21-07-2015، 0:24
(آخرین ویرایش در این ارسال: 19-08-2015، 10:36، توسط KING ERFAN ╬.)
خواندن این مطلب به افراد زیر 10 سال توصیه نمی شود
من خودم دل داشتم تو بچگیم خوندم....
درخانواده ای 4 نفره در کشور زلاندنو یاهمان نیوز لند پسری 12 ساله بود به نام جک.او یک خواهر داشت به نام لیندا که یک سال کوچک تر از خودش بود.مادرشان <در گزارشا تش>گفت که لیندا دختر آرو می بود و شیطنت زیادی نداشت
آن ها خانواده ای در سطح رفاه بودند. در عصر روز دو شنبه ی آرام اعضای خانواده به صرف عصرانه دور میز جمع شدند جک به خواهر کو چکش گفت:بیا بریم
حمام.صدای قشنگی می آید بیا گوش کن.لیندا که دختر ساده و احساساتی بود قبول کرد.جک در حمام به خواهرش گفت که صدا از زیر دوش می آید برو آنجا...
دخترک زیر دوش رفت و جک ناگهان دوش را روشن کرد.دخترک فریادی کشید و لیز خورد و افتاد کف حمام وسرش به سنگ گوشه ی حمام خورد.سرش خون ریزی میکرد از جک التماس میکرد کمکش کند.جک که تا به حال همچین کاری نکرده بود خیلی هول شد و فکری احمقانه به ذهنش رسید.
به سوی آشپز خانه دوید مادرش گفت: کجا میروی جک خواهرت کجاس؟جک بهانه ای جور کرد ورفت
فکر میکنید از آشپز خانه چه برداشت؟چاقوی تیزشان را که مخصوص قصابی بود برداشت وبدون این که پدر مادرشان متوجه شوند به حمام برد.چرا؟
برای این که پدرو مادرش نفهمند او سر او را به سنگ زده . او خواهر کوچک ومعصومش را در حمام به قتل رساند و به پدر و مادرش گفت که خودش خود را کشته
ولی پدرو مادرش در پایان به دروغ او پی بردند.......
حالا هرکی که اسکل بود تاتهش خوند واقعا باور کردی؟ سپاس بدینا
ولطفا اگر سپاس دادید نظر بذارید:ggr:
من خودم دل داشتم تو بچگیم خوندم....
درخانواده ای 4 نفره در کشور زلاندنو یاهمان نیوز لند پسری 12 ساله بود به نام جک.او یک خواهر داشت به نام لیندا که یک سال کوچک تر از خودش بود.مادرشان <در گزارشا تش>گفت که لیندا دختر آرو می بود و شیطنت زیادی نداشت
آن ها خانواده ای در سطح رفاه بودند. در عصر روز دو شنبه ی آرام اعضای خانواده به صرف عصرانه دور میز جمع شدند جک به خواهر کو چکش گفت:بیا بریم
حمام.صدای قشنگی می آید بیا گوش کن.لیندا که دختر ساده و احساساتی بود قبول کرد.جک در حمام به خواهرش گفت که صدا از زیر دوش می آید برو آنجا...
دخترک زیر دوش رفت و جک ناگهان دوش را روشن کرد.دخترک فریادی کشید و لیز خورد و افتاد کف حمام وسرش به سنگ گوشه ی حمام خورد.سرش خون ریزی میکرد از جک التماس میکرد کمکش کند.جک که تا به حال همچین کاری نکرده بود خیلی هول شد و فکری احمقانه به ذهنش رسید.
به سوی آشپز خانه دوید مادرش گفت: کجا میروی جک خواهرت کجاس؟جک بهانه ای جور کرد ورفت
فکر میکنید از آشپز خانه چه برداشت؟چاقوی تیزشان را که مخصوص قصابی بود برداشت وبدون این که پدر مادرشان متوجه شوند به حمام برد.چرا؟
برای این که پدرو مادرش نفهمند او سر او را به سنگ زده . او خواهر کوچک ومعصومش را در حمام به قتل رساند و به پدر و مادرش گفت که خودش خود را کشته
ولی پدرو مادرش در پایان به دروغ او پی بردند.......
حالا هرکی که اسکل بود تاتهش خوند واقعا باور کردی؟ سپاس بدینا
ولطفا اگر سپاس دادید نظر بذارید:ggr: