امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تسویه تشکیلاتی با شلیک دو تیر؛ یکی از صورت، یکی از پشت‌سر

#1
به گزارش دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[/url][url=http://www.farsnews.com/]خبرگزاری فارس ،‌سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1344 ش توسط تعدادی از جوانان، برای مبارزه مسلحانه با رژیم شاه تأسیس شد.

اما برخی از اعضای سست ایمان این سازمان، به تدریج تحت تأثیر افکار مارکسیستی قرار گرفتند و جنگ قدرت برای به دست گرفتن رهبری سازمان مجاهدین خلق آغاز شد.
از اواخر سال 1353 و اوایل 1354 ش سازمان منافقین در دیدگاه‌‏ها و مواضع ایدئولوژیکی خویش تجدید نظر کرد و به این نتیجه رسید که آن چه در گذشته به آن اعتقاد داشتند، نمی‌‏تواند مبنای یک حکومت قرار گیرد.
سازمان تصور می‏‌کرد که اسلام نمی‏‌تواند مسائل اقتصادی را حل و فصل کند و در قالب یک حکومت، اداره مملکت و کشور را عهده‏دار شود و ایدئولوژی اسلامی یک تفکر سازنده نیست.
این تغییر نگرش نسبت به مسائل گوناگون اسلامی و نیز گرایش به سمت تفکرات مارکسیسم - لنینیسم، باعث واکنش جدی اعضای متدینی شد که با هدف سرنگونی رژیم طاغوت و روی کار آمدن نظام اسلامی وارد سازمان شده بودند. از جمله این افراد مجید شریف واقفی و مرتضی لباف‏‌نژاد بودند که پس از این تغییر مواضع سازمان، دچار تصفیه درون گروهی شده و به طرزی فجیع به شهادت رسیدند. 
شرح قتل و جسدسوزی شریف واقفی از زبان خاموشی
سید محسن سید خاموشی، از عوامل اصلی ترور شریف واقفی، اعترافات دهشتناکی در مورد این حادثه دارد؛ که عین آن را در حضور والدین او نیز تکرار کرد و از تلویزیون رژیم شاه پخش شد.
در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. 6 ماشین قهوه‌ای را هم با خود آورده بودند... وسایل ضروری را داخل ماشین گذاشتم (کلرات ـ بنزین ـ برزنت ـ ابر ـ نایلون ـ هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم ـ میخ پنجری ـ لُنگ). صندوق عقب را مرتب کردیم؛ اول یک ورقة نایلون زیر انداخیتم.
بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بسته‌[های] یک کیلوئی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم.
طرح بدین شکل بود که روبه روی کوچة ادیب [الممالک] (کوچة باریک) یک همشیره بایستد؛ بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند...
حیدر سر قرار مجید شریف واقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوه‌ای را به کوچه‌ای برده نمره‌‌ها را باز کرده و نمره‌های جعلی را پشت شیشه‌های آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچة باریک گذاشتیم و ایستادیم.
چند لحظة بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده؛ چه کار کنیم؟» عباس گفت: «مهم نیست؛ من طوری می‌ایستم که نیمی از کوچه را ببینم.» ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبه روی کوچه ایستاد.
حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد؛ لحظه‌ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد.
من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم مجید شریف واقفی، به صورت، روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون‌های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم...
عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد[ه] و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نموده [بود]؛ بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند؛ که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود».
از طریق [کوچة] آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان [رفتیم]. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جادة مسگر آباد شدیم. همان موقع که مجید شریف واقفی روی زمین افتاده بود، اسلحه‌اش را از کمرش برمی‌دارند ـ اسلحه‌اش یک 65ـ 7 بود؛ همان اسلحه‌ای که از انبار تخلیه کردند، ‌ولی نارنجکش را بر نمی‌دارند و نارنجک از کمرش می‌افتد و عباس و حیدر نفهمیده بودند؛ در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. من و عباس در جادة مسگرآباد، همانجایی که [وحید افراخته] علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود؛ زیرا همان لحظه‌ای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند.
در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جادة قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در 18 کیلومتری جادة‌مسگرآباد، که چاله‌های زیادی داشت. بعد از مدتی معطّلی، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصاً [روی] صورت او، بعد بنزین ریخیتم، بعد دست‌های خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک را زد: از جسد شعلة طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد؛ مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم.
وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به درِ صندلی عقب ماشین گرفته؛به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعله‌ها دور کردم ... .7 در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیب‌های آن را تخلیه کردیم؛ 20 عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیة قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان