19-05-2015، 22:22
فرهنگ عام ولى خاص است
برخى از وجوه فرهنگ در تمامى جوامع انسانى مشترک است و برخى ديگر اختصاص به سرزمين و واژهٔ تاريخى خاص دارد.
فرهنگ بهعنوان اينکه يک معرفت بشرى است عام است. يعنى در هر جا و به هر نحو که جامعهٔ انسانى زندگى کند، ميراث مشترک و ثروت عمومى اين 'حيوان آفرينندهٔ فرهنگ' ديده مىشود.
برخى جنبههاى فرهنگ در تمام جوامع انسانى به دو دليل عموميت دارند: اولاً نيازهاى زيستي، روانى و اجتماعى انسانها مشترک است. بنابراين در هر دورهٔ زمانى و مکاني، شيوهٔ تقريباً مشابه در صدد پاسخگوئى به نيازهاى آنها برآمدهاند. چنانکه در تمامى اين جوامع بشري، زبان، ابزار و فنون براى بهرهبردارى از طبيعت، قوانين مالکيت، شبکه محارم و ... شکل يافته است.
ثانياً يکى از خصوصيات اصلى فرهنگ اکتسابى بودن و انتقالپذيرى آن است که باعث شده عناصر فرهنگ از نسلى به نسل ديگر از جامعهاى به جامعهٔ ديگر انتقال يابند.
باتوجه به اين ويژگى فرهنگ - عام و خاص - و تمايز ميان جنبهٔ مادى - تمدن و جنبهٔ معنوى - فرهنگ - مىتوان گفت. دستاوردهاى مادى بشر متعلق به يک گروه و ملت خاص نيست. بلکه تمامى جوامع بشرى در آن سهم دارند. اما هر جامعهاى بهدليل ويژگىهاى اقليمى و تاريخى و ... داراى فرهنگى متمايز از فرهنگهاى ديگر است.
فرهنگ ثابت ولى متغير است
فرهنگ ثابت بهنظر مىرسد؛ زيرا مواريث فرهنگى از نسلى به نسل ديگر منتقل مىشود و فرهنگ گذشته در حال تداوم مىيابد. همچنين اگر تغييرى صورت پذيرد، آرام و بطئى است و به سادگى قابل درک و رؤيت نمىباشد. اما از طرف ديگر، بهدليل طرح نيازهاى جديد زيستي، رواني، اجتماعى و تلاش در پاسخگوئى به اين نيازها و تفاوت در مقتضيات زمانى و مکاني، تغييراتى در فرهنگهاى بشرى حادث مىشود. از اين نظر مىتوان فرهنگ جوامع گوناگون را به دو گونه تقسيم کرد؛ يعنى فرهنگ ايستا و فرهنگ پويا. در فرهنگ ايستا (Static Culture) تغييرات به حداقل ممکن تقليل مىيابد و فرهنگ بهحال متحجر و تغييرناپذير باقى مىماند؛ اما برخى جوامع نقطه مقابل جوامع ايستا قرار مىگيرند؛ بهنحوى که وسعت و سرعت تغييرات در فرهنگ آنها زياد است.
بهطور کلي، تغييرات، مداوم و اجتنابناپذير است و تفاوت در سرعت، جهت و زمينهٔ دگرگونى از فرهنگى به فرهنگ ديگر است.
پذيرش فرهنگ، اجبارى ولى اختيارى است
در ابتدا اينطور بهنظر مىرسد که فرهنگ، اجبارى است. به اين معنى که يکى از خصوصيات اصلى فرهنگ جمعى و جبرى بودن آن است. آدمى از بدو تولد تا مرگ بهطور اجبارى در جريان فرهنگپذيرى و جامعهپذيرى قرار دارد. هر چند ميزان فرهنگآموزى در دورههاى مختلف حيات او متفاوت است، ميراث فرهنگى نسل قبل دائماً به او منتقل مىشود. محتواى فرهنگ چنان با شخصيت فرد عجين مىشود که بدون احساس اجبار، عناصر و درونمايهٔ فرهنگى جامعه را در انديشه و عمل خود منعکس مىکند. اين فرآيند را در جامعهشناسى اصطلاحاً 'درونى شدن فرهنگ' مىگويند.
اگر فردى برخى از باورها و عقايد رايج در فرهنگ خويش را نپذيرد، بهميزان اهميت و ارزش آنها در چارچوب فرهنگ مورد نظر، در معرض فشار جمعى قرار مىگيرد.
از طرفى فرهنگ، امرى اختيارى است و فرد به نوبهٔ خود نقش مؤثر و فعالى در آن مىتواند داشته باشد. يعنى فرهنگ بهصورت ميراثى از گذشته که بهطور غيرفعال پذيرفته شده باشد نيست، بلکه برعکس فرهنگ مستلزم شرکت فعال و خلاق اعضاءِ گروه يا قوم مربوط است.
افراد در مقابل فرهنگ غيرفعال و بىاراده نيستند، بلکه هر فردى مىتواند از طريق پذيرش برخى از عناصر فرهنگ و عدم پذيرش برخى ديگر، در جهت تغيير در آن محدوده گام بردارد که اين خود معلول تفاوتهاى فردى و تفاوت در جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى است. اين دو عامل بههمراه نيازهاى جديد، موجب نوآورى در فرهنگ يا تأثير فرد در فرهنگ مىشود.
برخى از وجوه فرهنگ در تمامى جوامع انسانى مشترک است و برخى ديگر اختصاص به سرزمين و واژهٔ تاريخى خاص دارد.
فرهنگ بهعنوان اينکه يک معرفت بشرى است عام است. يعنى در هر جا و به هر نحو که جامعهٔ انسانى زندگى کند، ميراث مشترک و ثروت عمومى اين 'حيوان آفرينندهٔ فرهنگ' ديده مىشود.
برخى جنبههاى فرهنگ در تمام جوامع انسانى به دو دليل عموميت دارند: اولاً نيازهاى زيستي، روانى و اجتماعى انسانها مشترک است. بنابراين در هر دورهٔ زمانى و مکاني، شيوهٔ تقريباً مشابه در صدد پاسخگوئى به نيازهاى آنها برآمدهاند. چنانکه در تمامى اين جوامع بشري، زبان، ابزار و فنون براى بهرهبردارى از طبيعت، قوانين مالکيت، شبکه محارم و ... شکل يافته است.
ثانياً يکى از خصوصيات اصلى فرهنگ اکتسابى بودن و انتقالپذيرى آن است که باعث شده عناصر فرهنگ از نسلى به نسل ديگر از جامعهاى به جامعهٔ ديگر انتقال يابند.
باتوجه به اين ويژگى فرهنگ - عام و خاص - و تمايز ميان جنبهٔ مادى - تمدن و جنبهٔ معنوى - فرهنگ - مىتوان گفت. دستاوردهاى مادى بشر متعلق به يک گروه و ملت خاص نيست. بلکه تمامى جوامع بشرى در آن سهم دارند. اما هر جامعهاى بهدليل ويژگىهاى اقليمى و تاريخى و ... داراى فرهنگى متمايز از فرهنگهاى ديگر است.
فرهنگ ثابت ولى متغير است
فرهنگ ثابت بهنظر مىرسد؛ زيرا مواريث فرهنگى از نسلى به نسل ديگر منتقل مىشود و فرهنگ گذشته در حال تداوم مىيابد. همچنين اگر تغييرى صورت پذيرد، آرام و بطئى است و به سادگى قابل درک و رؤيت نمىباشد. اما از طرف ديگر، بهدليل طرح نيازهاى جديد زيستي، رواني، اجتماعى و تلاش در پاسخگوئى به اين نيازها و تفاوت در مقتضيات زمانى و مکاني، تغييراتى در فرهنگهاى بشرى حادث مىشود. از اين نظر مىتوان فرهنگ جوامع گوناگون را به دو گونه تقسيم کرد؛ يعنى فرهنگ ايستا و فرهنگ پويا. در فرهنگ ايستا (Static Culture) تغييرات به حداقل ممکن تقليل مىيابد و فرهنگ بهحال متحجر و تغييرناپذير باقى مىماند؛ اما برخى جوامع نقطه مقابل جوامع ايستا قرار مىگيرند؛ بهنحوى که وسعت و سرعت تغييرات در فرهنگ آنها زياد است.
بهطور کلي، تغييرات، مداوم و اجتنابناپذير است و تفاوت در سرعت، جهت و زمينهٔ دگرگونى از فرهنگى به فرهنگ ديگر است.
پذيرش فرهنگ، اجبارى ولى اختيارى است
در ابتدا اينطور بهنظر مىرسد که فرهنگ، اجبارى است. به اين معنى که يکى از خصوصيات اصلى فرهنگ جمعى و جبرى بودن آن است. آدمى از بدو تولد تا مرگ بهطور اجبارى در جريان فرهنگپذيرى و جامعهپذيرى قرار دارد. هر چند ميزان فرهنگآموزى در دورههاى مختلف حيات او متفاوت است، ميراث فرهنگى نسل قبل دائماً به او منتقل مىشود. محتواى فرهنگ چنان با شخصيت فرد عجين مىشود که بدون احساس اجبار، عناصر و درونمايهٔ فرهنگى جامعه را در انديشه و عمل خود منعکس مىکند. اين فرآيند را در جامعهشناسى اصطلاحاً 'درونى شدن فرهنگ' مىگويند.
اگر فردى برخى از باورها و عقايد رايج در فرهنگ خويش را نپذيرد، بهميزان اهميت و ارزش آنها در چارچوب فرهنگ مورد نظر، در معرض فشار جمعى قرار مىگيرد.
از طرفى فرهنگ، امرى اختيارى است و فرد به نوبهٔ خود نقش مؤثر و فعالى در آن مىتواند داشته باشد. يعنى فرهنگ بهصورت ميراثى از گذشته که بهطور غيرفعال پذيرفته شده باشد نيست، بلکه برعکس فرهنگ مستلزم شرکت فعال و خلاق اعضاءِ گروه يا قوم مربوط است.
افراد در مقابل فرهنگ غيرفعال و بىاراده نيستند، بلکه هر فردى مىتواند از طريق پذيرش برخى از عناصر فرهنگ و عدم پذيرش برخى ديگر، در جهت تغيير در آن محدوده گام بردارد که اين خود معلول تفاوتهاى فردى و تفاوت در جامعهپذيرى و فرهنگپذيرى است. اين دو عامل بههمراه نيازهاى جديد، موجب نوآورى در فرهنگ يا تأثير فرد در فرهنگ مىشود.