09-09-2012، 23:20
مرحوم مجلسی گوید: در بعضی از نوشته های اصحاب ما (امامیه) دیدم که به صورت مرسل از گروهی صحابه نقل شده که گفتهاند:
پیامبر خدا وارد منزل فاطمه زهرا سلام الله علیها شد و فرمود: فاطمه! پدرت امروز مهمان توست.
فاطمه عرض کرد: پدرجان حسن و حسین از من خوردنی می خواهند، چیزی نمی یابم تا بخورند.
سپس پیامبر وارد شد و با علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام نشست، فاطمه متحیر بود نمی دانست چه کند.
پیامبر-كه درود خدا برو باد- مدتی به آسمان نگاه کرد. در این هنگام
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد، خدای علیّ اعلی سلامت میرساند و تو را
به درود و اکرام خود ویژه داشته، میفرماید: به علی و فاطمه و حسن و حسین
-علیهم السلام- بگو از میوههای بهشتی چه چیزی را دوست میدارند؟
پیامبر فرمود: ای علی، ای فاطمه، ای حسن و ای حسین پروردگار عزیز میداند که شما گرسنهاید، از میوههای بهشتی کدام را دوست دارید؟
آنان از روی شرم از پیامبر سکوت کرده، چیزی نگفتند. پس حسین علیه السلام
(سکوت را شکسته) و عرض کرد: با اجازه شما! باباجان، و مادرجان، و با اجازه
شما، برادرجان ای حسن، من (می خواهم) یکی از میوه های بهشتی را برگزینم.
همگی فرمودند: حسین جان هر چه می خواهی بگو که ما به آنچه تو برای ما
برگزینی خرسندیم، حسین عرض کرد: ای رسول خدا به جبرئیل بگو: ما رطب تازه می
خواهیم.
پیامبر فرمود: خدا این را می دانست، سپس (رو به فاطمه نموده) فرمود: فاطمه! برخیز و وارد آن اتاق شو و هر چه در آن بود بیاور.
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد، خدای علیّ
اعلی سلامت میرساند و تو را به درود و اکرام خود ویژه داشته، میفرماید:
به علی و فاطمه و حسن و حسین -علیهم السلام- بگو از میوههای بهشتی چه چیزی
را دوست میدارند؟
فاطمه علیها السلام وارد شده دید طبقی بلورین با روپوش سبز بهشتی -که در
آن رطب تازه است- با آنکه فصلش نبود در آنجا نهاده شده است. (آنرا برداشته
نزد پیامبر آورد).
پیامبر-صلوات الله علیه- فرمود: فاطمه جان! این از کجا آمد؟
[تصویر: 225135861102231051221402716151137143217211221.jpg]
فاطمه همان جواب مریم را (که در قرآن مجید آمده است) داد و عرض کرد: از جانب خداست، همانا خدا هر که را بخواهد بی حساب روزی می دهد.
پیامبر برخاست و آن را گرفته پیش روی همه نهاد، سپس فرمود: بسم الله
الرحمن الرحیم، آنگاه دانهای خرما برداشته در دهان حسین نهاد و فرمود "نوش
جان و گوارایت ای حسین"
خرمای دیگری برداشت و آن را در دهان حسن نهاد و فرمود "نوش جان و
گوارایت ای حسن". سومین خرما را برداشته در دهان فاطمه زهرا نهاد و فرمود:
"نوش جان و گوارایت ای فاطمه زهرا".
سپس چهارمین خرما را برداشت و آن را در دهان علی نهاده، فرمود: "نوش جان
و گوارایت ای علی". باز به علی خرمای دیگری داد و فرمود " نوش جان و
گوارایت ای علی".
سپس شتابان از جا برخاست، بعد نشست.
چون چهارمین خرما را كه برداشته و در دهان
علی نهادم، از جانب خداوند ندایی شنیدم که میگوید: نوش جان و گوارایت ای
علی. من هم طبق ندای حق تعالی آن را گفتم
پس همگی از آن خرما خوردند همین که دست کشیدند و سیر شدند آن مائده آسمانی به آسمان برخاست (و ناپدید شد).
فاطمه عرض کرد: پدر جان امروز چیز عجیبی از شما دیدم، پیامبر فرمود: ای
فاطمه! خرمایی که در دهان حسین نهادم و گفتم: گوارایت ای حسین، از این رو
بود که شنیدم میکائیل و اسرافیل به او میگویند: گوارایت ای حسین. من نیز
همچون آنان گفتم.
خرمای دوم را برداشته در دهان حسن نهادم، شنیدم جبرئیل و میکائیل به او میگویند: گوارایت ای حسن. من نیز مثل آنان گفتم.
خرمای سوم را که برداشته در دهان تو- ای فاطمه- نهادم، شنیدم حوریان
بهشتی- در حالی که شادمان، از بلندای عوالم بهشتی بر ما اشراف داشتند- به
تو میگویند: گوارایت باد، ای فاطمه، من نیز طبق آنان آنرا گفتم.
چون چهارمین خرما را كه برداشته و در دهان علی نهادم، از جانب خداوند
ندایی شنیدم که میگوید: نوش جان و گوارایت ای علی. من هم طبق ندای حق
تعالی آن را گفتم.
باز به علی خرمای دیگری دادم، دوباره ندای حق را شنیدم که می گوید: نوش جان و گوارایت ای علی.
سپس به خاطر گرامی داشت حضرت پروردگار (شتابان) برخاستم. پس شنیدم می
فرماید: ای محمد! به عزت و جلالم سوگند اگر از هم اکنون تا روز قیامت، دانه
دانه خرما به علی می دادی، من پیوسته به او می گفتم: نوش جان و گوارایت ای
علی.
پیامبر خدا وارد منزل فاطمه زهرا سلام الله علیها شد و فرمود: فاطمه! پدرت امروز مهمان توست.
فاطمه عرض کرد: پدرجان حسن و حسین از من خوردنی می خواهند، چیزی نمی یابم تا بخورند.
سپس پیامبر وارد شد و با علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام نشست، فاطمه متحیر بود نمی دانست چه کند.
پیامبر-كه درود خدا برو باد- مدتی به آسمان نگاه کرد. در این هنگام
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد، خدای علیّ اعلی سلامت میرساند و تو را
به درود و اکرام خود ویژه داشته، میفرماید: به علی و فاطمه و حسن و حسین
-علیهم السلام- بگو از میوههای بهشتی چه چیزی را دوست میدارند؟
پیامبر فرمود: ای علی، ای فاطمه، ای حسن و ای حسین پروردگار عزیز میداند که شما گرسنهاید، از میوههای بهشتی کدام را دوست دارید؟
آنان از روی شرم از پیامبر سکوت کرده، چیزی نگفتند. پس حسین علیه السلام
(سکوت را شکسته) و عرض کرد: با اجازه شما! باباجان، و مادرجان، و با اجازه
شما، برادرجان ای حسن، من (می خواهم) یکی از میوه های بهشتی را برگزینم.
همگی فرمودند: حسین جان هر چه می خواهی بگو که ما به آنچه تو برای ما
برگزینی خرسندیم، حسین عرض کرد: ای رسول خدا به جبرئیل بگو: ما رطب تازه می
خواهیم.
پیامبر فرمود: خدا این را می دانست، سپس (رو به فاطمه نموده) فرمود: فاطمه! برخیز و وارد آن اتاق شو و هر چه در آن بود بیاور.
جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد، خدای علیّ
اعلی سلامت میرساند و تو را به درود و اکرام خود ویژه داشته، میفرماید:
به علی و فاطمه و حسن و حسین -علیهم السلام- بگو از میوههای بهشتی چه چیزی
را دوست میدارند؟
فاطمه علیها السلام وارد شده دید طبقی بلورین با روپوش سبز بهشتی -که در
آن رطب تازه است- با آنکه فصلش نبود در آنجا نهاده شده است. (آنرا برداشته
نزد پیامبر آورد).
پیامبر-صلوات الله علیه- فرمود: فاطمه جان! این از کجا آمد؟
[تصویر: 225135861102231051221402716151137143217211221.jpg]
فاطمه همان جواب مریم را (که در قرآن مجید آمده است) داد و عرض کرد: از جانب خداست، همانا خدا هر که را بخواهد بی حساب روزی می دهد.
پیامبر برخاست و آن را گرفته پیش روی همه نهاد، سپس فرمود: بسم الله
الرحمن الرحیم، آنگاه دانهای خرما برداشته در دهان حسین نهاد و فرمود "نوش
جان و گوارایت ای حسین"
خرمای دیگری برداشت و آن را در دهان حسن نهاد و فرمود "نوش جان و
گوارایت ای حسن". سومین خرما را برداشته در دهان فاطمه زهرا نهاد و فرمود:
"نوش جان و گوارایت ای فاطمه زهرا".
سپس چهارمین خرما را برداشت و آن را در دهان علی نهاده، فرمود: "نوش جان
و گوارایت ای علی". باز به علی خرمای دیگری داد و فرمود " نوش جان و
گوارایت ای علی".
سپس شتابان از جا برخاست، بعد نشست.
چون چهارمین خرما را كه برداشته و در دهان
علی نهادم، از جانب خداوند ندایی شنیدم که میگوید: نوش جان و گوارایت ای
علی. من هم طبق ندای حق تعالی آن را گفتم
پس همگی از آن خرما خوردند همین که دست کشیدند و سیر شدند آن مائده آسمانی به آسمان برخاست (و ناپدید شد).
فاطمه عرض کرد: پدر جان امروز چیز عجیبی از شما دیدم، پیامبر فرمود: ای
فاطمه! خرمایی که در دهان حسین نهادم و گفتم: گوارایت ای حسین، از این رو
بود که شنیدم میکائیل و اسرافیل به او میگویند: گوارایت ای حسین. من نیز
همچون آنان گفتم.
خرمای دوم را برداشته در دهان حسن نهادم، شنیدم جبرئیل و میکائیل به او میگویند: گوارایت ای حسن. من نیز مثل آنان گفتم.
خرمای سوم را که برداشته در دهان تو- ای فاطمه- نهادم، شنیدم حوریان
بهشتی- در حالی که شادمان، از بلندای عوالم بهشتی بر ما اشراف داشتند- به
تو میگویند: گوارایت باد، ای فاطمه، من نیز طبق آنان آنرا گفتم.
چون چهارمین خرما را كه برداشته و در دهان علی نهادم، از جانب خداوند
ندایی شنیدم که میگوید: نوش جان و گوارایت ای علی. من هم طبق ندای حق
تعالی آن را گفتم.
باز به علی خرمای دیگری دادم، دوباره ندای حق را شنیدم که می گوید: نوش جان و گوارایت ای علی.
سپس به خاطر گرامی داشت حضرت پروردگار (شتابان) برخاستم. پس شنیدم می
فرماید: ای محمد! به عزت و جلالم سوگند اگر از هم اکنون تا روز قیامت، دانه
دانه خرما به علی می دادی، من پیوسته به او می گفتم: نوش جان و گوارایت ای
علی.