امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های حقیقی و تاریخی

#11
(29-10-2011، 17:46)فرید_رومل نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
داستانی از ناپلئون.

به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد .

گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند . ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی ، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد . او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد : خواهش می کنم جان من در خطر است ، نجاتم دهید . کجا می توانم پنهان شوم ؟

پوست فروش پاسخ داد عجله کنید . اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد . پس از این کار بلا فاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند : او کجاست ؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد . علی رغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با نا امیدی از آنجا رفتند. مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند .

پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید : باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید ؟

ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید : با چه جراتی از من یعنی اپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی؟

محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید. خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم .

سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند . مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد . سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت : آماده ….. هدف …..

با اطمینان از این که لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد. سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد… ناگهان چشم بند او باز شد. او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت ، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست.

سپس ناپلئون به آرامی گفت : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم؟

حالا اونموقع ناپلئون روسی حرف میزد یا فرانسوی ؟!!WinkTongue
داستان های حقیقی و تاریخی 2
پاسخ
 سپاس شده توسط ☭Nicola☭
آگهی
#12
ببخشید خوب این چه سوالی است معلومه فرانسویDodgy
عشقه نواک جوکوويچ
داستان های حقیقی و تاریخی 2
چاکر همه ي بروبچ فلش خورBig Grin
پاسخ
#13
مکالمه ناپلئون با فتحعلی شاه رو هم از روزنامه خوندم
وقت کردم میزارم.
که ناتوانی وچرت وپرت گویی فتحعلی شاه وبیسوادیش نسبت به نامه زیبای ناپلئون رو نشون میده.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"دختر و افسر مرزی"

داستان های حقیقی و تاریخی 2
((...زنده باد صلح بین المللی,مرگ بر جنگ افروزان...))
استالین_آخرین سخنرانی سال 1952
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
 سپاس شده توسط ASSASSINS CREED-NAPOLE
#14
(05-09-2012، 17:25)ناپلئون بناپارت نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ببخشید خوب این چه سوالی است معلومه فرانسویDodgy

ببخشید ها، نمی خوام موضوع رو کش بدم، یعنی ناپلئون داشت با مرد روسی، فرانسوی حرف میزد؟

این برای من جای سوالهHuh
داستان های حقیقی و تاریخی 2
پاسخ
#15
(06-09-2012، 9:45)azarbayjanliam نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(05-09-2012، 17:25)ناپلئون بناپارت نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ببخشید خوب این چه سوالی است معلومه فرانسویDodgy

ببخشید ها، نمی خوام موضوع رو کش بدم، یعنی ناپلئون داشت با مرد روسی، فرانسوی حرف میزد؟

این برای من جای سوالهHuh

فکر کنم اشتباه نوشتهWink
عشقه نواک جوکوويچ
داستان های حقیقی و تاریخی 2
چاکر همه ي بروبچ فلش خورBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط Azarbayjanliam
#16
(06-09-2012، 10:03)ناپلئون بناپارت نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(06-09-2012، 9:45)azarbayjanliam نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(05-09-2012، 17:25)ناپلئون بناپارت نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ببخشید خوب این چه سوالی است معلومه فرانسویDodgy

ببخشید ها، نمی خوام موضوع رو کش بدم، یعنی ناپلئون داشت با مرد روسی، فرانسوی حرف میزد؟

این برای من جای سوالهHuh

فکر کنم اشتباه نوشتهWink

شایدم کل داستان خیالیهWink (نه خیال فرید ها بلکه خیال سازنده اش که ناپلئون رو خیلی دوس دارهWink)
داستان های حقیقی و تاریخی 2
پاسخ
#17
نقل قول: ببخشید ها، نمی خوام موضوع رو کش بدم، یعنی ناپلئون داشت با مرد روسی، فرانسوی حرف میزد؟
خب فرانسه زبان متداولی بود در روسیه واشراف تحصیل کرده بودن.
خود نیکلای دوم فرانسه بلد بود.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"دختر و افسر مرزی"

داستان های حقیقی و تاریخی 2
((...زنده باد صلح بین المللی,مرگ بر جنگ افروزان...))
استالین_آخرین سخنرانی سال 1952
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
#18
(05-09-2012، 20:42)☭Nicola☭ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
مکالمه ناپلئون با فتحعلی شاه رو هم از روزنامه خوندم
وقت کردم میزارم.
که ناتوانی وچرت وپرت گویی فتحعلی شاه وبیسوادیش نسبت به نامه زیبای ناپلئون رو نشون میده.

قبلا اینکارو انجام دادم
نابود باد کمونیسم نابود باد صیهونیسم







داستان های حقیقی و تاریخی 2
عضو گروه تاریخ انجمن




















پاسخ
 سپاس شده توسط ☭Nicola☭
#19
نادر پسر شمشیر
هنگام عروسی نصرالله میرزا فرزند نادرشاه با دختر محمد شاه گورکانی پادشاه هند به پیروی از آیین زناشویی و خاندان پادشاهی هندوستان نام هفت پشت عروس و داماد پرسیده شد. وزیر محمدشاه از نادرشاه نام پدران فرزندش را پرسید که در پیمان نامه عروسی بنویسند. نادرشاه از این پرسش خشمناک شده، نگاهی تند و زننده به سوی وزیر نموده فرمود : بنویسید : نصرالله فرزند نادر. نادر پسر شمشیذ. نادر نواده شمشیر و هفت پشت نصرالله از شمشیر و به شمشیر میرسد.
در این خاك زرخیز ایران زمین ، نبودند جز مردمی پاك دین / همه دینشان مردی و داد بود ، وز آن کشور آزاد و آباد بود
پدر در پدر آریایی نژاد ، ز پشت فریدون نیکو نهاد / بزرگی به مردی و فرهنگ بود ، گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما ، که شد مهر میهن فراموش ما / که انداخت آتش در این بوستان ، کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟ ، خرد را فکندیم این سان زکار / نبود این چنین کشور و دین ما ، کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که گر ما خرد داشتیم ، کجا این سر انجام بد داشتیم / بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم ، برون سر از این بار ننگ آوریم
(حکیم فردوسی توسی)
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan
#20
ببخشید من این داستان ناپلئون رو تحقیق کردم دیدم نمیشه ناپلئون کبیر هیچوقت خودش را در ترس نشان نمیداد اگر میشه از ناپلئون یک داستان حقیقی بزارید
عشقه نواک جوکوويچ
داستان های حقیقی و تاریخی 2
چاکر همه ي بروبچ فلش خورBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط ☭Nicola☭ ، Azarbayjanliam


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان های تاریخی کوتاه
Thumbs Up ۱۰₪ مکان تاریخی تهران که باید دید₪
  تاریخچه عید نوروز با بررسی داستان های قبل و بعد اسلام
  تاریخ،جغرافیا،سیاست و نام تاریخی کشور قرقیزستان
  ۱۵ عکس تاریخی کمتر دیده شده
  دوست دارید چه شخصیت تاریخی را ببینید؟
  داستان فتح ایران به دست اعراب
  میراث جهانی یونسکو [ تاریخی ]
  قعله تاریخی اورارتویی بسطام مرمت می‌شود
  تصاویر/ داستان مهمترین عکس تاریخ امریکا

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان