12-07-2015، 4:13
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-08-2015، 4:58، توسط _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_.)
اقا منم نویسنده شدم.خخخخخخ..فعلا چار فصلشو نوشتم..هر شب دو تاسه فصل براتون میزارم...لایک و نظر فراموش نشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فصل امید
من:الوعلی کجایییییییی؟؟؟؟؟
علی:پشت سرتم...
من:عع اومدم
اروم ولی با خشم تموم داشتم میرفتم طرف ماشین علی
من:واکن درو
علی:تو میخوای سوارشی من وا کنم؟؟
من:انتر وا کن سوار شم وگرنه....
پرید وسط حرفم از تو ماشین و داد زدو گف
:وگرنه چی....ب مونا میگی ک ولم کنه؟؟؟؟؟
من:نه فقط داستان دیروزو میگم
دستمو بردم تو جیبم...گوشیو دراوردم رمزو زدم ...شماره هرو داشتم میگرفتم که یهو صدای باز شدن قفل در ماشین اومد.....
چون همه میدونسن من کاریو ک بگم میکنم علیم ترسید و وا کرد
علی:چ مرگته یابو چرا جو میگیرتت...بشین بریم.
من:دیدی میترسی؟؟؟؟زن ذلیل
علی:اره بابا میترسم بیا بریم....
منم سوار شدم......راسی من ادرینم .ی پسر ب قول رفقا خوشتیپ و جذاب...کمیم خوشگل(اعتماد ب نفسم تو حلقم)..ب زودیم میرم22سال...متولد تیرم...ی تیری درجه یک ..علیم ی پسر21\5ساله ی ب قول من مشتی و خوش اخلاق و یکمم چفت و بیش از حد شوخ .....
******
فصل اول
کوپه ی قرمز
من:خب اقا علی کجا میریم
علی:ادرین؟؟
-هان
-چقد مایه داری
-تو چقد داری
-حالا
-پس منم بعدا
-شوخ شدی امرو ادرین خان
-بودم داشم.....جلوتو نگا کن
-باشه نگا میکنم داد نزن....راسی ماشینت چی شد؟؟؟؟؟
-دست ادریناس
-بکی....ادم ماشینشو میده دس ابجیش؟؟؟
-ب تو چ...الان ناراحتی با توام؟؟؟
-الاق واس خودت میگم وگرنه من در بست واس تو اصن
-خخخ.جایی باید میرف
-شب فقط لاستیک ماشینت بر میگرده ها.
علی با صدای بلند شروع ب قهقهه کردو منم مث جقد فقط نگاش کردم...اونم اتوماتیک ساکت شد
من:داش علی...نگفتی کجا میریم
علی:الان میریم نمایشگاه اتوموبیل الماس
-اولا چرا کتابی حرف زدی؟؟؟دوما اونجا چرا
-اولا دوس داشتم دوما میریم میفهمی
-باششششش
تو راه ک داشتیم میرفتیم کلی فک ب ذهنم درباره نمایشگاه ماشینه زد...ک یکیش این بود ک علی ماشینشو بخواد بفروشه....علی از ی خانواده پولدار بود...ینی ما بودیم...وضعیت مالی هر دومون خوب بود..ولی اخه چرا باید این ماشینو میفروخت؟؟اون ی کیا اپتیما مشکی داشت...عاشقش بودم....همیجوری ک تو فکر بودم علی گف
:ادرنالین چرا تو فکری
(ادرنالین لقبمه مثلا)
-اقا من موندم تو این ماشینو میخوای بفروشی؟؟؟
-زده ب سرت؟؟؟این عروسکو بابام چن وقت میخواد پول داد ی ماشین بخرم
-اهان...ی اهنگ بزار باو حوصلم ترکید
-باشه باشه
اهنگو گذاشت....اهنگ امیر تتلو بود....اوفففف.روانی صداش بودم.یهو جو دوتاییمونو گرفتو همخونی شروع شد:
دستای منو ول نکن که تعادل نداررم
ادا عطفاری نمونده که براتو درارم ....یهو گوشی علی زنگ خورد و قیافش گره خورد و ب زوووور اب دهنشو غورت داد و گف:
علی:یا حضرت دوس دختر...ادرین موناس...
-خو ج بده
-باش.......سلام عزیزم....فدات بشم عشقم تو خوبی؟؟؟قربونت بره علیت...امشب؟؟؟؟؟شاید..نمیدونم دارم جایی میرم....باش گلم..بت خبر میدم..فدات خدافظ
یهو علی منو نگا کرد...قرمز شده بودم..خودم حسش میکردم...ب دو دلیل....حرف زدن لوسش و کنترل خنده...یهو ترکیدم و نتونسم خودمو کنترل کنم مث خر میخندیدم..
علی:چ مرگته ادرنالین؟؟ندیدی کسی قربون صدقه زنش بره
من تو اوج خنده هر جور بود خودمو کنترل کردم گفتم:
زن؟؟؟؟؟؟بزا ی ماه از دوستیتون بگذره بعد حرف بزن داشم....
-باشه بابااااااااا...بپر پایین رسیدیم.
پیاده شدیم.....واااو...عجب ماشینایی..از ی هیوندای ساده تا مازراتی گرند توریسمو...دهنم اب افتاد یهو اصن...
رفتیم تو.مدیرش ی مرد تقریبا چاق عینکی بود ک دور سرش فقط موداشت و اسمشم اقای وفایی بود ک گف هر کودومو پسند کردین بگین...و ما توی ماشینا غرق شدیم
علی:ادری
من:بله
-چقد ماشین
-اره
-کودوم حاج اقا ماشین شناس؟؟؟؟
-تو بودجت چقده؟؟؟؟؟؟
-اتش نشانی تومن
-اتش نشانیییییی؟؟؟درست بگو ببنم
-بابا صد بیس پنج ملیون....
وقتی گف 125ملیون یهو چشم ب ی هیوندای کوپه قرمز افتاد....اونم بد خوشش اومد....از اقای وفایی پرسید:
اقای وفای؟؟
من:اقای وفایی درسته چفت
-باش بابا...اقای وفااایی(یکم بلند تر از قبل گف و اقای وفایی اینوری شد)
وفایی:جانم
علی:این کوپه قرمزه چنده قیمتش؟؟
-برا شما ما میگیم123تومن
یهو منو علی همو با لبخند نگا کردیمو با هم گفتیم:همینو میخوایم...
رفتیم برای سند و این حرفا و تموم شد....
علی زنگ زد ب ابجیش ک خونشون اونطرفا بود و گف بره ماشین مشکیرو برداره
من:اقا علی تو ب من میگی ماشینتو دس ابجیت نده بعد خودت میدی؟؟؟
علی:ادرین خان ماشین من اون نی.اون برا بابامه این عروس برا منه...
-عوضی.......بااااش تسلیم...منو میرسونی؟؟
-نه...
-ینی چی
-نباید بری....تورو خدا من با مونا قرار دارم و اگه باشی پیشم یکم شجاعتم بیشتر میشه
-ای باااابااااااا.....باشه....کجا باس بریم
-پارک ملت....
بعد از حدود ده دیقه رسیدیم اونجا
******
فصل دوم
قرار
مونا منتظر بود....جلوش واسادیمو علی ی بوق زد...چون ماشینو نمیشناخ بی اعتنایی کرد...دوتا بوق زد و کلشو مث گاو از پنجره برد بیرونو داد و هوار که مونا بیا منم.کلا علی بچه ابرو ریزیه
مونا کلی تعجب کرد....پیاده شدم سلام کردم و با تکون دادن صندلی جلو ماشین رفتم عقب نشستم تا مونا و علی راحت باشن...تنها بدی کوپه های چار نفره کوپه بودنشونه...مث مگس گوله شده تو جابه جایی.
مونا ی دختره20سالس با قد تقریبا154...مهربونه و علیم دوس داره..توماشین تا رستوران سلام و احوال پرسی بود....دم رستوران من گفتم نمیامو اینا ک علی گف
ادرین پاشو بیا جون جدت
مام با صدتا ناز رفتیم...راسشو بخواین یجوری میشدم میدیدم قربون صدقه هم میرن...شام ی پیتزا مخلوط سفارش دادیمو وسط خوردن علی دس گذاش نقطه حساسو ب من گف ک:
ادرین...تو چرا با کسی نمیری؟؟؟
موناهم برا تایید روبه من کلشو تکون داد.
ی نگاه خفن ب علی کردم گفتم ک:
اقا علی سرشامه حرف نزن
-باید بگی چرا
-چون چ چسبیده ب را
-ادرین بگوووووو
مونا:اقا ادرین بگو دیگه
من:علی تو ک میدونی من جز مرجان کسیو نمیخوام.........
یهو هردومون ساکت شدیم...
منو علی یهو تو فکر رفتیم...نمیدونم اون چرا رف ولی من یاد تنها کسی افتادم که تموم دنیامو بپاش میریختم.....تقریبا ی دیقه تموم تو فکر بودیم ک مونا حرصش در اومد و گف:
بخوووووریییید از دهن افتاد
مام برا تایید شروع ب خوردن کردیم...با هر بی میلیی بود خوردمو بلخره اومدیم بیرون....
سوار ماشین شدیم...
مونارو بردیم دم خونشونو پیادش کردیم...واااای چقد قربون صدقه هم میرن اینا...هی این میگه جیگرم هی اون میگه نفسم....
بعد اینکه رف مام را افتادیم...بعد ده دیقه یهو دیدم علی داره ب مونا زنگ میزنه و یهو صدای زنگ از تو ماشین اومد....زد کنار و من بلخره بعد چند دقیقه تجسس اف بی ای گونه موبایل مونارو پیدا کردم...
ی ایفون5بود..بدون رمز.اقا علیم ک استاد فضولین
من:علی فضولی نکن توش
علی:برا زنمه ب تو چ
-نکن عههههه
-ب تو چ
-انتری دیگه
-برم تو کانتکتاااش......ادرین نگاااااا.....این اشنا نیس؟؟؟
-فضولی نکن بت........
خشکم زد.تو مخاطبای گوشیش ی نفر ب اسم رها بود...ک عکسش دختر خاله همون مرجانی بود ک سر شام گفتم...با کلی جنگ و دعوا شمارشو ب زور از علی گرفتم و سیو کردم...قلبم دو برابر سرعت همیشه میزد.....تا خونه تو فک بودم...دم در انداختم پایین و گف:
-ادری فردا میام دنبالت
-باش
-خدااافس
-گومشو
-گم نمشم خونمونو بلدم
-د برو دیگه..
-رفتم.خدافظ.
دوسه متر جلو تر ترمز کرد داد زد یادت نره زنگ بزنی...
منم کلمو تکون دادم و راه افتادم.اونم بلخره رف.
ماشینم دم در بود...ی پورش باکستر سفید...ک ب خاطر قبول شدنم تو دانشگاه ازاد رشته پزشکی بابام خرید برام...ی لبخند زدم و یاد دیوونه بازیای خودمو مرجان تو این ماشین افتادم....اروم رفتم طرف خونه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فصل امید
من:الوعلی کجایییییییی؟؟؟؟؟
علی:پشت سرتم...
من:عع اومدم
اروم ولی با خشم تموم داشتم میرفتم طرف ماشین علی
من:واکن درو
علی:تو میخوای سوارشی من وا کنم؟؟
من:انتر وا کن سوار شم وگرنه....
پرید وسط حرفم از تو ماشین و داد زدو گف
:وگرنه چی....ب مونا میگی ک ولم کنه؟؟؟؟؟
من:نه فقط داستان دیروزو میگم
دستمو بردم تو جیبم...گوشیو دراوردم رمزو زدم ...شماره هرو داشتم میگرفتم که یهو صدای باز شدن قفل در ماشین اومد.....
چون همه میدونسن من کاریو ک بگم میکنم علیم ترسید و وا کرد
علی:چ مرگته یابو چرا جو میگیرتت...بشین بریم.
من:دیدی میترسی؟؟؟؟زن ذلیل
علی:اره بابا میترسم بیا بریم....
منم سوار شدم......راسی من ادرینم .ی پسر ب قول رفقا خوشتیپ و جذاب...کمیم خوشگل(اعتماد ب نفسم تو حلقم)..ب زودیم میرم22سال...متولد تیرم...ی تیری درجه یک ..علیم ی پسر21\5ساله ی ب قول من مشتی و خوش اخلاق و یکمم چفت و بیش از حد شوخ .....
******
فصل اول
کوپه ی قرمز
من:خب اقا علی کجا میریم
علی:ادرین؟؟
-هان
-چقد مایه داری
-تو چقد داری
-حالا
-پس منم بعدا
-شوخ شدی امرو ادرین خان
-بودم داشم.....جلوتو نگا کن
-باشه نگا میکنم داد نزن....راسی ماشینت چی شد؟؟؟؟؟
-دست ادریناس
-بکی....ادم ماشینشو میده دس ابجیش؟؟؟
-ب تو چ...الان ناراحتی با توام؟؟؟
-الاق واس خودت میگم وگرنه من در بست واس تو اصن
-خخخ.جایی باید میرف
-شب فقط لاستیک ماشینت بر میگرده ها.
علی با صدای بلند شروع ب قهقهه کردو منم مث جقد فقط نگاش کردم...اونم اتوماتیک ساکت شد
من:داش علی...نگفتی کجا میریم
علی:الان میریم نمایشگاه اتوموبیل الماس
-اولا چرا کتابی حرف زدی؟؟؟دوما اونجا چرا
-اولا دوس داشتم دوما میریم میفهمی
-باششششش
تو راه ک داشتیم میرفتیم کلی فک ب ذهنم درباره نمایشگاه ماشینه زد...ک یکیش این بود ک علی ماشینشو بخواد بفروشه....علی از ی خانواده پولدار بود...ینی ما بودیم...وضعیت مالی هر دومون خوب بود..ولی اخه چرا باید این ماشینو میفروخت؟؟اون ی کیا اپتیما مشکی داشت...عاشقش بودم....همیجوری ک تو فکر بودم علی گف
:ادرنالین چرا تو فکری
(ادرنالین لقبمه مثلا)
-اقا من موندم تو این ماشینو میخوای بفروشی؟؟؟
-زده ب سرت؟؟؟این عروسکو بابام چن وقت میخواد پول داد ی ماشین بخرم
-اهان...ی اهنگ بزار باو حوصلم ترکید
-باشه باشه
اهنگو گذاشت....اهنگ امیر تتلو بود....اوفففف.روانی صداش بودم.یهو جو دوتاییمونو گرفتو همخونی شروع شد:
دستای منو ول نکن که تعادل نداررم
ادا عطفاری نمونده که براتو درارم ....یهو گوشی علی زنگ خورد و قیافش گره خورد و ب زوووور اب دهنشو غورت داد و گف:
علی:یا حضرت دوس دختر...ادرین موناس...
-خو ج بده
-باش.......سلام عزیزم....فدات بشم عشقم تو خوبی؟؟؟قربونت بره علیت...امشب؟؟؟؟؟شاید..نمیدونم دارم جایی میرم....باش گلم..بت خبر میدم..فدات خدافظ
یهو علی منو نگا کرد...قرمز شده بودم..خودم حسش میکردم...ب دو دلیل....حرف زدن لوسش و کنترل خنده...یهو ترکیدم و نتونسم خودمو کنترل کنم مث خر میخندیدم..
علی:چ مرگته ادرنالین؟؟ندیدی کسی قربون صدقه زنش بره
من تو اوج خنده هر جور بود خودمو کنترل کردم گفتم:
زن؟؟؟؟؟؟بزا ی ماه از دوستیتون بگذره بعد حرف بزن داشم....
-باشه بابااااااااا...بپر پایین رسیدیم.
پیاده شدیم.....واااو...عجب ماشینایی..از ی هیوندای ساده تا مازراتی گرند توریسمو...دهنم اب افتاد یهو اصن...
رفتیم تو.مدیرش ی مرد تقریبا چاق عینکی بود ک دور سرش فقط موداشت و اسمشم اقای وفایی بود ک گف هر کودومو پسند کردین بگین...و ما توی ماشینا غرق شدیم
علی:ادری
من:بله
-چقد ماشین
-اره
-کودوم حاج اقا ماشین شناس؟؟؟؟
-تو بودجت چقده؟؟؟؟؟؟
-اتش نشانی تومن
-اتش نشانیییییی؟؟؟درست بگو ببنم
-بابا صد بیس پنج ملیون....
وقتی گف 125ملیون یهو چشم ب ی هیوندای کوپه قرمز افتاد....اونم بد خوشش اومد....از اقای وفایی پرسید:
اقای وفای؟؟
من:اقای وفایی درسته چفت
-باش بابا...اقای وفااایی(یکم بلند تر از قبل گف و اقای وفایی اینوری شد)
وفایی:جانم
علی:این کوپه قرمزه چنده قیمتش؟؟
-برا شما ما میگیم123تومن
یهو منو علی همو با لبخند نگا کردیمو با هم گفتیم:همینو میخوایم...
رفتیم برای سند و این حرفا و تموم شد....
علی زنگ زد ب ابجیش ک خونشون اونطرفا بود و گف بره ماشین مشکیرو برداره
من:اقا علی تو ب من میگی ماشینتو دس ابجیت نده بعد خودت میدی؟؟؟
علی:ادرین خان ماشین من اون نی.اون برا بابامه این عروس برا منه...
-عوضی.......بااااش تسلیم...منو میرسونی؟؟
-نه...
-ینی چی
-نباید بری....تورو خدا من با مونا قرار دارم و اگه باشی پیشم یکم شجاعتم بیشتر میشه
-ای باااابااااااا.....باشه....کجا باس بریم
-پارک ملت....
بعد از حدود ده دیقه رسیدیم اونجا
******
فصل دوم
قرار
مونا منتظر بود....جلوش واسادیمو علی ی بوق زد...چون ماشینو نمیشناخ بی اعتنایی کرد...دوتا بوق زد و کلشو مث گاو از پنجره برد بیرونو داد و هوار که مونا بیا منم.کلا علی بچه ابرو ریزیه
مونا کلی تعجب کرد....پیاده شدم سلام کردم و با تکون دادن صندلی جلو ماشین رفتم عقب نشستم تا مونا و علی راحت باشن...تنها بدی کوپه های چار نفره کوپه بودنشونه...مث مگس گوله شده تو جابه جایی.
مونا ی دختره20سالس با قد تقریبا154...مهربونه و علیم دوس داره..توماشین تا رستوران سلام و احوال پرسی بود....دم رستوران من گفتم نمیامو اینا ک علی گف
ادرین پاشو بیا جون جدت
مام با صدتا ناز رفتیم...راسشو بخواین یجوری میشدم میدیدم قربون صدقه هم میرن...شام ی پیتزا مخلوط سفارش دادیمو وسط خوردن علی دس گذاش نقطه حساسو ب من گف ک:
ادرین...تو چرا با کسی نمیری؟؟؟
موناهم برا تایید روبه من کلشو تکون داد.
ی نگاه خفن ب علی کردم گفتم ک:
اقا علی سرشامه حرف نزن
-باید بگی چرا
-چون چ چسبیده ب را
-ادرین بگوووووو
مونا:اقا ادرین بگو دیگه
من:علی تو ک میدونی من جز مرجان کسیو نمیخوام.........
یهو هردومون ساکت شدیم...
منو علی یهو تو فکر رفتیم...نمیدونم اون چرا رف ولی من یاد تنها کسی افتادم که تموم دنیامو بپاش میریختم.....تقریبا ی دیقه تموم تو فکر بودیم ک مونا حرصش در اومد و گف:
بخوووووریییید از دهن افتاد
مام برا تایید شروع ب خوردن کردیم...با هر بی میلیی بود خوردمو بلخره اومدیم بیرون....
سوار ماشین شدیم...
مونارو بردیم دم خونشونو پیادش کردیم...واااای چقد قربون صدقه هم میرن اینا...هی این میگه جیگرم هی اون میگه نفسم....
بعد اینکه رف مام را افتادیم...بعد ده دیقه یهو دیدم علی داره ب مونا زنگ میزنه و یهو صدای زنگ از تو ماشین اومد....زد کنار و من بلخره بعد چند دقیقه تجسس اف بی ای گونه موبایل مونارو پیدا کردم...
ی ایفون5بود..بدون رمز.اقا علیم ک استاد فضولین
من:علی فضولی نکن توش
علی:برا زنمه ب تو چ
-نکن عههههه
-ب تو چ
-انتری دیگه
-برم تو کانتکتاااش......ادرین نگاااااا.....این اشنا نیس؟؟؟
-فضولی نکن بت........
خشکم زد.تو مخاطبای گوشیش ی نفر ب اسم رها بود...ک عکسش دختر خاله همون مرجانی بود ک سر شام گفتم...با کلی جنگ و دعوا شمارشو ب زور از علی گرفتم و سیو کردم...قلبم دو برابر سرعت همیشه میزد.....تا خونه تو فک بودم...دم در انداختم پایین و گف:
-ادری فردا میام دنبالت
-باش
-خدااافس
-گومشو
-گم نمشم خونمونو بلدم
-د برو دیگه..
-رفتم.خدافظ.
دوسه متر جلو تر ترمز کرد داد زد یادت نره زنگ بزنی...
منم کلمو تکون دادم و راه افتادم.اونم بلخره رف.
ماشینم دم در بود...ی پورش باکستر سفید...ک ب خاطر قبول شدنم تو دانشگاه ازاد رشته پزشکی بابام خرید برام...ی لبخند زدم و یاد دیوونه بازیای خودمو مرجان تو این ماشین افتادم....اروم رفتم طرف خونه...