12-05-2015، 23:17
انسان از آغاز تاريخ تمدن با جدائى از طبيعت و چيره شدن بر آن از راه کشاورزى و دامپرورى و بنا کردن روستاها و شهرها به جدائى خود از عالم حيوانى آگاه گرديده و براى خود جايگاهى برتر در هستى شناخته است.
پيدايش ارزشها و حکمهاى اخلاقي، بخشبندى رفتار به شايست و ناشايست و ... همگى جهان تازهٔ رفتارى انسان را پديد مىآورند و انسان را شريک در سرنوشت هستى يا حتى مرکز و محور آن مىشناسد.
در روزگار نو انسان جهت فکرى تازهاى مىيابد و با دستاوردهاى علوم طبيعى و نخست فيزيک، رفتهرفته علم و شناخت علمى روى به حوزهٔ روابط انسانى نيز مىآورد و جانشين بينش اساطيرى و دينى در اين زمينه مىشود.
انديشهٔ اروپائى که در سدهٔ هفدهم بر پرورش علوم طبيعى دوخته بود. در سدهٔ هيجدهم به قلمرو زندگانى انسانى نيز روى مىآورد. در همين قرون توجه بهشکل خاص زندگانى انسانى و نيز گوناگونى آن در قلمروهاى جغرافيائى گوناگون، ذهنها را بهسوى مفهوم تمدن و سپس فرهنگ گرداند. توجه به شکلهاى گوناگون زندگانى انسانى از جامعههاى ابتدائى قبيلهاى و از شکل زندگانى شکارگرى و ايلى تا زندگانى روستائي، شهري، سبب پيدايش مفهوم تازهاى از تاريخ شد که تمامى بشريّت را در بر مىگرفت. اين مفهوم تازه از تاريخ با مفهوم تمدن و فرهنگ رابطهاى مستقيم داشت.
کاربرد فراوان واژه 'کولتور' در آثار نويسندگان و انديشهگران آلمان در نيمهٔ دوم سدهٔ هيجدهم و در سدهٔ نوزدهم رفتهرفته اين واژه را از بار معنائى ويژهاى سرشار کرد. در همين آثار بود که با بخشبندى تاريخ انسان به مراحل گوناگون تکاملى فرهنگ، ذات انسان، ذات تاريخى - فرهنگى شناخته شد و در مفهوم طبيعت و فرهنگ روياروى يکديگر قرار گرفتند و مفهوم علمى فرهنگ پديدار شد و سرانجام تايلور، انسانشناس انگليسي، با 'فرهنگ ابتدائي' خود، واژهٔ فرهنگ را در حوزهٔ انسانشناسى نشاند.