیدل، غنی کشمیری.

4- سبک بازگشت ادبی و شیوه های آزاد :


اذر بیکدلی، مشتاق، هاتف، ضیاء اصفهانی، رفیق، طبیب، صباحی (که به سبک عراقی شعر گفته اند)، صبای کاشانی، قا آنی شیرازی، سپهر کاشانی، مجمر

اصفهانی، سروش اصفهانی، محمود خان ملک الشعرای کاشانی، شیبانی کاشانی، شهاب اصفهانی، سرخوش هراتی، شهاب ترشیزی، صبوری مشهدی،

ادیب الممالک فراهانی، ادیب نیشابوری، شوریده شیرازی و خاندان وصال در شیراز، سلطانی کرمانشاهی .

شعرایی که به شیوه حافظ شعر گفته اند: میرزاعبدالوهاب نشاط، فروغی، بسطامی، حاج میرزا حبیب الله مشهدی.

شعرایی که به شیوه ساده شعر گفته اند: شاطر عباس تهرانی، عارف قزوینی، ایرج تبریزی، سید اشرف گیلانی .

شعرای متجدد که سبک قدیم را هم حفظ کرده اند: دهخدای قزوینی، بهار خراسانی، فروزانفر، همائی اصفهانی، دکتر ناتل خانلری، دکتر رعدی، رهی معیری، و غیره.
شعرای متجدد که به شیوه هندی راغبند: دکتر شهریار، امیری فیروز کوهی، گلچین، صابر تهرانی، امیرالکتاب ملک الکلامی، غیره.

برگرفته از کتاب سبک شناسی زبان و شعر فارسی - ملک الشعرای بهار
پاسخ
 سپاس شده توسط # αпGεʟ ، sober ، ÆҐÆŠĦ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، خخخخ ، Apathetic ، FARID.SHOMPET ، ارش خان ، an idiot ، ✘Sᗩℳℱᗩℬ✘
آگهی
#2
 تـاریخ فـرهنگ لغات فـارسـی ! 
 مجموعه ، صورت یا سیاهه ای از لغات یک زبان گفته می شود که همراه با اطلاعاتی در مورد هر لغت


 به همان زبان یا سایر زبانها است.

اگر لغات و اطلاعات آن به یک زبان باشد به آن فرهنگ یک زبانه گفته می شود و اگر به دو یا چند زبان

 باشد به آن فرهنگ دو زبانه یا چند زبانه گفته می شود.

ساختار اصلی فرهنگهای یک زبانه مانند معین ، سخن یا وبستر توصیفی است. در حالی که در

فرهنگهای دو زبانه یا چند زبانه فقط معادل ارایه می شود.

نخستین فرهنگ عربی به نام « قاموس » را یک نفر ایرانی به نام فیروز آبادی گردآوری کرده است و

اولین فرهنگ فارسی نیز در هند توسط جمعی از ایرانیان مقیم هند گردآوری شده است . بعد از

 اسلام اولین فرهنگ دقیق « لغتنامه فرس» اسدی طوسی است. که حدود 3500 لغت دارد. و به

ترتیب حروف الفبای آخرین حرف کلمه منظم شده است . دلیل این نوع تنظیم عجیب و غریب این

 است که ایشان این لغتنامه را برای شاعرانی که قافیه کم می آورده اند تنظیم کرده است. چند

نسخه خطی از لغتنامه اسدی موجود است که یک نسخه اش در کتابخانه واتیکان است !

یک فرهنگ قدیمی دیگر فرهنگ قطران تبریزی است که 115 لغت بیشتر ندارد و بصورت بیاضی است

. یعنی از ضلع کوچکتر کاغذها از بالا ورق می خورد. تازه تعدادی از این 115 لغت را هم از ناصرخسرو

که به تبریز مسافرت کرده بوده پرسیده است.

از لغتنامه های معروف و مهم فارسی برهان قاطع است که در قرن یازدهم توسط محمد حسین بن

 خلف تبریزی تالیف شده است.حدود 20000 لغت دارد که مولف بر اساس چهار لغتنامه یا فرهنگ آن

زمان تالیف کرده است. اشکال آن یکی این است که تعداد زیادی از لغات دساتیری را وارد فرهنگ

کرده است.
( برای اینکه بدانید دساتیر چیست؛ مراجعه کنید به جلد اول لغتنامه دهخدا که شامل مقالات دهخدا

 است و مقاله ای با این موضوع هست.
بعد از انتشار برهان قاطع کتابی به نام قاطع برهان در اعتراض به برهان قاطع نوشته شد . قاطع برهان

 در قرن سیزدهم به چاپ رسید . بعد کتاب محرق قاطع برهان در رد قاطع برهان تالیف شد و بعد

ساطع برهان و بعد موید برهان و بعد قاطع القاطع و .... تالیف شد. این کتابها همه ردیه بر ردیه دیگری بودند .

بعد از اینکه حدود بیست جلد کتاب راجع به برهان قاطع نوشته شد کم کم مردم فراموش کردند اصلا

 برهان قاطع چه بوده .لذا در قرن چهاردهم فرهنگ آنندراج توسط محمد شاه و در کشور هند منتشر

 شد. این فرهنگ هفت جلدی حدود 30000 لغت دارد. این تنها فرهنگی است که حتی یک سطرش

هم از نویسنده نیست وهمه نقل قول از فرهنگ های مختلف است. در ذیل هر مدخل قید شده که از

کجا نقل قول کرده است.

فرهنگ آنندراج تعدادی از اصطلاحات و ضرب المثل ها را هم دارد.

درقرن چهاردهم میرزا علی اکبر نفیسی ( پدر سعید نفیسی ) فرهنگ ناظم الاطباء معروف به

فرنودسار را تالیف کرد . این فرهنگ اولین فرهنگی است که تلفظ ها را با فونتیک آورده است.

اما بزرگترین و کاملترین فرهنگ فارسی لغتنامه علی اکبر دهخدا است که در 26575 صفحه در قطع

رحلی با حروف ریز و به صورت سه ستونی منتشر شده است. در این لغتنامه دویست هزار واژه

اصلی و ششصد هزار ترکیب و نزدیک به هشتاد هزار اعلام تاریخی و جغرافیایی چهارصد تا پانصد

هزار شاهد مثال به صورت نظم یا نثر آمده است.

دهخدا فردی سیاسی بوده است و بعد از اینکه به چهار محال وبختیاری تبعید می شود کار پایه ریزی

و تالیف لغتنامه را شروع می کند .

با درگذشت دهخدا بر طبق وصیت او دکتر معین کار را ادامه داد . اما او نیز بیمار و پس از مدتی

درگذشت. لذا در حدود 6 سال این کار زیر نظر دکتر سید جعفر شهیدی انجام گرفت بدون آنکه ایشان

 نامی از خود در کتاب بیاورد. در نهایت لغتنامه سال 1359 در 223 دفتر ( صحافی نشده ) منتشر شد.

لغتنامه دهخدا به دلیل مفصل بودن مدخل هایش برای همه قابل استفاده نیست . اشکال دیگر آن

اینست که روزآمد نشده است.

فرهنگ فارسی تالیف دکتر محمد معین در دهه چهل شمسی منتشر شده است . دکتر معین به

تقلید از لاروس قصد داشته این فرهنگ را در سه دوره منتشر کند . کوچک، متوسط و بزرگ . اما عملا

 فقط یک دوره شش جلدی منتشر کرد که چهار جلد آن متن فرهنگ است ؛ یک جلد شرح اصطلاحات

خارجی است که در متون فارسی کاربرد دارد و جلد ششم اعلام است . این فرهنگ به سبک لاروس

 تصاویری هم دارد. در ذیل هر مدخل تلفظ به فونتیک و ترکیبات لغت هم آمده است.

فرهنگ عمید تالیف حسن عمید از فرهنگ های مشهور فارسی است که ابتدا در یک جلد منتشر

شد و هم اکنون سه مجلد است. فرهنگی است مختصر و مفید ونه تخصصی. به تقلید از فرهنگ یک

جلدی لاروس تنظیم شده استو در انتها اعلام دارد.

فرهنگ سخن جدیدترین فرهنگی است که به زبان فارسی و در ایران منتشر شده است و در دو

ویرایش بزرگ، شامل هشت جلد، و کوچک، شامل دو جلد، توسط استاد حسن انوری منتشر می

 شود .

منبع:دانشنامه رشد
پاسخ
 سپاس شده توسط # αпGεʟ ، sober ، omidkaqaz ، ÆҐÆŠĦ ، خخخخ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، FARID.SHOMPET
#3
اینا رو از ادبیات اختصاصی چهارم انسانی کپی کردی؟
پاسخ
 سپاس شده توسط eɴιɢмαтιc ، FARID.SHOMPET
#4
شعر چیست؟


بحث از چیستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غیر ممکن می باشد چراکه تا کنون که به اندازهء

عمر آدمی- که از پیدایش شعر می گذرد- تعریف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته است برای همین

تعدادی آمده اند بسیاری از آثاری را که به زعم سر ایندگان آن، شعر محسوب می شده اند، از قلمرو

شعر بیرون ساخته اند، و برخی بر عکس؛ آثاری را که سرایندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه داده اند،

 شعر به شمار آورده اند؛ و بعضی هم تفکیک مرز شعر و نثر را کار نادرست خوانده اند.

رضا براهنی در کتاب "طلا در مس" می نویسد:

"تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید

بشود گفت که شعر تعریف ناپذیر ترین چیزی است که وجود دارد."

بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان

گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیر شان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم:

شمس قیس رازی در "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد:

"شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر
 ماننده."
این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد.

دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند:
"شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر

باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.»

اما خود وی (دکترکدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد:

"شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گویندهء شعر با شعر خود، عملی در

زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند."
در جای دیگر می نویسد:

"شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد."

رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:

- "شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،."

- «شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.»

- "شعر فشرده ترین ساخت کلامی است".

- شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد

براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است:

"گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است."
یا می نویسد:
"انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهی ترین خصوصیت خود- قدرت نامیدن و شعر گفتن- را

آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است."

در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته
کلی می رسیم:

یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال می شمارد.

دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است.

گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پیدا نموده اند. مثلاً

برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعریف شعر را بر آن

استوار ساخته اند.
برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، "منطق شعری" و یا "بیان

 برتر" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند.

گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمرده اند.

و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدایی شعر از نثر تلقی نموده اند.

تفاوت های شعر ونثر:

شعر و نثر هر دو از حروف و کلمه ساخته می شوند. به هر دو، کلام اطلاق می شود. در این جهت از

 همدیگر فرق نمی کنند. آنچه آنها را از هم جدا می سازند این عوامل است:

        1- هر کلامی که از وزن عروضی "متساوی" و متکرر" و قافیهء واحد برخوردار باشد، آن کلام شعر

 است نه نثر.

"خواجه نصیر" در اساس الاقتباس می نویسد:"نظر منطقی خاص است به تخییل و وزن را از آن جهت

اعتبار کند که وجهی اقتضای تخییل کند، پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف

متأخران، کلام موزون مقفی"
البته این معیار، به اشعار کلاسیک اختصاص دارد، وگرنه، شعر نو نه وزن دارد و نه قافیه اما به آن،

شعر اطلاق می گردد. پس اینکه وزن و قافیه را به عنوان معیار تعیین کردیم، فقط در جهت اثباتی آن

می باشد یعنی هر کلامی که وزن (متساوی و متکرر) و قافیه داشته باشد، شعر است. اینگونه

نیست که اگر نداشته باشد نثر است.

        2- شعر مبتنی بر پایه های مشخص است. این پایه ها شعر را قوام بخشیده اند. خارج شدن از

آن ممکن است، ساختمان آن را زیان و خطر برساند اما نثر اینگونه نمی باشد. شعر، مختص به اهل

خود است. چنانچه در تعریف براهنی از شعر ذکر شد که ؛

"شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و با سکوت بر می گردد."

یعنی شعر طوری است که وقتی شاعری شعرش را می سراید، کس دیگر نمی تواند آن را ادامه دهد.

        3-در نثر هدف رساندن پیام است به مخاطب؛ لیکن در شعر هدف تنها انتقال نیست، تأثیر و لذت

 نیز جزء هدف است.

بر این اساس، نثر از پیچیدگی های کمتری برخوردار است و مخاطب زودتر به پیام آن می رسد ولی

در شعر، مخاطب تلاش می کند که در عین بدست آوردن پیام، از آن لذت ببرد. برای این منظور مجبور

است آن را در لفافهء زیبایی پیچانده تحویل مخاطب دهد.

        4- نوعی از نثر هست که در آن از صنایع بدیع و بیان زیادتر از معمول استفاده می شود. این نوع

نثر را نثر ادبی می خوانند. به دلیل وجود صنایع، تأثیرات آن، افزون از نثر معمول می باشد. چیزی که

این نوع نثر را از شعر باز می شناساند، نوع کششی که قدرت تأثیر گذاری شعر را افزایش می بخشد
.
        5- در نثر نویسنده مجبور نیست از صنایع بدیع و بیان استفاده نماید اما در شعر، شاعر ناچار

است کلام خود را با تصویر درهم آمیزد. چرا که هدف شاعر متفاوت از هدف یک نویسنده است. بدین

لحاظ "خیال" را از عنصر اساسی در شعر برشمرده اند.

        6-دست نویسنده در نثر باز است. می تواند از کلمات راحت تر استفاده کند ولی در شعر اینگونه

 نیست. شاعر نمی تواند از هر نوع کلمه استفاده کند. هر کلمه نمی تواند پیام شاعر را منتقل کند.

خیلی از کلمات است که با ساخت زبان شعر نمی خواند . بسیاری از واژه ها نمی توانند حامل تمام

معنایی باشند که شاعر آنها را قصد کرده است. از این جهت واژه هایی را بر می گزیند که بتوانند بار

مفهومی خاصی را بر دوش بکشند

        7- نثر تابع قوانین دستوری است. هر کلمه جای مشخص خود را دارد.. اما در شعر، شاعر ملزم

نیست که تابع َدستور باشد. شاعر با درهم ریختن شکلدستوری کلام، به آن، صورت شعری بخشیده

است.
        10- نثر اغلب در بعد خاصی و در زمانه ی معینی شکل می گیرد از این جهت همیشه با "تاریخ

خود" همراه است. شکل خود را در زمان و جهت خاصی آشکار می سازد؛ ولی شعر با "تاریخ خود"

حرف نمی زند. از مقولهء خاصی صحبت نمی کند و در زمانهء معینی به گردش نمی افتد بلکه از تمام

مقوله های علمی، تاریخی، اجتماعی و ... گفتگو می کند و در تمام زمانه ها سفر می نماید. برای

شعر نمی توان تاریخی را مشخص ساخت و بعد خاصی را تعیین نمود.

        11- نثر هم یک زبان است شعر هم یک زبان، لیکن شعر زبانی است که از حدود زبان نثر

گذشته به زبان مستقلی دست پیداکرده است.. به عبارت دیگر شعر ساخت عمقی زبان است و نثر

 ساخت ظاهری زبان. در نثر، نویسنده، به رعایت نمودن قوانین دستوری اکتفا می کند در حالیکه

شاعر می کوشد تا با شکستن بنیان دستور و آمیختن شکل و محتوا، شعر را از سطح به عمق

هدایت نماید.

منبع:دانشنامه رشد
پاسخ
 سپاس شده توسط خخخخ ، _ʀᴇᴠᴇʀsᴇ sᴇɴsᴇ_ ، FARID.SHOMPET ، sober
#5
گفتم در جریان باشید این متون ماله دو کتاب تاریخ ادبیات انسانی هست + کتاب ادبیات تخصصی چهارم انسانی (نقد ادبی و سبک شناسی)

و این که متون علمی رو به این صورت ننویسید! مگه دل نوشته هست که متن رو این جوری گذاشتی وسط صفحه؟ لطفا ویرایش کن.
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
 سپاس شده توسط sober ، eɴιɢмαтιc
#6
  سبك ها و مكتب ها در شعر فارسي !

شعر ، ادبیات ، سبک ، مضمون ، واژگان | شعر و ادبیات جهان 1


سبك خراساني

سبک خراسانی که آن را سبک ترکستانی هم می گویند در واقع طنز و شیوه شاعران خراسان بوده است.

در این شیوه که از اولین دوران های شعر فارسی یعنی اوایل قرن چهارم تا اواسط قرن ششم ادامه داشت.

شاعران و استادان زیادی مانند: رودکی، فرخی، عنصری، فردوسی، منوچهری، ناصرخسرو، سنایی

و مسعود سعد سلمان ظهور کرده و شیوه خراسانی را به کمال رساندند.

سبک خراسانی دو مرحله دارد:

دوره سامانی و دوره غزنوی و سلجوقی.

در دوره سامانی، سادگی بیان و کهنگی تعبیرات و اصطلاحات به خوبی مشخص است. غلبه کلمات

 فارسی بر واژه های عربی و توجه به توصیفات طبیعی و ساده و محسوس و عینی از ویژگیهای شعر

این دوره محسوب می شود.

موضوعاتی که در شعر این دوره مطرح می شود غالباً یا مدح است و یا هجور و هزل که هر دو ملایم

است و معتدل و دور از اغراق. تغزلات عاشقانه و پند و اندرز و حکمت با شیوه ای شاعرانه و نه

عالمانه نیز از مشخصات شعر این دوره به شمار می رود.

از قالبهای مهم در این عصر می توان به قصیده و مثنوی اشاره کرد. در قصیده معمولاً موضوع مدح و

هجو و تغزل است و در مثنوی تمثیل و داستان و حماسه بیان می شود.

قالبهای دیگری مانند رباعی و دوبیتی گه گاه در یک دوره دیده می شود و تعداد آن ها بسیار اندک است.

صنایع لفظی و معنوی در شعر این دوره اگر وجود داشته باشد خالی از تکلف و تصنع است در حدی

 نیست که بتوان به آنها اعتنا کرد.

استفاده از بعضی معلومات علمی و برخی آیات و احادیث نبوی و روایات تاریخی و حماسی هم در

شعر این دوره وجود دارد اما همه ی این مواد چنان در کلام به کار رفته است که صفت اصلی شعر این

 دوره یعنی سادگی بیان همچنان برجا می ماند و از بین نمی رود.

سبک خراسانی در دوره غزنوی و اوایل سلجوقی گذشته از بعضی مختصات لفظی و خصایص

دستوری که در واقع مربوط به زبان و لهجه ی منطقه خراسان قدیم می شود، با شعر دوره سامانی

تفاوتهایی دارد.

از جمله این که سادگی بیان، جای خود را به استحکام و سنگینی کلام می دهد و شعر تا حدی به پختگی می رسد.

هر چند شعر فرخی با صفت سادگی همراه است، اما پختگی و استحکام کلام در آن کاملاً مشهود

است. عنصری و منوچهری و بعدها ناصرخسرو و سنایی به تدریج سادگی طبیعی را از شعر سبک

خراسانی دور می سازند و آن را تا حدی از میان می برند.

در سبک این دوره بعضی قالب های تازه مانند ترجیع بند و ترکیب بند و نیز مسمط و قطعه به وجود می آید.

با این همه قصیده و مثنوی از قالب های معتبر این سبک است.

صنایع بدیع اعم از لفظی و معنوی و انواع تشبیهات در شعر این دوره رواج داشته است.

شاعرانی مانند عنصری، منوچهری، ناصرخسرو و سنایی از اصطلاحات فلسفی، نجوم، ریاضیات و

بعضی مباحث علوم طبیعی و پزشکی در شعر خود استفاده می کند و به این ترتیب رنگی عالمانه به

 شعر خود می زدند.

استفاده از احادیث و آیات قرآنی و نیز اشعار عربی در میان شاعران این دوره رواج بیشتری یافت.

مثلاً منوچهری که دیوان اشعار عربی را از برداشت نمی توانست خود را از زیر نفوذ و تاثیر آن خارج

سازد و ناصرخسرو و سنایی معلومات و مطالعات دینی خود را در شعر خویش می آوردند.

بیان موضوعاتی مانند مدح و هجو و تغزل و پند و حکمت در شعر این دوره ادامه یافت ولی در این میان

 اغراق و تا حدی اضافه گویی زیادتر شده و در واقع به نوعی تکامل یافت.

با این همه کسانی مانند ناصر خسرو، مدح اغراق آمیز را به یک سو نهادند و حکمت و دین و اخلاق را

 به جای آن معنای قرار دادند.

هر چند در ابتدای این سبک روح ملی و حماسی خاصه در دوره سامانی جلوه ای بارز داشت ولی در

پایان آن این روحیه تضعیف شده و جای آن را روحیه ی زاهدانه کسانی مثل ناصرخسرو و اخلاق

صوفیانه ی شاعرانی چون سنایی پر کرد.

به طور خلاصه می توان گفت شروع این سبک با روحیه حماسی و پایان آن با روحیه صوفیانه.
پاسخ
 سپاس شده توسط sober ، FARID.SHOMPET
#7
سبك عراقي


شعر ، ادبیات ، سبک ، مضمون ، واژگان | شعر و ادبیات جهان 1



سبک عراقی با ظهور سلجوقیان در خراسان و اتابکان در عراق و آذربایجان به وجود آمد و به تدریج

شعر "دری" که مرکز اصلی آن در خراسان و ماوراءالنهر است، به عراق و آذربایجان راه یافت.


از طرفی در این دوران بر اثر سیاست سلجوقیان، مدارس مختلف دینی تأسیس شد و معارف

اسلامی مانند تفسیر و منطق و حکمت و علوم بلاغی و ادبیات عرب در این مدارس تدریس می شد و ترویج علوم و معارف اسلامی باعث شد که شاعران و ادیبان نیز با علوم رایج زمان آشنا شوند.

در این دوره علوم مدرسه ای در شعر تأثیر فراوان گذارد تا آنجا که فرا گرفتن علوم از لوازم شاعری شد و مایه تفاخر و مباهات شاعران.

رواج شعر دری در عراق و آذربایجان و تاثیر علوم اسلامی و ادبیات عرب در آن سبب شد که در شعر فارسی تحولی اساسی به وجود آید.

این تحول هر چند در شعر شاعران آذربایجان و عراق مشهودتر است اما می توان آن را قبل از همه در

شعر"انوری"و "ظهیر فاریابی" مشاهده کرد.

"انوری" نخستین کسی است که این شیوه جدید را ارائه می دهد و از یک طرف قصاید و مدایح اغراق

آمیز و پرصنعت را وارد شعر رهایش کرد و از طرف دیگر غزلهای لطیف و پرشور سرود.

در آذربایجان "خاقانی " و "نظامی " پرچم دار شیوه تازه شدند و در عراق "جمال الدین اصفهانی" و

پسرش "کمال الدین" و این شیوه را برگزیده و در ادامه ی این روند "سعدی " و "حافظ" آن را به اوج

می رساندند.

معانی شعری در این شیوه تازه گذشته از مدح که با اغراق و خضوع و خشوع فراوان نسبت به ممدوح

 همراه است دارای هجو و هزل نیز هست اگر بعضی از شاعران این دوره مانند "انوری" و "سوزنی

سمرقندی" هجوهای تند و هزل هایی (مطالب طنز گونه) زشت دارند ولی دیگر شاعران این سبک

مانند "خاقانی" نیز سرودن در مایه های هجو و هزل را آزموده اند.

عرفان و اخلاق و زهد از معانی رایج در شعر این دوره است.

غزل که ابتدا انوری آن را به صورت یک نوع جدید ارائه می دهد، در شعر غالب شاعران این دوره

آزمایش می شود اوج آن در غزل سعدی و حافظ جلوه گر می شود.

عرفان و تصوف نیز در این عصر یک مضمون رایج است که غالباً در شعر کسانی مانند مولوی و عطار و

عراقی به چشم می خورد.

اغلب قالبهای شعری مانند قصیده و مثنوی و غزل در این دوره رواج دارند.

در میان شاعران این دوره نظامی گنجوی در "خمسه" نوعی جدید از انواع ادبی را در قالب مثنوی ارائه

می دهد. او کلام خود را نو می داند و حتی با فردوسی به چالشگری بر می خیزد.

در این دوره است که سعدی بوستان را می آفریند و امیر خسرو دهلوی و جامی گذشته از مثنوی

های داستانی، اخلاق و حکمت را در قالب مثنوی رواج می دهند.

شاعران فارس و اصفهان قالب غزل را بر قالبهای دیگر ترجیح می دهند و "فارس" مرکز غزلسرایی به

سبک عراقی می شود و سعدی و حافظ خداوندان غزل، هر یک شیوه تازه ای می آفرینند.

توجه به زیبایی کلمه و سادگی و خوش آهنگی که در واقع سبک خاص سعدی است در غزل تاثیر

می گذارد و شاعران بسیاری از او تقلید می کنند ولی با این همه حافظ تحولی بزرگ در غرل فارسی

ایجاد می کند و سبکی مستقل و آزاد می آفریند. در سبک عراقی قالب مثنوی و غزل اهمیت

بیشتری پیدا می کند و تا دوره های بعد ادامه می یابد.

به طور کلی خصایص شعر سبک عراقی به طور خلاصه عبارتند از:

کثرت لغات و ترکیبات عربی و از میان رفتن لغات دور از ذهن فارسی، رواج اشارات و تلمیح های فراوان

 مربوط به معانی علوم و اظهار فضل کردن و توجه و گرایش شاعران به حکمت و فلسفه و منطق،

تضمین و اشاره به آیات و احادیث و اشعار مشهور عربی و اشاره به اخبار و احوال انبیا و مشایخ رو

آوردن به بیان غیرمستقیم و استفاده از استعاره و معما و ایهام، استفاده از اغراق و صنایع مختلف

بدیع، رواج بیان مسائل مذهبی و کم رنگ شدن حس وطن پرستی و گذشته از اینها توجه به اموال

شخصی و زن و فرزند و اظهار بدبینی و تأسف از زندگی و گاه نفرت از شعر و شاعری که غالباً روحیات

 شاعر را نشان می دهد، از خصایص ممتاز و چشمگیر سبک عراقی به شمار می روند.


سبك هندي


شعر ، ادبیات ، سبک ، مضمون ، واژگان | شعر و ادبیات جهان 1


سبک هندی یا اصفهانی که مقدمات آن از دوره مفعول فراهم شده بود با ظهور دولت "صفویه" در

ایران و "بابریه" در هند و نیز بر اثر بعضی عوامل اجتماعی و سیاسی و دینی به وجود آمد.

پادشاهان صفوی برای حفظ استقلال ایران و تشکیل حکومت ملی، مذهب شیعه را به عنوان یک

مذهب ملی و رسمی در سراسر ایران رواج می دادند و برای اشاعه آن تبلیغات دامنه داری را آغاز

کردند و همین امر روال مذهبی و سنتی گذشته را تغییر داد.

توجه شدید پادشاهان صفوی به تشیع و علاقه فراوان آنان به خاندان نبوت و اهل بیت باعث شد که

شعر در خدمت مذهب و تبلیغ مذهبی قرار گیرد.

پادشاهان صفوی به مدح و اغراقات آن چندان علاقه ای نشان نمی دهند. غالباً شعر در نظر آنان جز

مناقب و مراثی امامان و اهل بیت چیزی نیست و شاعران مدیحه سرا که جز اغراق و تملق چیزی

برای ارائه کردن نداشتند مورد بی اعتنایی قرار می گرفتند.

برخی از شاعران به دربار بابریه رفتند و بسیاری به شعر مذهبی خاص مرثیه روی آورند.


از آنجا که دربار ایران به شاعران روی خوش نشان نمی داد، قصیده سرایی و سرودن خاصه مدیحه از

رونق افتاد و همین موضوع امر باعث می شد که شعر از دربار خارج شود و به دست مردم و طبقات

مختلف بیفتد.

مدرسه هایی که در دوره سلجوقیان رونقی گرفته بودند، به تدریج از میان رفتند و شاعران که غالباً

اهل حرفه و کسب و کار بودند از مدرسه و علوم مدرسه فاصله گرفتند.

از این رو، از یک طرف سنتهای درباری و از طرف دیگر علوم مدرسه ای در شعر فارسی فراموش شد و

به جای این دو، سنتهای مذهبی خاصه تشیع و حکمت عامیانه وارد شعر شد.

به این ترتیب معانی و بافت کلام در شعر به تدریج تغییر کرد و سبک هندی یا اصفهانی آغاز گردید.

از موضوعات شعری که در این سبک مورد توجه است می توان به مرثیه اشاره کرد در مرثیه ها

شاعران غالباً به مناسبت خوشایند پادشاهان و یا بنا به اعتقاد خودشان گرایشی به این معنی پیدا کردند.

در کتاب عالم آرای عباسی در شرح حال شاه طهماسب صفوی آمده است که چون شاعری وی را

مدح کرد او در جواب او گفت:

"من راضی نیستم که شعرا زبان به مدح و ثنای من آلایند بلکه باید قصاید در شأن شاه ولایت و ائمه

معصومین علیهم السلام بگویند وصله، اول از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن، از ما توقع نمایند."

این طرز فکر البته منحصر به شاه طهماسب نبود و غالب پادشاهان خاندان صفوی نیز همین اندیشه را

داشتند.

از همین رو اکثر شاعران این عصر به مرثیه روی آوردند و محتشم کاشانی آن را به اوج کمال می رساند.

غزل از مهم ترین قالب های شعری سبک هندی است. جوهر اصلی غزل در این دوره عشق

است.عشق با نوعی لاابالیگری و رندی و فساد و بی بند و باری همراه با مبالغات مربوط به سوز و

گداز عاشقانه اظهار تواضع بیش از حد نسبت به معشوق بیان می شوند.

با این همه نوعی واقع گویی و بیان واقعیات زندگی نیز در شعر این دوره به چشم می خورد. مثلاً با

 وقت در ادبیات زیر می توان فهمید که چگونه شاعر از تجارب واقعی زندگی عاشقانه خود سخن می

گوید:

به هر مجلس که جا سازم حدیث نیکوان پرسم ----- که حرف آن مه نامهربان را در میان پرسم

مرهم ناز مکن بر دل ریشم ضایع ----- که جگر سوخته داغ نهان دگرم

جلوه ی قد توام زود ز پا می افکند----- گر نمی برد ز جا سرو روان دگرم

اما این واقع گرایی در عشق به تدریج در پرده ای از خیال پردازی فرو رفت و نوعی پیچیدگی و ابهام در

آن به وجود آیِد و نه تنها شور و هیجان را از غزل گرفت بلکه درک آن را محتاج فکر و دقت فراوان کرد.

مثلاً در این بیت که آن را بیدل راجع به تبسم معشوق گفته است، این ابهام به چشم می خورد.

تبسم که به خون بهار تیغ کشید؟------ که خنده بر لب گل نیم بسمل افتاده است

شاعر می خواهد بگوید تبسم معشوق چنان زیباست که خنده گل در مقابل آن هیچ جلوه ای ندارد.

در بیت زیر پیچیدگی شعر لطف آن را از میان برده است.

دهان تنگش از من چشمه حیوان نهان می داشت --- خطش سر زد ز لب کای تشنه جان من خضر این را هم

اما در غزل به غیر از مضامین عاشقانه، موضوعاتی چون عرفان و فلسفه و اخلاق نیز وجود داشت و

مثلاً در شعر شاعری مانند صائب فلسفه با عرفان به هم می آمیزد و شاعر که مثل صوفی از

استدلال می گریزد، مثل واعظ به تمثیل می پردازد.

در سبک هندی قالب غزل بیش از قالب های دیگر اهمیت یافت و شعرای بزرگ این مکتب مانند صائب

تبریزی، نظیری نیشابوری، کلیم کاشانی، عرفی شیرازی و بیدل آن توجه فراوان کردند.

اگر چه در قالب های دیگر مانند مثنوی و قضیده نیز شاعران چون محتشم، کلیم، عرفی و ... شعر

می سرودند ولی جز مرثیه چیزی ارائه نکردند.

به طور کلی خصایص اصلی سبک هندی عبارتند از:

- اجتناب از سادگی بیان

- سعی در رقت فکر و خیال

- رعایت ایجاز و کوتاهی در کلام و جست و جوی در مضامین پیچیده و تعبیرات بی سابقه

- آوردن ترکیبات و کلمات نامأنوس و دور از ذهن و مضمون آفرینی

- آفرینش خیال و توجه به تمثیلات و ارسال المثل ها بر مبنای استفاده از تجارب روزمره تا حدی که

نشان دهنده تاثیر محیط زندگی در شعر باشد

علاوه بر این ها توجه به اوهام و خرافات و رواج حکمت عامیانه، بیان احوال شخصی و عواطف مربوط به

زن و فرزند و خویشان نیز از خصوصیات این سبک به شمار می رود.

مضمون آفرینی و به جست و جوی مضامین بکر و ناگفته و نشناخته رفتن چنان که قبلاً هم اشاره شد

 چندان در سبک هندی رواج می یابد که کار به ابتذال می کشد.

مثلاً محمد طاهر غنی کشمیری از این که ساقه نرگس مانند قلم تهی است و از زمین آب می گیرد و

کسی که درد دندان دارد باید با قلم نی آب بخورد، در تشبیه معشوق و رقابت نرگس با آن، و سیلی

خوردن وی از دست صبا، چنین مضمون عجیبی می سازد:

نرگس از چشم تو دم زد، بر دهانش زد صبا----- درد دندان دارد اکنون می خورد آب از قلم

یا شوکت بخاری از سایه مژه چشم مور، قلمو می سازد و به دست نقاش می دهد تا دهان تنگ یار را به آن تصویر کند:

ز سایه ی مژه ی چشم مور بست قلم----- چو می کشید مصور دهان تنگ تو را

پرگویی نیز از خصایص شعر سبک هندی است.

شاعران این عصر غالباً در تمام مدت عمر به شعر گویی یا به عبارت دیگر شعر بافی سرگرم بودند.

مثلاً شاعری به نام عواصی یزدی، روزی پانصد بیت شعر می گفته است و نود سال عمر کرده است.

وی در چهل سال پیش از مرگش گفته است:

ز شعرم آنچه اکنون در حساب است ----- هزار و نهصد و پنجه کتاب است

حتی شاعری بزرگ مثل صائب تبریزی ظاهراً تا دویست هزار بیت شعر گفته است. این موضوع اما در

میان این اشعار سست و ناهنجار بعضی ابیات زیبا و لطیف و هنرمندانه نیز به وجود آمده است که غالباً شهرت یافته است.

از این روست که گاه تک بیت های در شعر شاعران این سبک یافت می شود که مایه شهرت آنهاست.

این مفردات غالباً دارای نکات و لطایف هنری است و مانند امثال زبان زد است.
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، sober
#8
جن : موجودهای افسانه ای در ادبیات فارسی

  از موجودهای خیالی و افسانه ای فرهنگ عامه و خرافات مردم خاورمیانه و ایران است. جن واژه ای

عربی و به معنی موجود پنهان و نادیدنی است و در فارسی با مفهومی نزدیک به پری از این موجود

نامریی یاد می شود.
در باور عوام، جن ها فقط در شب، تاریکی، تنهایی و در محل هایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و

ویرانه و بیابان وجود دارند. در باور عامه، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز

سم دارد. مژه های دراز او نیز با مژه ی انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. هم زمان با زاده

شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا می آید که شبیه نوزاد انسان است اما سیاه و لاغر و زشت.
جن ها مانند آدمیان جشن و سرور و شادمانی و گاهی هم عزاداری به راه می اندازند. این مراسم

بیش تر در گرمابه های عمومی و شب هنگام برگزار می شود. کسی که شب تنها به حمام برود و

دایم بسم الله نگوید جن به سراغ او می آید. اگر کسی در تاریکی تنها به حمام برود و بی احتیاطی

کند و در آن جا بخوابد، ناگاه متوجه می شود که دورادور او را جنیان گرفته اند، یا یکی دو جن در

گوشه و کنار حمام مشغول شستشو هستند.

جنیان نخست با محبت نزدیک می شوند، اما اگر انسان با نگاه کردن با پاهایشان که سم دارد ایشان

را بشناسد، آن وقت به آزار او مشغول می شوند. جن ها اهل رقص، موسیقی و شادی اند. اگر

کسی را میان خود ببینند او را وامی دارند تا آن قدر برقصد که دیوانه شود. با دمیدن صبح، جنیان

ناپدید می شوند. اما هنگام روز نیز اگر کسی در حمام آب بخورد و کف دست چپ خود را روی سر

نگذارد، جن به بدن او وارد می شود و دیوانه و غشی خواهد شد

از مابهتران : همان جن است و چون به باور مردم عامی، به زبان آوردن نام جن شگون ندارد و ممکن

است آن ها را حاضر کند. بنابراین برای دلخوشی جن ها هم شده به آن ها '' از ما بهتران '' گفته می شود.

اژدها : اژدها یکی از موجودات افسانهای در فرهنگهای جهان است و در اساتیر جهان جایگاه ویژهای

دارد. در فارسی ریشه ی واژه ی اژدها و (ضحاک) یکی است و صورتهای دیگری چون "اژدر"، "اژدرها"

و "اژدهات" دارد، به معنی "ماری افسانهای و بزرگ، با دهان فراخ و گشاد."

اژدها یا اژدر که در زبان اوستایی "اژی" (-a�i)، در زبان پهلوی ساسانی (فارسی میانه) "از" (az) و در

 زبان سانسکریت "اهی" (-ahi) خوانده و نامیده میشود، به معنی "مار یا افعی مهیب و سهمگین"

است. در متن های کهن ایرانی، گاه این واژه به گونه ی عام به کار میرود و زمانی نیز با کلمات ویژه

ای چون "دهاکه" (دهاک) و "سروره" در میآمیزد و "اژی دهاکه" (ازدهاگ و ضحاک) و "اژی سروره"

(اژدهای شاخ دار) را پدید میآورد که در تاریخ اساتیری ایران، هماوردان سهمگین فریدون و گرشاسپ

 هستند.

آشوزوشت : اَشوزوشت یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانهای در استورههای ایرانی است که ناخن

میخورد.
در استورههای ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاری کننده ی نیروهای خوبی باشد. او اوستا

میداند و هنگامی که گفتارهای اوستا را برمیخواند دیوها به هراس میافتند.

هنگامی که زرتشت ناخن خود را میگیرد، پیروان خوبی، باید ورد ویژهای بخوانند و افسونی بر این

ناخنها قرار دهند. سپس اشوزوشت باید این ناخنهای افسونشده را بردارد و بخورد، زیرا اگر این کار

صورت نگیرد این ناخنها به دست دیوهای مازَنی و جادوگران میافتند و آنها با استفاده از این ناخنها به

اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند کشت.این ناخنها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند

 وگرنه دیوها و جادوگران از آنها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.

نام اشوزوشت در زبان اوستایی به معنی "دوست حق" است. اشو در اوستایی به معنای حق و

مقدس و واژهٔ زوشت به معنی (و هم ریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز مینامند.

آل : آل یا زائو ترسان موجودی خیالی و افسانه ای است. در گذشته بر این باور بوده اند که اگر زن تازه

زا را تنها بگذارند، آل آمده و او را آزار می دهد یا او را با خود می برد (یعنی می کشد). آل موجودی

نامریی به شکل زنی لاغر و بلند قد با پستان های آویخته توصیف شده است. عوام بر این باور بوده

اند که اگر زن زائو تنها بماند آل آمده و جگر او را ربوده و زائو می میرد. برای جلوگیری از دستبرد آل باید

دور بستر زائو را با کارد یا قیچی که با آن ناف نوزاد را بریده اند خط کشید.

اهریمن: (از اوستایی انگرهمَینیو ) بدنهاد است. اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش

می کند، ولی چون دون و پست مایه است و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است، پس سرانجام اهریمن

نابود شده و اورمزد بر او چیره میشود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید. در این میان انسان و

امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک ( مزدا آفریده) که همگی آفریده ی اهورامزدا

هستند، در مبارزه با دئوه ها ( دیو ها) که موجوداتی اهریمنی هستند، در تلاشی کیهانی برای

پیروزی نیکی بر بدی هستند . اهریمن را در پارسی اهرِمن هم میگویند. میشود او را همتای شیطان

در باورهای سامی دانست.

در دین زردشت باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو - اثر روشنی) و شر

(انگره مینو - اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند.

بشکوچ : شیردال (در پارسی میانه: بَشکوچ) موجودی افسانهای با تن شیر و سر عقاب (دال) و گوش

اسب است. دال واژه ی فارسی برای عقاب است. تندیسهای به شکل شیردال در معماری کاربرد

زیادی دارند. شیردالها در معماری عیلامی کاربرد داشتند و نمونه برجستهای از آن در شوش پیدا

شده است. روی کفل این شیردال نوشتهای هست به خط میخی عیلامی از اونتاش گال که آن جانور

 را به اینشوشیناک خدای خدایان عیلام هدیه کرده است. این شیردال که به دست بانو گیرشمن

بازسازی شده است در موزه ی شوش نگاه داری میشود.

مردم باستان شیردالها را نگهبان گنجینههای خدایان میپنداشتند. شیردال نشان خاندان پادشاهی سوئد نیز هست.

بختک : بختک در افسانه ها و باور عامیانه ی ایرانی موجودی خیالی است که شب ها قصد خفه

کردن آدم در خواب را دارد. در این حالت که در واقع حالت فلجی موقت بدن است، بنا بر نظر عوام این

موجود خیالی روی سینه ی افراد می نشیند و همه ی بدن او را در اختیار می گیرد و قفل می کند و

انسان تنها شاهد ناتوانی خود است. وی بخنک را حس می کند ولی نمی تواند او را ببیند.

به باور عوام، بختک در جنگل ها و باغ ها و در میان درختان می گردد و ظاهرن این اعتقاد بر اثر ناآگاهی

 بر تاثیر گاز کربنیک درختان در شب بوده است که شخص خوابیده در زیر درخت را به خفگی می

اندازد. اصطلاح "بختک روی زندگی کسی افتادن" از این موجود خیالی گرفته شده است.

پری : در اوستا موجودی اهریمنی است که از او به عنوان زنی زیبا و فریب کار یاد شده که با پنهان و

آشکار شدن پی در پی و تغییر شکل های گوناگون مردم را می فریبد و به بیراهه می کشاند. در هفت

 خوان های رستم و اسفندیار زنی زیبا و آراسته است که رود می نوازد و پهلوانان را به شادکامی

دعوت می کند، ولی دو پهلوان این اهریمن را می شناسند و او را می کشند.

در لغت نامه آمده است: موجودی وهمی، صاحب پَر که اصلش از آتش است و به چشم نیاید و اغلب

نیکوکار، برعکس دیو که بدکار است. پری نوعی از جن به شمار می رود که دارای دو نوع نر و ماده

است و در میان ایرانیان به نوع ماده ی جن پری گفته اند. به کار بردن لفظ "جن و پری" نیز سبب شده

است که معنای زن و مرد از آن به ذهن آید.

پیربزنگی و افسانهای در افسانههای شرق استان خراسان

دوالپا : یکی از موجودات خیالی در اسنورهها و داستانهای ایرانی است.

دوالپا در افسانه های ایرانی موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که بر سر راه مردمان

 نشیند و نوحه و گریه آن چنان سر دهد که دل سنگ را به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرنده ای بر او

بگذرد و از او سبب اندوهش را بپرسد گوید : "بیمارم و کسی نیست مرا به خانهام که در این نزدیکی

است برساند." و عابر چون گوید: "بیا تو را کمک کنم." دوالپا بر گردهی عابر بنشیند و پا های تسمه

مانند چهل متری خود را که زیر بدن پنهان کرده است، گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار

کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد. دَوال در فارسی به معنی تسمه است.

ازین رو دوالپا در زبان فارسی مصداق آدم های سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی

می چسبند و رها نمیکنند.

كتاب عجائب المخلوقات و غرائب المخلوقات محمدبن محمود طوسی (سده ی ششم هجری) ضمن

 نقل حكایتی نام دوالپا را به كار می برد و آن را گونه ای نسناس می نامد. لغت نامه ی دهخدا،

داستان وامق و عذرا را منبع دیگری برای این نام نقل می كند و از آن جا به کتاب هایی مانند سلیم

 جواهری و وغوغ ساهاب صادق هدایت راه یافته است.

دیو : دیو نزد هندواروپایی ها به معنی خدا بوده است، اما در ایران هم زمان با آغاز دوره ی مزدیسنی،

رهبران مذهب نوین این خدای باستانی هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به

این که در هندوستان تغییر دین پیش نیامد، خدایان باستان همچنان محترم شمرده شده اند که بزرگ

 ترین آن ها ایندیرا است. در اروپا واژه ی دیو Dio همچنان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز

نگاه داشته است، به ویژه نزد قوم های لاتین. در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو است و از ریشه ی

دیو به معنی درخشیدن است. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.

از دیدگاه کلی، دسته بندی دیوان در وندیداد ممکن است، اما این دسته بندی در هر مرحلهای به

دستههای کوچک تری نیز تقسیم میشود. گروهی از این دیوان، اهریمنان بیماری و انتشاردهندگان

انواع بیماریها هستند.

دیو سپید : دیوِ سپید بر پایه داستانهای شاهنامه نام فرمانروای دیوان در مازندران بود. او کیکاووس

شاه ایران و یارانش را به بند کشید و رستم برای آزادی آنان به نبرد وی رفت.

دیو سپید در غاری کیکاووس و یارانش را به بند کشید. رستم به یاری اولاد آن غار را یافت .تنها به غار

 رفته و دیو سپید را خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید.

یک دست و یک پایش را قطع کرد و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از سر او کلاهخودی برای خویش ساخت و شاه و یارانش را آزاد کرد.

دیوهای کماله: تَریز و زَریز بر پایه مزدیسنا نام دو دیو از دیوهای کمال آفریده ی اهریمن هستند. نام

این دو در ادبیات زرتشتی پیوسته با هم میآید. تریز دشمن خرداد و زریز دشمن امرداد است.

 سیمرغ  سیمُرغ نام یکی چهره های استوره ای-افسانهای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان

های شاهنامه دارد. کُنامش کوه استورهای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی

دارد. زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند. به رستم در نبرد با اسفندیار

رویین تن یاری میرساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسی گوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان

خود قرار دادهاند. از آن دستهاست منطق الطیر عطار نیشابوری. پیشینه ی حضور این مرغ اساتیری

در فرهنگ ایرانی به دوران باستان میرسد. از آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر میآید، میتوان دریافت که

سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک"

که در بردارندهٔ تخمه ی همه ی گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در

دریای "وروکاشاً" یا "فراخکرت" قرار دارد. واژه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که

بخش نخستین آن به معنای "مرغ" است و بخش دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت

"سین" و در فارسی دری "سی" خوانده شده است و به هیچ روی نماینده ی عدد ۳۰ نیست؛ بلکه

معنای آن همان "شاهین" است.

سیمرغ پس از اسلام هم در حماسههای پهلوانی و هم در آثار عرفانی حضور مییابد. سیمرغ در

شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان

اسفندیار) دارد. زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضادی

هستند. سیمرغ اهریمنی بیش تر یک مرغ اژدهاست که استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی را

ندارد و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته میشود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد

"زال" آغاز میشود.

پس از شاهنامه ی فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها نشانی از

سیمرغ و خصوصیاتش آمده است. از جمله ی آن ها کتاب ها و رساله های زیر را میتوان بر شمرد:

رسالة الطیر ابن سینا، ترجمه ی رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر

احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان

فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از سده ی ششم که در سده یس چهار و پنج شکل گرفته و در

نیمه ی دوم سده ی ششم در سرزمین شام نوشته شدهاست) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.

منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به

آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسانها تصویر میشود. سختی های

راه باعث میشود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف

میرسند و در حالتی شهودی در مییابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.

سیمرغ گاهی با مرغان اساتیری دیگر مانند "عنقا" اشتباه میشود. عنقا از ریشه ی "عنق" و به

معنای "دارنده ی گردن دراز" است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن" و "افسانهای بودن" آن

ها است. در واقع عنقا یک استوره ی عرب است و سیمرغ یک استوره ی ایرانی.

عفریت: عفریت یا عفریته همان ابلیس است. گرچه معنای عام تری نیز دارد: عفریت به معنای فرد

گردنكش و خبیث نیز گفته شده است.

عوج بن عنق: تداول فارسىزبانان به عوج بن عُنُق مشهور است که نام مردى افسانهای است. در

افسانهها آمده است که او در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسا زیست. او را فرزند عنق یا عناق پسر

حوا دانستهاند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانستهاند. همچنین او را مردی بلندقامت

دانسته و عمرش را سههزار و پانصد سال نوشتهاند. گفتهاند طوفان نوح تا كمر او بود. موسا عصاى

خود بر قوزک پای او زد و او افتاد و مرد.

در داستانها عناق، مادر او را زنی میپنداشتند که وقتی مىنشست ده جریب در ده جریب را مىگرفت و

پسرش عوج چهل ذراع قدش بود.

غول :غولها یکی از موجودات افسانهای در فرهنگهای گوناگون هستند. غولها را معمولن با پیکری

بسیار بزرگ تصور میکنند. غول های افسانه ای وسیله ای برای ترساندن کودکان هستند و از آن

درشاهنامه ی فردوسی آمده که رستم غولی را کشته است


فولاد زره : فولادزره نام یک دیو به صورت یک عفریت بزرگ شاخ دار در داستان امیر ارسلان نام دار است.
امیرارسلان نام دار یکی از داستانهای تخیلی بومی فارسی نوشته ی محمدعلی نقیبالممالک در

زمان قاجار است. نقیبالممالک احتمالن این نام را از یک نثر حماسی قدیمیتر فارسی به نام "رموز حمزه" گرفته است.
در این داستان، فولادزره در هوا گشت میزند و زنان زیبا را نشان کرده و میدزدد. بنا بر این قصه ها این دیو در آغاز، سرکرده ی لشکر ملک خازن، شاه پریان و فرمانروای دشت زهرگیاه بوده اسن.

مادر فولادزره که جادوگری بسیار توانا بود تن و بدن فولادزره را به وسیله ی افسون و طلسمی،

نسبت به همه سلاح‎ها آسیبناپذیر ساخت به جر یک سلاح به نام شمشیر زمردنگار.

در پایان داستان، هم فولادزره و هم مادر او به دست امیرارسلان کشته میشوند. در زبان عوام به زنان

 درشتاندام و قوی و نازیبا و پررو در اصطلاح "مادر فولادزره" می گویند.

ققنوس: ققنوس موجودی افسانهای است که هر چند سال یکبار تخم میگذارد و فورن آتش میگیرد و

میسوزد و از خاکستر آن دوباره زاده میشود.
علامه دهخدا از قول "برهان" گوید: ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به

آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند،

 چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید

و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.

در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد

در نوع خود كه بنا بر افسانه ها ۵۰۰ یا ٦۰۰ سال در صحراهای عرب عمر می كند، خود را بر تلی از

خاشاك می سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را

می گذراند و غالبن تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان.


گلیمگوش : در افسانههای ایرانی گلیمگوش مردمى بودهاند مانند آدم لیکن گوشهاى آن ها به

مرتبهاى بزرگ بوده که یکى را بستر و دیگرى را لحاف میکردهاند و آن ها را گوشبستر هم میگویند.

در کتاب عجایبالمخلوقات (چاپ هند ۱۳۳۱ ه. ق.) برگ ۵۸۴ آمده است:

گروهى بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل

 آدمى بودند و مر ایشان را گوشهایى بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند

یکى از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند. جمعى از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد

مشرق سکونت دارند و گوش ایشان به مثابهاى بزرگ است که یکى را بستر و دیگرى را لحاف سازند

چنانکه از تواریخ معلوم میشود.

لولوخورخوره: لولو خورخوره یا لولو موجودی خیالی است ساخته و پرداخته پندار افراد برای ترساندن

کودکان شیطان.
مادران و پدران معمولن برای کنترل رفتار کودک کوچک، به ویژه برای اطمینان از این که کودک غذای

خود را بخورد به او تلقین میکنند که در صورت بدرفتاری یا نخوردن غدا، لولو آنان را خواهد خورد. شکل و

 ریخت خاصی برای لولوخورخوره تعریف نشده است.

در حقیقت واژه ی لولو واژه ای فرانسوی به معنی گرگ است که در زبان فرانسوی آن را Le Loup می

نویسند و لُلو می خوانند. در اروپا و به ویژه در فرانسه رسم بر این است که مردم کودکان خود را به

هنگام شیطنت و بازیگوشی از گرگ بترسانند و ایرانیانی که در دوره ی قاجار به اروپا رفتند و بیش

ترشان نیز در فرانسه بودند، پس از بازگشت به ایران کودکان خود را به همان روش و سنت اروپایی از

 لُلو یعنی گرگ می ترسانیدند و این واژه رفته رفته به لولو تبدیل شد.

صفت خورخوره به معنای "بسیارخوار" است. گاه لولوخورخوره به معنای موجودی نامرئی است که

وسایل خانه را می دزدد.

مرد آزما : در فرهنگ شرق و مردم سیستان و بلوچستان به موجودی قد بلند با چشمان سرخ رنگ،

 مو هایی به رنگ روشن و بدنی قوی و باهیبت گفته می شود . و اعتقاد مرد آن دیار بر آن است که او

مردی بوده که صدها سال پیش از شهر فاصله گرفته و در بیابان ها زندگی می کند و هر از گاهی

برای رفع نیازهای خود به هنگام تاریکی به شهر ها و روستاها می آید.

نسناس : نسناس نام جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان است.

این نام در گذشته گاهی در متنهای زیستشناسی فارسی در برابر واژه ی میمون به کار میرفته که

نام عمومی گروهی از آدمنمایان (گوریل، شمپانزه، اورانگوتان، گیبون) است.

در فرهنگ عامه به نوعی بوزینه ی بی دم هم گفته میشود.

نسناس در برخی فرهنگهای فارسی چنین کعنی شده است:

* جانورى بود چهارچشم سرخروى درازبالا سبزموى، در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صید

كنند و خورند اهل هندوستان. (لغتنامهء اسدى) (اوبهى).

* جنسىاند از خلق كه بر یك پاى مىجهند. (دهار).

* نوعى از حیوان كه بر یك پاى جهد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و كشف اللغات) (از آنندراج).

* صاحب حیوةالحیوان نوشته كه: نِسْناس بالكسر، نوعى از حیوان است كه بهصورت نصف آدمى باشد چنان كه یك گوش و یك دست و یك پاى دارد و به طور مردم در عربى كلام كند...

* و در تواریخ بهجت العالم نوشته كه: نسناس در نواحى عدن و عمان بسیار است و آن جانورى است

مانند نصف انسان كه یك دست و یك پا و یك چشم دارد و دست او بر سینه ی او باشد و به زبان

عربى تكلم كند و مردم آن جا او را صید كرده مىخورند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).

* گویند جنسىاند از خلق كه به یك پاى مىجهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).

* دیو مردم كه بر یك پاى جهند. (السامى).

* و به زبان عربى حرف مىزنند. (برهان قاطع).

* دیو مردم یا نوعى از مردم كه یك دست و پا دارد، و فى الحدیث: انّ حیاً من عادٍ عصوا رسولهم

فمسخهم الله نسناساً، لكل واحد منهم ید و رجل من شق واحد ینقرون كما ینقر الطائر و یرعون كما

ترعى البهائم. و گویند كه قوم عاد كه ممسوخ شده بود نیست گردید و قومى كه بر این سرشت

بالفعل موجود است خلق علىحده [است] یا آنها سه جنساند، ناس و نسناس و نسانس، یا نسانس

زنان آن ها، یا نسانس گرامىقدر از نسناس است، یا آن ها یأجوج و مأجوج است، یا قومى از بنىآدم از

نسل ارمبن سام، و زبان عربى دارند و به نام هاى عربان مىنامند و بر درخت برمىآیند و از آواز سگ

مىگریزند. یا خلقى بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردماند و آدمى نیستند، یا در بیشهها بر

كرانه ی دریاى هند زندگانى مىكنند و در قدیم عربان شكار مىكردند و مىخوردند آن ها را. (از منتهى

الارب) (آنندراج).

* حیوانى است كه در بیابان تركستان باشد منتصبالقامه، الفىالقد، عریضالاظفار، و آدمى را عظیم

دوست دارد، هركجا آدمى را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همى كند و چون یگانه از آدمى بیند

ببَرد، و از او گویند تخم گیرد، پس بعد انسان از حیوان او شریفتر است كه به چندین چیز با آدمى

تشبه كرد یكى به بالاى راست و دوم به پهناى ناخن و سوم به موى سر. (از چهارمقاله ی نظامى

عروضى، معین برگ های ۱۴�۱۵).
* خداىتعالى ذریه او را [جدیس را] مسخ گردانید و ایشان را نسناس خوانند، نیم تن دارند و به یكى

پاى چنان [دوند] كه هیچ اسبى درنیابدشان. (از مجمل التواریخ).

* آن كه به شكل انسان بود ولى خوى و سرشت انسانى در وى نباشد. (ناظم الاطباء)

همزاد: در باورهای قدیم عوام، هر کسی دارای همزادی است که از نوع جن است و در جایی به نام

"دنیای از ما بهتران" زندگی می کند و همپای او رشد می کند.
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET ، sober ، eɴιɢмαтιc
#9
کاش دوسه تا از شعراشون هم میذاشتی و با هم مقایسه می کردی
این طوری تفاوت ها راحت تر احساس می شد
خسته نباشی 4xv
پاسخ
 سپاس شده توسط sober
#10
اَگـه پیدا کردمـ چشمـ .. حتما میزارمـ :|

مرسی ^_^ .. :>

ــ

ریشه واژه ها !

د از مُردن است. زیرا زایندگی ندارد. مرگ نیز با مرد هم ریشه است. زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است…

دُختر از ریشه “دوغ” است که در میان مردمان اریایی به معنی”شیر” بوده و ریشه واژه ی دختر “دوغ دَر” بوده به معنی “شیر دوش” زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود. به gh در کلمه daughter در زبان انگلیسی توجه

کنید. واژه daughter نیز همین دختر است .در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و “خ” گفته می شده. در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت آمده است. دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد .

اما پسر، “پوسْتْ دَر” بوده. کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند. پوست در، به پسر تبدیل شده است. در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است. در بسیاری از گویشهای کردی

از جمله کردی فهلوی (فَیلی) هنوز پسوند “دَر ” به کار می رود. مانند “نان دَر” که به معنی کسی است که وظیفه غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .

حرف « پـِ » در «پدر» از پاییدن است. پدر یعنی پاینده کسی که می پاید. کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید. پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است. جالب است که تلفظ “فاذر” در انگلیسی بیشتر به “پادَر” شبیه است تا تلفظ “پدر”!

خواهر (خواهَر) از ریشه “خواه” است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.

بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.

مادر” یعنی پدید آورنده ما.

نوشته: عادل اشکبوس
پاسخ
 سپاس شده توسط FARID.SHOMPET


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Earth سخنان متفکران جهان:]
  درخواست نویسندگی در بخش ادبیات و زیرشاخه ها
  برگزاری نشست «پاسداشت زبان و ادبیات فارسی در منطقه اکو»
  پارادوکس چیست و چه جایگاهی در علم، فلسفه و ادبیات دارد؟
  نکاتی راجب زبان و ادبیات ترکیی
  ادبیات کهن چیست؟
  فریدون رهنما؛ شخصیتی پیشرو و تاثیرگذار در ادبیات و هنر ایران
  «تا تو با منی» منتشر شد/ اجرای آثار بزرگان ادبیات با صدای داود فتحی
  مدیرعامل بنیاد ادبیات تودیع شد!
Lightbulb ادبیات زردتشتی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان